
عبداللّه بن مسلم بن عقيل

عبدالله، فرزند مسلم بن عقيل و مادرش رقيّه دختر حضرت على عليه السلام است. وى از اصحاب امام حسين عليه السلام بود كه در كربلا در سن چهارده سالگى به شهادت رسيد.
آوردهاند، كه پس از شهادت ياران امام حسين عليه السلام اهل بيت آن حضرت عليه السلام با يكديگر وداع نمودند و نخستين كسى كه به ميدان رفت و به شهادت رسيد، وى بود.
ولى برخى علىاكبر عليه السلام را به عنوان نخستين شهيد بنى هاشم و شهادت عبداللّه را پس از وى آوردهاند.
به روايتى ديگر عبداللّه نزد امام حسين عليه السلام آمد و اجازه ميدان طلبيد، آن حضرت عليه السلام فرمود: هنوز از شهادت مسلم زمان زيادى سپرى نگشته و مصيبت وى از خاطرهها فراموش نشده است، به تو اجازه مىدهم كه دست مادر خويش را گرفته از اين صحنه دشوار بيرون بروى. عبداللّه عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت! من آن كسى نيستم كه زندگى دنياى پست را بر حيات جاودانى ترجيح بدهم، تقاضاى من اين است كه اين جان ناقابلم را براى قربانىات بپذيرى! آن حضرت عليه السلام كه صاحب كرم و كرامت بود، تقاضاى وى را پذيرفت و عبداللّه عازم ميدان شد و اين رجز را مىخواند:
الْيَوم الْقى مُسْلِماً وَ هُوَ ابىِ وَ فِتْيَةٌ بادُوا عَلى دِيْنِ النَّبِى
لَيْسَ بِقَوْمٍ عُرِفُوا بالْكَذِبِ لكِنْ خِيارٌ وَ كِرامُ انْسَبِ
مِنْ هْاشِمِ الساداتِ اهْلِ الحَسَبِ
امروز پدرم مسلم و جوانمردانى را كه بر دين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفتند ملاقات مىكنم. آنها مردمانى نبودند كه به دروغ شناخته شده باشند، بلكه نيكانى بزرگزاده از سادات خاندان بزرگ بنى هاشم بودند.
وى در سه مرحله نود و هشت نفر را به هلاكت رساند و سپس به دست عَمْرو بنِ صُبَيْحِ صَيداوى و اسد بن مالك به شهادت رسيد.
در كيفيت شهادت وى آوردهاند كه عمرو بن صبيح تيرى به سوى وى پرتاب كرد، او دست خويش را بر پيشانى نهاد؛ آن تير آمد و دست و پيشانى را به هم دوخت كه نتوانست از هم جدا كند، تير ديگرى به قلب وى زد و قلب وى را بشكافت، فردى ديگر نيزهاى به قلب وى زد و او را به شهادت رساند.
ابن اثير ذيل حوادث سال 66 هجرى و قيام مختار و كشتن قاتلان امام حسين عليه السلام مىنويسد: مختار گروهى را براى دستگيرى زيد بن ورقا جنبى [جبانى، جهنى] فرستاد.
او كسى بود كه مىگفت: «من جوانى را با تير زدم كه دست خود را بر پيشانى نهاد تا تير به آن نخورد دست وى را به پيشانىاش دوختم كه نتوانست دست خويش را از پيشانى جدا سازد. آن جوان عبداللّه بن مسلم بن عقيل بود؛ و آن گاه كه تير بر وى زدم چنين گفت: بار خدايا اينها ما را اندك يافتند و خوارمان شمردند، اينها را بكش همان گونه كه ما را كشتند! تير ديگرى به وى زدم و او را به قتل رساندم. وقتى نزد وى آمدم از دنيا رفته بود. تيرى كه بر شكمش زده بودم برگرفتم، آن تيرى كه بر پيشانيش بود حركت دادم كه بيرون آيد، ولى پيكان آن در پيشانى بماند و چوب تير را بيرون آوردم».
چون ياران مختار براى دستگيرى او آمدند، شمشير به دست بيرون آمد. ابن كامل (فرمانده آن گروه) گفت: با شمشير و نيزه او را نزنيد، بلكه با تير و سنگ بزنيدش؛ و بدين ترتيب او را ناتوان و دستگير كردند و سپس زنده زنده در آتش سوزاندند.