
بخش بیست و ششم
و القول بالحق و ان عز
از خصلتهايى كه حضرت سجاد (ع) به عنوان زينت متقيان و زيور صالحان برشمردند. چند تاى ديگر باقى مانده است يكى از آنها اين است كه مى فرمايد «و القول بالحق و ان عز» قول يعنى كلامى كه مفيد معنا باشد و به اصطلاح خبر دادن از چيزى باشد. حق هم مقابل باطل است، حق يعنى راست و درست و صحيح. يعنى خبرى كه مطابق با واقع باشد. يعنى حرفى كه مى زنى با واقعيت مطابق باشد.
آن وقت امام (ع) از خدا طلب مى كند كه مرا توفيق ده به اينكه من حرف درست بزنم، هر چه مى گويم راست و درست و صحيح باشد و باطل و بيهوده حرف نزنم. بعد مى گويد «و ان عز» يعنى هر چند كه اين گفتار حق عزيز است. حالا ببينيم معناى عزيز چيست. عزت دو معنا مى تواند داشته باشد و هر دويش در لغت عرب موجود است. عزت مصدر است از براى عز و در فعل آن هم از باب «عز يعز» داريم. و هم از باب «عز يعز».
معناى اين دو با هم فرق مى كند. وسعت كلام عرب را ببينيد كه اگر يك فتحه و كسره در مضارع فرق كند معنا فرق مى كند. خلاصه، «عزيز» دو معنا دارد: يكى به معناى دشوارى و مشقت است. اين كار عزيز است بر من يعنى مشقت دارد و بر من دشوار است. معناى ديگر عزيز نادر و كمياب بودن است. مثل اينكه خيلى هم در فارسى استعمال مى كنند، مى گويند فلان چيز عزيزالوجود است. حالا ديگر وجود را هم لازم نيست به آن اضافه كنند. فلان چيز عزيز است يعنى كمياب است، گير نمى آيد، خيلى كم است. اين دو معنا را دارد. حالا ببينيم معناى جمله ى حضرت چه مى شود؟ حالا اينكه حضرت مى فرمايد: و مرا توفيق بده كه گفتار صواب،و حق بگويم ولو اينكه حق عزيز است، يعنى ولو اينكه حق گفتن دشوار است. حالا دشوار بودن حق ممكن است دو نوع دشوارى برايش تعريف كنيم: يكى اينكه حق گفتن براى كسى كه به او حق مى گويى دشوار است. اين همان معنايى است كه مى گويند «الحق مر» (حرف حق تلخ است) كه در فارسى هم به كار مى رود. اينجا هم بگوييم منظور اين است كه خدايا به من توفيق بده كه حرف حق بزنم ولو اينكه برطرف دشوار باشد. يا بگوييم دشوارى براى خود من داشته باشد. حالا دشوارى براى طرف مشخص است. بسيار اتفاق مى افتد كه شما وقتى حرف حق با مردم مى زنيد بدشان مى آيد و برايشان تلخ است. مثلا اگر من بيايم شهادتى عليه شما بدهم و حق بگويم به شما برمى خورد. اگر بگويم آقا شما فلان كار بد را كرده اى و واقعا هم بد كرده باشى، شما بدتان مى آيد. يا مى گويم چرا اين كار را مى كنى؟ بدتان مى آيد. مگر اشخاص مهذب، چون اين گونه اشخاص و به اصطلاح كسانى كه خود را تصفيه كرده اند، از حق بدشان نمى آيد. اينها مال آدمهاى معمولى است كه از حرف حق بدشان مى آيد و پذيرفتن آن برايشان دشوار است و زير بار نمى روند. آن وقت امام مى گويد: ولو اينكه دشوار است كه مردم حرف حق را بشنوند، ولى همه را توفيق بده كه حرف حق بگويند. اين بنابر آنكه عز را دشوارى معنا كنيم كه «عزيز» به معناى دشوارى و «عز» يعنى دشوار باشد. يعنى خدايا توفيق حقگويى به من بده ولو اينكه حرف حق گفتن دشوار است.
همچنين ممكن است كه عزيز را به معناى نادر بگيريم و بگوييم خدايا توفيق بده مرا به اينكه حرف حق بگويم ولو حرف حق خيلى كم است، يعنى كم است كه كسى حرف حق بزند.
خوب حالا چرا اين جمله را اضافه مى كنيد؟ براى اينكه آدم شانه زير بار حق خالى مى كند، چون مقدارى برايش دشوارى دارد. اگر مردم حرف حق را مى پسنديدند و مى پذيرفتند و خوششان مى آمد، اين حق گفتن ديگر فضيلتى نبود. چون وقتى مى گويد «و ان عز» يعنى اگر حرف حق بزنم، مردم بدشان مى آيد و برايشان دشوار مى شود و از من تنفر هم پيدا مى كنند، ولى باز مرا توفيق بده كه حرف حق بزنم.
بنابر وجه دوم منظور اين است كه خدايا توفيق به من بده كه حق بگويم ولو اينكه حرف حق خيلى كم است يعنى عموم مردم حرف حق نمى گويند. اين هم باز وجهش واضح است، به جهت اينكه اگر همه حق مى گفتند، ديگر براى من افتخاراتى نبود كه حق بگويم. حق گفتن وقتى افتخار و فضيلت است كه واقعا كم باشد. يعنى ديگران نگويند. آن وقت امام (ع) مى خواهد اينطور به ما بفهماند كه انسان بايد هميشه در هر حال حق را بگويد ولو اينكه دشوارى هم برايش داشته باشد. يعنى ممكن است طرف بدش بيايد. ممكن است يك وقت مرا اذيت هم بكند و ممكن است در اين كار ضررى هم بر من وارد بيايد. پس ولو دشوار هم هست ولى حق را نمى شود زير پا گذاشت. نبايد آدم در اين امور ملاحظه كند كه مثلا حالا اگر من حرف حق مى زنم. فلانى بدش مى آيد، به جهنم كه بدش مى آيد. يا اگر حرف حق بزنم، ممكن است فلانى در جايى بلايى سر من بياورد و ضررى به من بزند، كه هرگز نبايد به سبب اين ملاحظات از حق گذشت. يا خود من ولو اينكه برايم دشوار است، تحمل ضرر بكنم. يا مثلا فكر كنم- حالا كه فقط من حرف حق مى گويم و هيچ كس حرف حق نمى زند، پس من هم خوب است حرف حق نزنم. معمولا هم اينطور است. خوب آدمى كه حق جو و حق پرست باشد به هر قيمتى باشد بايد حق را بگويد. و اين كمال انسان است كه جايى كه حق كم گفته مى شود او حق بگويد و جايى كه ممكن است حق گفتن زحمات و دشواريهايى داشته باشد، آنجا حق بگويد. بلكه اين كمال ايمان است. چنانكه اميرالمومنين نظير اين را در مورد صدق مى گويد. خوب صدق و كذب همان حق و باطل است، منتها نسبت به قول مى گويند صدق و كذب، در فعل مى گويند حق و باطل، ولى صدق و كذب، راستگويى و دروغگويى، همان حق و باطل است.
اميرالمومنين (ع) مى فرمايد:
«الايمان ان توثر الصدق حيث يضرك على الكذب حيث ينفعك»
مى گويد آدمى ايمان دارد كه آنجايى كه راست گفتن به ضررش تمام مى شود، آنجا راست بگويد و جايى كه دروغ به نفعش تمام مى شود، دروغ نگويد. ولى آدمهاى معمولى در جايى كه برايشان استفاده اى داشته باشد دروغ مى گويند. يا جايى كه مى ترسند اگر راست بگويند برايشان ضرر داشته باشد، دروغ مى گويند. آن وقت اميرالمومنين (ع) مى فرمايد: ايمان وقتى معلوم مى شود كه جايى كه راست گفتن ضرر به تو مى زند. اين راست گفتن و ضرر ديدن را ترجيح بدهى بر دروغ گفتن و نفع به تو رسيدن. اين فرمايش امام سجاد (ع) هم متضمن همين مطلب است.
پس انسان وقتى مومن است و داراى اخلاق حسنه نبايد هيچ ملاحظه اى داشته باشد كه آيا اين براى من ضرر دارد يا نفع دارد، يا كسى بدش مى آيد، يا نمى آيد، يا ممكن است ضررى به من وارد شود، اين حسابها را نمى كند. لذا حضرت مى فرمايد:«و القول بالحق و ان عز» (توفيق بده به من و عطا كن اين صفت را به من كه حق بگويم ولو اينكه اين حق گفتن بر من يا بر طرف دشوار باشد- يا ولو اينكه مردم ديگر نگويند و خيلى كم باشند).
و استقلال الخير و ان كثر من قولى و فعلى و استكثار الشر و ان قل من قولى و فعلى و اكمل ذلك لى بدوام الطاعه.
يكى ديگر از خصالى كه حضرت براى مومن ذكر مى فرمايند اين است كه خدايا به من توفيق بده كه اگر كار خيرى مى كنم، هر چه زياد هم باشد، آن را پيش خود كم بشمارم و پيش خود بگويم اين كم است و به عكس اگر شر و كار بدى از من سر مى زند، يا حرف بدى مى زنم ولو اينكه خيلى هم كم و كوچك باشد، در نظرم طورى باشد كه آن را عظيم و بزرگ بشمرم. روى اين معنا در شريعت و غير از اين دعا هم، خيلى تاكيد شده است و يكى از دو صفتى است كه خيلى فوايد بر آن مترتب است. براى اينكه انسان اگر كار خيرى مى كند، مى گويند «تو خوبى مى كن و در دجله انداز» و نظرش به همين معناست كه اگر كار خيرى انجام مى دهيد هميشه در نظر شما كم باشد و پيش خود خجل باش و بگو من قصور كردم ولو اينكه زياد هم بوده باشد. بيمارستان ساختم، احداث قنات كردم ولى اصلا آنها را كار خير نمى دانم. خيلى خيلى كارهاى خير كردم ولى هر چه كار خير كردم باز در نظرم كم است. هرگز نبايد پيش خود فكر كنم كه من خيلى كار خير كردم. و برعكسش هرگاه كار بد كردى اگر خيلى هم كوچك باشد، پيش خود بگو افسوس كه من معصيت بزرگ و كار بدى كردم.
نظير اين باز دستورى داريم در روايات ائمه معصومين (ع) كه مى گويند، كمال ايمان و مومن كامل كسى است كه اعمال صالحه اى را كه انجام داده است فراموش بكند و برعكس كارهاى بدى كه كرده است هميشه جلوى چشمش باشد و در دل نگاه دارد، يعنى يادداشت بكند و كارهاى بدش را در ذهنش به خاطر بسپارد يعنى مومن واقعى كارهاى خويش را اصلا فراموش مى كند، مثل آدمى كه اصلا كارى نكرده است. اما اينها فايده اش چيست؟ فايده اش اين است كه وقتى آدم هميشه- ولو كارهاى خيرى هم كرده است- بگويد كه من كم كار خير كرده ام، خودش را ناقص مى داند و مى گويد من از عهده ى بندگى خدا و عهده ى عمل خير برنيامدم، هميشه در خودش كمبود احساس مى كند و مادامى كه انسان در خودش كمبود احساس كند، دنبال تحصيل آن كمال مى رود. اين است كه وقتى كارهاى خودش را كوچك و كم مى شمارد، مرتب مى خواهد كار خير كند ولى باز مى گويد كم است. ولى اگر آدم كار خير كند و بگويد ديگر بس است، من خيلى كار خير كردم، ديگر به دنبال كار خير نمى رود و درنهايت به بيراهه و انحراف كشانده مى شود.
يك ضرر ديگرش اين است كه وقتى كار خيرش را بزرگ شمرد، عجب پيدا مى كند.
خودپسندى مى آورد و خودپسندى يكى از مهلكات بزرگ است كه در همين درسهاى اخلاق هم بحثش را كرديم. پس مومن حقيقى كسى است كه كارهاى خيرى كه مى كند فراموش كند و پيش چشمش ارزشى نداشته باشد.
و لزوم الجماعه
از ديگر خصال مومن واقعى كه امام (ع) برمى شمرد هماهنگى جماعت مسلمانان و در كنار آنان بودن است. من مومن بايد با وجود تمام كارهاى خيرى كه دارم، ميان مردم باشم و در راه حق و در راه خدا هميشه در صحنه باشم نبايد كنار بنشينم، بايد داخل اينها باشم. اگر مى خواهم استفاده ى دنيوى يا اخروى داشته باشم، بايد داخل در جمعيت باشم كناره گيرى از جماعتى كه اهل حقند، بسيار مذمت شده است كه يكى از رواياتش اين است كه مى فرمايد:
«من خلع جماعه المسلمين قدر شبر خلع ربق الاسلام من عنقه و من نكث صفقه الامام جاء الى الله اجذم»
اگر كسى خود را از جماعت مسلمانان كه در خط رهبرند، جدا كند، يعنى از بيعت امام و تعهدى كه نسبت به امام كرده است بيرون بيايد، روز قيامت با خدا ملاقات مى كند در حالتى كه دستش قطع شده باشد كنايه از اينكه در دستش هيچ چيزى نيست.
يعنى هيچ توشه اى با خود ندارد. امام (ع) هم كه اينجا مى فرمايد «و لزوم الجماعه» منظور همين است. البته بايد توجه داشته باشيم منظور اين نيست كه آدم هر جماعتى را ديد بايد داخل آنها بشود، بلكه جماعتى كه اهل حق است مورد نظر است. البته ملاك جماعت اهل حق هم اين است كه تحت رهبرى دين باشند.
بعد امام (ع) دو صفت ديگر برشمرده است، مى فرمايد:
و رفض اهل البدع و مستعمل الراى المخترع
حالا اگر مى خواهيد اين را دو چيز بگيريد، ولى در واقع يك چيز است. يكى اينكه خدايا من با جماعت باشم يعنى جماعتى كه اهل حق هستند، و يكى هم اينكه كناره گيرى كنم از اهل بدعت و كناره گيرى و ترك بكنم كسانى را كه اهل راى خود هستند.
بدعت چيست؟ بدعت اصلا در لغت به معناى نوآورى و اختراع است. به همين دليل است كه درباره ى خدا بعضى جاها مى گوييم «ابتدعت» خدا از نو بدون سابقه و بدون اينكه چيزى باشد، ابداع و خلق كرد. يكى از اسمهاى خدا هم مبدع است. ولى اين بدعتى كه در عرف شرع و متشرع هست كه مى گويند بدعت، مقصود بدعت در دين است. يعنى چيز تازه اى داخل دين كردن، چيزى كه در دين نيست. حكمى مطلبى، امرى اعتقادى امرى فرعى و شرعى چيزى در دين اسلام زياد يا كم كند. از پيش خود حكمى صادر كند و بگويد اين حكم اسلام است، در صورتى كه حكم اسلام نيست.
«مستعمل الراى المخترع»
و همچنين مى فرمايد من كناره گيرى كنم از كسانى كه راى اختراعى خود را در دين به كار مى برند. اين اشاره به روشى است كه آن هم به عقيده ى ما بدعت است، ولى بدعت خاصى است، روشى است كه اهل سنت و جماعت در اجتهاد و استنباط احكام شرعيه دارند. اين مطلب خيلى پيچيده است، اما چاره اى نداريم جز اينكه توضيح مختصرى پيرامون اين فراز از دعا بدهم.
علماى سنت معتقدند كه چون بسيارى از مطالب اتفاق مى افتد و حكمش در شريعت و كتاب و سنت نيست و ما نياز پيدا مى كنيم، بايد خودمان از پيش خود، برايش حكمى بگوييم و براى استنباط آن حكم راه هايى دارند، يا از راه قياس، يا از راه استحسان يا ازراه هاى ديگر مثلا قياس عبارت است از اينكه حكم مشابه را بر حكم مشابه ديگر بياوريم يعنى دو چيز كه شبيه به هم هستند، اگر براى يكى از آنها در شريعت حكمى گفته شده است، ما هم پيش خود بگوييم كه اين هم مثل آن است، پس آن حكم را برايش بياوريم. اين قياس است كه اهل سنت به آن معتقدند و شيعه قبول ندارد و از طرف ائمه ما شديدا به آن حمله شده است، مثلا در حديثى آمده است: «ان السنه اذا قيست محق الدين» (اگر بنا باشد كه ما در دين و سنت قياس بكنيم، باعث از بين رفتن دين مى شود). واقعا هم همين طور است. اصلا دين پايمال مى شود.يا از راههاى ديگر همچون مصلحت، مثلا مى گويند اگر ما به ذوق خودمان ديديم كه فلان چيز حلال باشد يا حرام باشد، ماروى مصلحت مى گوييم. و مى دانيم كه در شرع حكمش نيست و ما از پيش خودمان مى گوييم فلان چيز حلال است يا حرام است. البته با مناسباتى به ذوق و راى شخصى كه نام آن را مصلحت مى گذاريم. گاهى هم اصلا در مقابل چيزى كه از پيامبر (ص) هم رسيده است، خلافش را حكم مى دهند و مى گويند، بر فرض پيامبر هم جايى حكمى كرده باشد، خوف حالا در زمان ما و يا همان وقت هم، العياذ بالله، پيغمبر مصلحت را رعايت نكرده است و مصلحت اين است كه ما خلاف اين حكم را بگيريم. الان هم در ميان اهل سنت كسانى هستند كه در مقابل قول پيغمبر، راى ديگرى خلاف آن دادند كه بسيارى از اين موارد را مرحوم شرف الدين در كتاب خود به نام «النص و الاجتهاد» آورده است. خوب اينها را مى گوييم اهل راى و منظور از «مستعمل الراى المخترع» كسانى است كه راى خودشان را به كار مى برند و در امور اسلام. مجتهد نمى تواند قانونگذار باشد. چنين چيزى را كه خدا و پيامبر نگفته است. او مى گويد چون مصلحت اقتضا مى كند، من اين قانون را مى گذارم و اين حكم را قرار مى دهم. در حقيقت، قانونگذارى مى كند. كه اين از ريشه و اصل باطل است. يا در مقابل قانون و حكمى كه پيامبر گذاشته مى آيد و مى گويد كه حال مقتضاى زمان اين است كه حكم پيامبر (ص) جارى نباشد و ما مى آييم برخلاف آن حكم مى دهيم و غير آن را اجرا مى كنيم. به عنوان مثال يكى از بحثهايى كه شيعه و سنى دارند، متعه است. البته چون اين بحث اخلاقى است و بايد روشن شود كه ما نمى خواهيم اختلافى با اهل سنت و جماعت داشته باشيم ولى قدر مسلم اين است كه اتحاد با اهل سنت و جماعت معنايش اين نيست كه ما عقايد خود را با عقايد آنان يكى كنيم. اينكه نمى شود. بله، ما اتحاد داريم و آنان برادران دينى ما هستند و ما هم به ايشان احترام مى گذاريم و صلاحشان را مى خواهيم و همه ى ما هم با هم هستيم و هيچ اختلافى هم نداريم، ولى مسائلى كه مورد اختلاف طرفين است مثلا يكى همين متعه يا صيغه كردن، صيغه انقطاع يا موقت، كه خوب اين را خود سنى ها هم از عمر نقل مى كنند كه گفت... و انهما كانتا متعتان على عهد رسول الله و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما. يكى متعه ى حج است كه نمى خواهم توضيح دهم، يكى هم متعه ى صيغه كردن. مى گويند اين در زمان پيغمبر حلال بوده است و پيغمبر آن را حلال كرده بود وعمر آن را حرام كرد پس حرام است. حالا اينان مجتهدين تابع اهل سنت اند. كه برخلاف حكم پيامبر، حكم مى كنند اما در شيعه درست عكس است. شيعه مى گويد اولا اين چيزى كه شما مى گوييد، ممكن است بعضى چيزها حكمش در اسلام نباشد. نه خير ما قبول نداريم و ثابت هم مى كنيم كه هر چيزى كه تا روز قيامت اتفاق بيفتد، يك گروه احكام كلى اسلامى دارد و يك گروه دستورهاى كلى وقاعده هايى به دست ما داده است كه ما مى توانيم همان حكم شرعى كه اسمش صريحا در قرآن يا كتاب يا سنت نيست استنباط كنيم. پس بايد فرق بين اجتهاد به راى و حكم شرعى توسط پيامبر (ص) و سنت ايشان روشن باشد. يعنى به بيان ديگر اجتهاد در مقابل نص نمى كنيم. ما تلاش و كوشش مى كنيم روى همان قاعده هايى كه خود شارع به دست ما داده است مبنى بر اينكه اگر در مواردى صريحا حكم گفته نشده است برويد در آن كلياتى كه هست جستجو كنيد و حكم را بيرون بياوريد حكم را استخراج مى كنيم. پس اگر كسى مجتهد باشد، هر مساله اى را كه به دستش بدهى مى تواند حكم آن را از كتاب يا سنت پيغمبر بيرون بياورد. بنابراين ما مخترع نيستيم، مجتهديم يعنى استنباط مى كنيم و حكم را بر مبناى قواعد فقهى استخراج مى كنيم، ولى آنها به راى خود مى آيند فتوى مى دهند. الان هم كه ما به مجتهد مى گوييم رايت چيست، معنايش اين نيست كه تو عقيده ات در مقابل اسلام چيست، رايت چيست يعنى چطور فهميدى،بلكه منظورمان اين است كه چطور از احكام اسلام استنباط كرده اى ولى آنان مستقيم بدون اينكه در آيات و روايات غور كنند، مى آيند در مقابل حكم اسلام حكم مى دهند يا اينكه به موجب قياس و راى و ذوق و سليقه خودشان حكم شرعى مى دهند و مى گويند اين حكم در اسلام نيست. نخير ما مى گوييم همه ى احكام در اسلام هست، آدم بايد تلاش كند و برود در خود كتاب و سنت و حكم را بيرون بياورد و بگويد. ولى به مناسبت ذوق من و مصلحت من در شيعه معنا ندارد- البته مقصود اصلى من اينها نيست، جايش هم اينجا نيست،مقصودم توضيح اين فراز از دعاست كه «و مستعمل الراى المخترع» يعنى خدايا مرا طورى تربيت كن كه ترك بكنم كسانى را كه در اسلام راى و نظر شخصى مى دهند و اسلام را بر آراء و نظريات خويش منطبق مى سازند.
حضرت سجاد (ع) در مقام دعا فصل ديگرى را شروع كرده، و چند چيزى از خدا مسالت مى كند. در جمله اول مى فرمايد: «خدايا هنگامى كه پير شدم رزق مراوسيعتر بفرما.» و همچنين مى فرمايد: «وقتى كه ناتوان وضعيف مى شوم و در رنج و زحمت مى افتم، قوى ترين نيروهاى خودت را به من عطا كن.» خواهش اول آقا وسعت رزق است. بد نيست كمى درباره ى رزق صحبت كنيم، ولو اينكه از مطلب اخلاقى خارج مى شويم. اول ببينيم كه در فارسى يعنى چه؟ رزق به اين معناست كه مخلوقات جاندار خدا، يعنى انسان و ساير حيوانات و جنبندگان، اينها در زندگانى و ادمه ى حيات نياز به چيزهايى دارند و مثل سنگ و جماد نيستند. سنگ وقتى خلق شد. خوب همين طور بوده است، نه مسكن مى خواهد، نه لباس مى خواهد، در زندگى به چيزى نياز ندارد، ولى حيوانات و جاندارانى كه خدا خلق كرده است، براى ادامه ى حيات و باقى ماندنشان نيازهايى دارند كه بتوانند زندگى شان را سر كنند. اين نيازمندى هاى جانداران و لوازم زندگى را كه راى هر جاندارى و جانورى هست، مى گويند «رزق» يا «نصيب». حالا به هر نسبت كه فلان حيوان و جنبنده زندگى و دايره ى حياتش وسيعتر باشد، به همان نسبت نيازش هم به چيزها بيشتر است و هر چه كمتر باشد باز به همان نسبت نيازش كمتر است. در راس همه ى موجودات جاندار، انسان است و برتر از همه، وجودش قوى تر و ابعاد وجودى اش زيادتر از همه است و احتياجاتش هم در زندگانى بيشتر است. به همان نسبتى كه حياتش قويتر است، احتياجاتش هم در زندگى بيشتر است. حالا پايين تر از انسان از نظر وجودى هر مرتبه كه حيات او ضعيف تر باشد. احتياج او نيز كمتر است. مثلا حيوانات چهارپا مانند گوسفند،گاو، شتر، الاغ و... چون حياتشان ضعيفتر از انسان است، احتياجاتشان هم كمتر است. در مقايسه مى بينيم كه احتياجات ما در زندگى با احتياجات آن گاو يا شتر خيلى تفاوت دارد. احتياج آن حيوان محدود است. همين طور پايين تر از اين نوع حيوانات مثلا حشرات را در نظر بگيريد. يا آن كرمى كه در لاى زمين مى لولد و حركت مى كند. ملاحظه كنيد نيازش بسيار محدود است، آن هم رزق داد ولى خيلى كم است. در هر حال آن چيزهايى كه هر جنبنده و جانورى براى ادامه ى زندگى اش به آنها احتياج دارد «رزق» يا روزى مى گويند. حالا اين روزى را چه كسى مى دهد؟ از كجا مى آيد؟ به چه وسيله مى آيد؟ مساله رزق چطور است؟ و... مى خواهيم روى اين مسائل بحث كنيم. هيچ كلمه اى- يا كمتر كلمه اى- را مى توان يافت كه مانند «رزق» قرآن اين همه روى آن تكيه كرده باشد. در هر صفحه، هر سوره اى، بلكه در هر چند سطر قرآن، خداوند صحبت از رزق مى كند. حالا به صورتهاى مختلف مثلا «رزق شما با خداست» يا «غير خدا رازق نيست» و از اين قبيل جملات. در خيلى موارد هم پشت سر خلق، رزق را ذكر مى كند، گويى كه ملازمه اى ميان آفريدن و رزق دادن است. يعنى آن كسى كه آفريننده ى اين حيوان است، خوب حتما بايد حساب روزى و احتياجات زندگى او را هم كرده باشد و بايد رزق او را بدهد. اين است كه در بسيارى از آيات، خلق و رزق را دنبال هم مى آورد مثلا
(الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شى ء سبحانه و تعالى عما يشركون)
مى فرمايد: آن خدايى كه شما را آفريده است، پس از آن به شما روزى داده است، پس از آن شما را مى ميراند، پس از آن شما رازنده مى كند، آيا هيچكس ديگر از اين شريكهايى كه براى خدا قرار مى دهيد، اين كارها را مى تواند بكند؟)
آيات الى ماشاءالله است- مثلا اين آيه را دقت كنيد كه مى فرمايد:
(يا ايها الناس اذكروا نعمه الله عليكم هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض لا اله الا هو فانى توفكون)
(يعنى: اى مردم!- خطاب به مردم است، خيلى از مطالب مناسب اين است كه خطاب مى كند خدا به مومنان ولى اينجا طرفش همه مردم هستند- توجه كنيد و به ياد بياوريد نعمتهاى خدا را. آيا هيچ خالق و آفريدگارى غير از خدا هست كه از آسمان و زمين به شما روزى بدهد؟. خدايى نيست جز او- چه فكرى مى كنيد؟ به كجا مى رويد؟ به چه راه غلطى مى رويد؟).
خلاصه مقصودم اين است كه خداوند روى رزق خيلى تكيه كرده و همه جا از آن سخن گفته است، مثلا در آيات فراوان، مطالبى مى بينيم مثل اينكه غير از خدا رازق نيست، روزى همه به دست خداست، خداست كه روزى را گاهى وسعت مى دهد و گاهى تنگ مى كند، بعضى را كمتر مى دهد، بعضى را بيشتر،
(ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا)
(يعنى: خداوند است كه گاهى رزق بعضى از بندگانش را وسعت مى دهد و گاهى رزقشان را تنگ مى كند براى اينكه خدا به بندگانش خبير و بصير است).
و اين معنا كه «رزق دست خداست» باز در قرآن در بسيارى ازموارد آمده است و توبيخ مى كند و به بندگان هشدار مى دهد كه شما كجا مى رويد، چه فكر مى كنيد؟ چرا توجه به اين نداريد كه تنها خداست كه به شما روزى مى دهد و حال آنكه شما مى رويد پيش بندگان و كسانى غير از خدا طلب رزق مى كنيد: (ايبتغون عندهم الرزق) آيا شما رزق خودتان را از ديگران يعنى از شركايى كه براى خدا قرار مى دهيد، مى خواهيد؟ اين مساله را از مسائلى است كه ما هم همه به زبان مى گوييم كه روزى دست خداست و هيچ كس نمى تواند بدهد، ولى ازعمق دل آن را قبول نداريم. اين اعتقاد كه از اعتقادات اسلامى است و ما بايد آن را قبول داشته باشيم، لازمه توحيد است، يعنى براى موحد بودن، بايد اعتقاد داشته باشيم كه به غير خدا هيچ كس در رزق ما دخالت ندارد و منحصرا خداست كه به ما روزى مى دهد. قرآن و احاديث پر است از اين مطلب. عقل هم بعد ازاينكه خدا را شناخت و صفات خدا را دانست، حكم مى كند كه روزى دهنده فقط خداست و ديگرى نيست. ما مسلمانان همه مى گوييم كه روزى دست خداست، ولى از عمق دل قبول نداريم، اگر از عمق دل ما اعتقاد داشتيم كه تنها خدا رازق است، و اگر خدا رزق مرا قطع كرده باشد، تمام عالم هم كه جمع شوند، امكان ندارد بتوانند به من روزى بدهند و اگر بر عكس رزق من تمام شده باشد و وقت مرگ من رسيده باشد- چون وقتى انسان مى ميرد، رزق او قطع مى شود كه درروايت هم آمده است كه حضرت رسول (ص) در حجه الوداع يكى از رواياتش اين است كه
«و انه قد نفث الروح الامين فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستوفى اقصى رزقها لا ينقص منه شى ء و ان ابطا عنها»
(يعنى: جبرئيل امين بر قلب من وحى آورده است كه: هيچ نفسى و هيچ جاندارى نمى ميرد، مگر اينكه كامل كرده باشدرزقش را.) يعنى آن مقدار رزقى كه خدا براى او مقرر كرده است، تا آن مدتى كه مقرر كرده است به او مى رساند و تا اين رزقش را نخورد نمى ميرد و هرگاه بميرد، رزقش تمام مى شود-. حالا اگر كسى رزقش تمام شده باشد، اگر همه ى عالم جمع شوند و بخواهند يك روزى به او برسانند، امكان ندارد بتوانند. و اگر واقعا و قلبا اين اعتقاد را داشته باشيم، بسيارى از مفاسداجتماعى ما از بين مى رود، اخلاق حسنه در ما ايجاد مى شود،اين اعتقاد ما را عزيز و شريف مى كند. بيشتر فسادهاى فردى يااجتماعى ما به اين دليل است كه ما طمع به مال و منال ديگران داريم، رزق خودمان را دست ديگران مى دانيم، چقدر كارهاى خلاف شرع مى كنيم، چقدر تملقها را به اشخاص مى گوييم، چقدر شهادتهاى دروغ مى دهيم. بيشتر اين اعمال خلافى كه مى كنيم، مبنايش اين است كه خيال مى كنيم رزق ما دست ديگرى است مى ترسيم كه مثلا چهارشاهى يا چندر غازى كه به من مى دهد قطع شود. مى ترسيم حقوقمان قطع شود. اگرحقوقم قطع شود من ديگر از زندگى وا مى مانم. اينها همه معنايش اين است كه ما رزق و روزى را دست كسى ديگر غير از خدا مى دانيم و دست خدا نمى دانيم. اگر انسان واقعا معتقد باشد كه روزى اش دست خداست. ديگر از كسى نمى ترسد براى اينكه همه چيز از فقر و ثروت گرفته تا حيات و ممات، همه و همه، دست خداست. آيه اى كه قبلا خواندم گوياى همين مطلب است: (رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم...) اگر ما اين طور عقيده داشته باشيم كه روزى ما دست خداست، مرگ ما دست خداست. حيات ما دست خداست. و به دست هيچ كس ديگرى هم نيست، من ديگر نه ترس دارم نه كار خلاف مى كنم و نه هرگز برى طمع سر تعظيم پيش مردم دون فرود مى آورم. و واقعا اين اعتقاد آغازى مى شود براى بسيارى از اخلاق حسنه، بلكه جميع اخلاق حسنه و پسنديده در انسان پديد مى آيد. بحث روزى كه ما مى خواهيم بكنيم، بحث اخلاق نيست، ولى پايه ى همه اخلاق حسنه و افعال پسنديده همان اعتقاد به اين است كه فقط روزى دست خداست لاغير. حالا مى خواهيم يك مقدار بيشتر راجع به نتيجه ى اين اعتقاد توضيح دهيم تا بفهميم مساله چيست و اعتقادمان قوى تر شود.
اول بايد ببينيم خدا چگونه روزى جنبندگان را مى دهد؟ آخر چگونه خدا روزى مى رساند و حال آنكه من مى بينم فلان كس دارد به من روزى مى دهد و من نان خور فلان كس هستم، فلان كس خانه به من داده است يا از اين قبيل چيزها. واقعا ببينيم معناى رازقيت خدا چيست؟
روزى دادن خدا- و البته همه ى كارهاى خدا- به واسطه ى اسباب است. يعنى براى هر چيزى سببى قرار داده است. خداوند عادل و حكيمى كه اين حيوانات و جنبندگان را خلق كرده است و همه كار خود را از روى حساب و اندازه و به اصطلاح حكمت انجام داده است- موجودات زنده اى كه ما نمى توانيم انواعشان را بشماريم از انسان گرفته تا حيوانات و پرندگان و چرندگان و حشرات و...-
لابد بايد وسيله ى زندگى شان را هم فراهم كند، يعنى نيازهايى را كه در زندگى دارند بايد فراهم بكند، اين است كه خود در قرآن، متكفل و متعهد روزى اينهاست، ولى خوب چطور روزى به اينها مى رساند. البته كارهاى خدا به اسباب است. اين زمين كه خدا آفريده است، اين منظومه ى شمسى كه آفريده است، اين حركاتى كه براى زمين و آفتاب و ماه و امثال اينها آفريده است، اين جوى كه براى زمين ايجاد كرده است، باران، ابر، باد، اين دستگاه طبيعى، كه خدا قرار داده است، اينها همه اسبابند، اينها به اصطلاح كارخانه ى روزى سازى براى اين موجوداتى هستند كه خدا در روى زمين خلق كرده است. اين موجودات را خلق كرده و اسباب روزى رسيدن به آنها را هم فراهم كرده است، هر كدام به مقدار نيازى كه دارد. اين حرفى هم كه گاهى مى گويند كه اگر جمعيت زياد شود، شايد مردم مواد غذايى نداشته باشند، اينها هم بيهوده گويى است، چون خدابالاخره روزى آفريده ى خود را مى دهد. اگر هم مى بينيم فلان جا گرسنگى است، در نتيجه ى فسادهاى اجتماعى است و الا اين زمينى كه خدا آفريده است اين بارانى كه مى آيد اين ابرى كه مى آيد اين آب و... تمام مايحتاج بشر را همين زمين مى تواند جوابگو باشد، اصلا صحبت بشر نيست همه ى موجودات مورد نظر است. خدايى كه زمين را مسكن بشر قرارداده رزقش را هم پهلوى خودش قرار داده است كه به واسطه ى آن اسباب تهيه مى شود، منتها بعضى احتياجشان خيلى زياد است و بعضى كمتر، يعنى به وسيله ى اين اسباب روزى آنها را مى رساند.
حالا مثالى بزنم تا متوجه شويم اينكه خدا رازق است يعنى چه. شما فرض كنيد شخصى موسسه ى خيريه اى درست مى كند و بنايش را بر اين مى گذارد كه عده ى زيادى از مردم را تحت پوشش خود بگيرد كه تمام غذا و مسكن و لباس و تمام لوازم زندگى شان را بدهد. اين شخص چكار مى كند؟ مى آيد از طريق اسباب عمل مى كند. يك قسمت زمين پيدا مى كند، كشاورزى مى كند، مواد خواراكى تهيه مى كند، از يك راه ديگر مواد پوشاكى و مواد ديگر را تهيه مى كند، آشپزخانه اى درست مى كند كه در آنجا طبخ مى كنند، خياط خانه اى درست مى كند كه لباس تهيه مى كنند. خودش مى خواهد همه ى لوازم زندگى اينها را بدهد ولى خوب اينها را به اختلاف به آنها مى رساند. مثلا بعضى ها هستند كه اين لوازم زندگى را تا منزلشان مى برد و به دست آنها مى دهد- خودش كه نه عمالش مى روند. عمالش كه مى روند كانه او مى رود- مثلا بعضى فلجند، لباس آنان را مى برد و به آنان مى پوشاند چون نمى تواند خوراك بخورد، مامورانش مى روند خوراك را هم لقمه مى كنند و به دهان آنان مى گذارند. خوب يك عده اشخاصى كه ناتوانند و نمى توانند خودشان بيايند و چيزى از او بگيرند، اين طور مى دهد. ولى عده اى هستند كه مى توانند بيايند. اين دسته مى آيند داخل مهمانخانه اى كه غذاهاى آماده برايشان تهيه شده است، غذا مى خورند. حالا بعضى بيشتر، بعضى كمتر، بعضى غذاى عالى تر، بعضى غذاى پست تر. بعضى مى آيند غذا مى گيرند. ظرف مى آورند و غذا مى گيرند و به خانه مى برند. لباس هم همين طور. براى بعضى مى برند به خانه شان. بعضى هم مى آيند مى گيرند بعضى افراد كه مى آيند مى گيرند، يك قدرى معطل مى شوند، يك قدرى بايد زحمت بكشند. توى صف بايستند تا بگيرند. بعضى آسانتر مى گيرند بعضى عرضه شان بيشتر است. زودتر مى آيند مى گيرند. غرض اين است كه اين كار به طرق مختلف انجام مى شود و همه از روى مصلحت و حكمت آن موسس اين كار خير، انجام مى شود. حالا شما نمى گوييد فلان آقا دارد اينها را اداره مى كند. اين آقا دارد لوازم زندگى اينها را تهيه مى كند، مى گوييداو دارد با اسباب اينها را اداره مى كند. خودش يك نفر است و نمى تواند بيايد همه ى اين كارها را بكند. لابد به مامورانش حقوق مى دهد. مامور دارد، خدمتگزار دارد و وسايل ديگر. اين وسايل را جمع كرده است و بالاخره اينها را دارد اداره مى كند. همه اينها را به بهترين وجه اداره مى كند، تمام احتياجاتشان را مى رساند. حالا وقتى مى گوييم خدا اين منظومه ى شمسى را خلق كرده است، حركاتى كه زمين انجام مى دهد. بارانى كه مى آيد، ابرى كه مى آيد و اينها همه اسباب خدايى است كه دست بشر نيست. خدا اينها را فراهم كرده است تا مواد غذايى و نيازمندى هاى انسان و موجودات را برآورد، يعنى آنچه اين موجودات و آفريدگان احتياج دارند در همين زمين پيدا مى شود، منتها بعضى از آنها رزقشان اين است كه بالفعل و به طورى كه قابل مصرف است به آنها مى رسد، مثلا آن كرمى كه عرض كردم توى زمين مى لولد، اين در محيط زيست خودش هم غذايش هست و برايش قابل مصرف هم هست، حالا خاك مى خورد، حشرات ديگرى مى خورد، يا چيز ديگر. هر چه هست، غذاى او بالفعل موجود است. بعضى موجودات توان كمى دارند مثل حيوانات كه دو نوعند: يك نوعشان آنهايى كه خدا غذايشان را بالفعل آماده كرده است، منتها آنها بايد حركتى بكنند و بروند آن غذا را به دست آورند- آخر حيوانات كه الى ماشاءالله هستند، پرندگانند، خزندگانند، چرندگانند. اينها همه گياهخوارند، گوشتخوارند. اينهايى كه عرض كردم يك قسم از حيوانات يا يك قسم از پرندگانند هنوز نتوانسته اند تعداد آنها را بدانند. اينها هر كدام غذاى مخصوصى دارند. مثلا آن حيوانات بيابانى، خوب اينها يا گوشتخوارند، ياعلفخوار. علفها يا برگ درختان در بيابان جنگل هست، مى روند مى خورند. اينها غريزه، هم دارند و غذاى خودشان راخودشان مى شناسند و مى دانند كجا بروند. مى روند دنبالش وآن غذاى آماده را پيدا مى كنند و ديگر تلاش بيشترى نمى كنند فقط حركتى مى كنند و غذايشان را به دست مى آورند. ولى بعضى از حيواناتى كه خدا خلق كرده است، غذايشان راحيوانات ديگر برايشان مى برند. در كتابهاى قديم و جديد قصه ها و داستانها آمده است كه بعضى موجودات چگونه به آنها غذا مى رسد. بعضى هم كه يكديگر را شكار مى كنند. بعضى حيوانات هم همان حشرات را مى خورند.خوب بعضى حيوانات هم حيوانات ديگر را مى خورند.
در مورد انسان، چون لوازم و احتياجاتش زياد است، خود او بايد تلاش بيشترى بكند تا اينكه اين غذا به دستش برسد، ولى همين تلاشى كه انسان مى كند، از جانب كيست؟ از جانب خداست، زيرا به او چشم داده، گوش داده، فكر داده است تا تلاش بكند و خودش كوشش بكند براى اينكه رزقش را به دست آورد. پس ببينيد- خدا اسباب بى شمارى فراهم كرده است تا روزى هاى ما و همه ى موجودات درست بشود. ولى چنانكه در آنجا هم باز گفتم، حتى حيوانات هم، حيوانات اهلى، انسان برايشان غذا تهيه مى كند و مى دهد. ولى اين تلاشى كه انسان مى كند و غذا تهيه مى كند اين هم مستند به خداست. براى اينكه من خودم از خدا هستم، فكر من از خداست، خدا به من فكر و تدبير داده است. خوب يكى از اسباب رزق من يا رزق بعضى از حيوانات اين است كه من خودم هم بايد تلاش بكنم، ولى سببيت اين رزق براى من، جزء خيلى كوچكى است از ساير اسباب. اگر باران نيايد، اگرآفتاب نباشد، اگر زمين اين جور نباشد، اگر شب نباشد، اگر روز نباشد، اگر هوا سرد نشود. اگر هوا گرم نشود. همه ى اينها مدخليت دارد تلاش خود من است. آن هم تلاش است براى اينكه روزى ام آماده شود براى خودم چون احتياجاتم زياد است. و از آنجا كه من هم يكى از مخلوقات خدا هستم كه خدا براى روزى خودم و روزى بعضى حيواناتى كه تحت تسخير من هستند، در اسباب بى شمارى كه خدا براى رسيدن روزى قرارداده يك جزءاش را هم تلاش من قرار داده است، بنابراين بايد تلاش كنم تا روزى خود را به دست آورم و اين سببى است از اسباب الهى براى به دست آوردن روزى.
ولى يك دفع توهم هم اينجا بايد بكنم كه يك وقت اشتباه نشود كه مانند مثالى كه قبلا آورديم، رزق ما آن طور باشد. آنجامثال زديم كه اگر كسى تمام وسايل روزى عده اى را فراهم مى كند و ساير نيازهايشان را به آنها مى رساند، ولى اين با روزى رساندن و اسباب فراهم كردن خدا خيلى فرق دارد. چون ممكن است اينجا بعضى توهم بكنند و بگويند: بله ما قبول داريم كه خدا اسباب روزى را براى ما از هر جهت فراهم كرده است از روى حكمت، از روى علم، از روى قدرت و... ولى اين مثل همان كسى است كه آن موسسه ى خيريه رادرست كرده بود. او آمد و قانون و قاعده اى گذاشت و برنامه اى قرار داد و كار را به دست عمال و كاركنانش سپرد كه اجرا بكنند و خودش رفت كنار و ديگر هيچ خبرى از اين مسائل ندارد و از جزئيات امر آگاه نيست. او نمى داند چند نفرتحت پوشش او هستند، او نمى داند چند نفر آنها زن و چند نفر آنها مرد هستند او نمى داند چند نفرشان كوچك است و چند نفرشان بزرگ. نمى داند فلان خانواده سالى چقدر مصرف دارد، نمى داند چه ساعتى برايشان روزى مى برند، نمى داند از آن خانواده يكى كم يا يكى زياد شد. از اينها ديگر هيچ اطلاعى ندارد.
حالا نعوذ بالله كسى بگويد: خدا هم اسباب فراهم كرده است. زمين مى گردد، آفتاب مى شود و... ما هم قبول داريم كه خدا از روى حكمت، از روى قدرت و علم همه ى اينها واسباب روزى خلق را فراهم كرده است. ولى خوب اين اسبابها به طور اتوماتيك دارد كار مى كند و روزى به ما مى رساند پس خداوند ديگر از اين به بعد نقشى ندارد ولى در جواب مى گوييم صرف كار كردن اين اسباب كافى نيست. خدا مثل آن صاحب كارخانه نيست. كسى كه كارخانه اى مى سازد، وقتى كارخانه را نصب كرد و چرخهايش به حركت آمد، او مى رود دنبال كارش يا اصلا خودش هم نمى آيد آن را وصل بكند و ديگر هيچ دخالتى در اين كارخانه ندارد. درست است سازنده ى آن است ولى هيچ دخالتى در اين كارخانه ندارد و هيچ خبر ندارد كه چه وقت كار مى كند و چه وقت كار نمى كند، چقدر محصول بيرون مى دهد، چقدر نمى دهد. او كارخانه را مى سازد و بعد هم دنبال كارش مى رود، درباره ى خدا نبايد چنين توهمى داشته باشيم و نعوذ بالله بگوييم خدا هم سازنده ى اين عالم است، حالا كه ساخته و فارغ شده است،ديگر كنار رفته است. بله درست است كه خدا جورى ساخته است كه اتوماتيك الى الابد اين مخلوقاتش كار بكنند و اين بشر هم بيايد و برود ولى اينكه از اين امر فارغ شده باشد، خير هرگز اين طور نيست.
ما مى گوييم درست است كه خدا با همه ى اين اسبابها دنيا را اداره مى كند، ولى هر لحظه اى كه شما فرض بكنيد، او آگاه است بر تمام اين موجوداتى كه دارند رزق مى خورند. مى داند كه به هر كدامشان چقدر رزق مى رسد آن رزقى كه مقدر كرده است پيش خدا حاضر است و خدا بر همه ى اعمال و افعال وروزى هايى كه دارد به ما مى رسد. آگاه و بصير است.
شما اگر فرض كنيد- اينها همه تشبيه مى شود به غلط، ولى براى تقريب به ذهن عرض مى كنم- مگسى را اينجا گذارده باشيد، ذره بين هم داشته باشيد و همه ى خصوصيات اين مگس را نگاه كنيد- اولا در حالتى كه شما دارى نگاه مى كنى،به هيچ چيز ديگر نمى توانى نگاه كنى و تنها دارى به اين نگاه مى كنى. ولى شما ذره بينى كه داشته باشى، تمام خصوصيات آن مگس را با هم مى بينى.
درست است كه در اين صورت هم باز بعضى چيزها را نمى توانيد ببينيد، ولى حالا فرض كنيم همه ى خصوصيات پيش چشم شما و در حضور شما حاضر است، چطور است. بلا تشبيه تمام موجودات عالم در علم خداوند حاضر است، خدا علم حضورى دارد. يعنى همه ى موجودات، حركات، سكنات، خوراك موجودات، آن كرمى كه توى زمين دارد مى جنبد چقدر رزق خورده است، چقدر بايد بخورد، آن وحوشى كه در آن بيابان هستند، آن موجودات دريايى همه ى اينها نزد خدا حاضر است و هيچ چيز از او مخفى نيست.
پس اين رزقهايى كه دارد به همه ى موجودات مى رسد و دست خداست، نه اينكه خدا اسبابش را فراهم كرده است و الان تحت قدرت خدا نيست- مثل اينكه اين كارخانه ديگر كاركردنش تحت قدرت آن سازنده نيست- بلكه خداوند هر لحظه آفريده هاى خويش را در نظر دارد و آنها را به بهترين صورت ممكن اداره مى كند. هر لحظه همه ى روزى هايى كه به ما مى رسد به حساب خداست و خدا مى داند و اگر هم بخواهد نمى دهد و همه چيز تحت مشيت اوست. وقتى من چيزى به شما مى دهم، در حقيقت خداست كه دارد به شما مى دهد، مشيت خدا قرار گرفته- حالا به هر اعتبارى باشد به هر فكر و خيالى باشد، به هر احتياج و نيازى كه باشد-كه از من به شما روزى رساند. همه ى موجودات عينا همين است. خدا خودش مى فرمايد:(على كل شى ء شهيد) (يعنى: خدا نسبت به هر چيز حاضر است). به تعبير ديگر همه چيز پيش خدا حاضر است، مثل اينكه من شما (را) الان دارم نگاه مى كنم. اين است كه خدا خودش مى فرمايد (بكل شى ء عليم) (به همه چيز داناست). (بكل شى ء محيطا) (كان على كل شى ء حسيبا) (يعنى: خدا حساب همه چيز را دارد). ما اگر بخواهيم آمار بشر يا آمار اين شهر را بگيريم، ببينيد چه دستگاهى بايد به كار بيندازيم تا آمار اين شهر را بگيريم و آخرش هم معلوم نيست كه آمار صحيحى گرفته باشيم. حالا آمار همه ى حشرات را چگونه مى توان گرفت، چقدر بشر در دنياست، چقدر مورچه در دنيا هست. چقدر ماهى در دنيا هست. چقدر شغال و سگ و گاو و شتر و... در دنيا هست. همه ى اينها بتمامه و بشخصه با جميع خصوصياتش نزد خدا حاضر است. آن وقت چه برسد به رزق من و تو. اينها همه روى حساب است. خدا حسابش را كرده است. خدا آمار دارد كه هر كدام اينها چقدر بايد روزى داشته باشد و اين اسباب را هم فراهم كرده است كه چرخ بخورد و درست بكند و الان همه پيش او حاضر است. باز خدا مى فرمايد: (و ما من دابه). يعنى همان آيه شريفه اى كه در نماز غفيله مى خوانيم (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) مفاتيح غيب يا كليدهاى غيب همه اش- اين تعبيرات استعاره اى است- يعنى هر چه كه بر ديگران غايب است، بر خدا آشكار است. آن وقت توضيح مى دهد: (و يعلم ما فى البر و البحر) (خدا مى داند آنچه در درياها و آنچه در زمين است). شما مى دانيد موجودات دريايى خيلى بيش از موجودات زمينى است؟ انواع موجودات و حيواناتى كه در درياست، به مراتب از موجودات روى زمين بيشتر است.
(و ما تسقط من ورقه الاى يعلمها) (هيچ برگ درختى روى زمين نمى افتد مگر اينكه خدا مى داند). (و لا حبه فى ظلمات الارض) (هيچ دانه اى در ظلمات زمين بر خدا مخفى نيست). (و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين) (و هيچ تر و خشكى نيست مگر در كتاب مبين). اين علم خداست كه خودش اين گونه بيان مى كند. پس نتيجه ى حرف ما چه شد؟ نتيجه ى حرف ما اين شد كه خدا اسباب روزى را براى همه ى موجودات زنده كه يكى از آنها انسان مى باشد فراهم كرده است. اين كارخانه ى روزى سازى است كه خدا ساخته است، ولى نه مثل كارخانه سازهاى ديگرى كه وقتى كارخانه ساختند، مى روند كنار و ديگر خبر از اين كارخانه و عملكرد آن ندارند. نه، خدا اين كارخانه ى روزى سازى را كه آسمان و زمين باشد ساخته است تا روزى هاى مخلوقات زمين را به اندازه و مقدارى كه نيازمندند تهيه كنند. و به وسايلى كه خدا قرار داده است، روزى هاى هر موجودى به او مى رسد و در همه ى لحظات خدا متوجه و آگاه و شهيد حاضر است و الان همه ى اين گردشها، در علم خدا حاضر است و روزيى كه به من مى رساند، مى رسد. (له الملك و له الحمد و هو على كل شى ء قدير) در هر حال بنابر آنچه گفته شد مساله اين است كه روزى دهنده خداست، براى اينكه همه ى اسبابها دست خداست. حالا دو تا سوءاستفاده در عقيده ى روزى رساندن خدا شده است، هم طرف افراط و هم طرف تفريط. بعضى افراد باورشان نيست كه روزى دست خداست. از اين جهت هزار كار خلاف مى كنند براى اينكه روزى خود را از فلان راه به دست بياورند و مبتلا مى شوند به معصيتهاى خدا. اينها باورشان نيست كه روزى دست خداست. اين، طرف تفريط. بعضى افراد هم كه باور دارند روزى دست خداست، ممكن است بيايند بگويند چون روزى دست خداست پس من تلاش نمى كنم براى تحصيل روزى. اين هم طرف افراط كه خود يك نقص است. ما قبلا گفتيم كه روزى دست خداست، ولى يكى از اسباب روزى اى كه خدا قرار داده است تلاش خود بنده است، و به قول سعدى: ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى همه ى وسايل را درست كرده است، زمين مى رويد، باران مى آيد، آفتاب مى شود و... كه در كنار تمام اينها يكى از اسباب را تلاش خود انسان قرار داده است. درست مثل آن مثالى كه براى آن موسسه خيريه زدم، بعضى ها برايشان مى برند، بعضى ها بايد بيايند بگيرند، و حتى بعضى ها بدون پرس و جو وقتى مى آيند، به آنان مى دهند. در مورد بعضى افراد هم مصلحت اين است كه بگويند احتياجاتشان چيست. اين شخص هم بيرون نمى رود، براى اينكه بالاخره آن آقاى سرپرست موسسه خيريه اين روزى را به آنان مى دهد. خوب اينجا هم- بلا تشبيه- همين طور است، يك وقت خدا مى گويد: بيا بگير، يك وقت هم مى گويد: از اين راه برو. من همه ى اسبابهايش را فراهم كردم، يكى از راههايش اين است كه خودت تلاش بكنى. چنين شخصى از آن قانون كلى خارج نمى شود و اينطور نيست كه بگويد چون روزى دست خداست من نبايد تلاش بكنم. اين همان مطلب عملى است كه تقريبا مربوط به دستورات اخلاقى مى شود كه ديگر مجال نيست راجع به آن صحبت كنم فقط همين اندازه بدانيم كه آسمان و زمين را خدا خلق كرده است و اينها هم دارند مى گردند و روزى هم تهيه مى شود براى من و بقيه را هم خودم بايد تلاش كنم. خدا الان حاضر است و بر همه ى آفريده هايش اشراف كامل دارد و مى داند روزى هر موجودى چه اندازه است و آن را مقدر كرده است. اميرالمومنين (ع) مى فرمايند: «يعلم عجيج الوحوش فى الفوات و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف النينان فى البحار الغامرات» (خدايى است كه اين زوزه هاى حيوانات وحشى در بيابان و سر و صداهاى آنها را در كوهها و بيابانها، همه را خدا مى داند و حسابش را دارد. و رفت و آمد اين حيوانات دريايى- كه عرض كردم به مراتب از حيوانات خشكى بيشتر است- آن نهنگهاى عظيم الجثه و آن ماهى ريزه هايى كه در درياها هستند، همه را به خوبى مى داند). رزق من و تو هم در علم خدا هست. در تقدير خدا ثبت است. منتها خدا اين اسباب را فراهم كرده است و هر لحظه هم مى داند كه به چه طريق روزى به تو مى رسد و خودش براى تو مقدر كرده است. اين است كه روزى دست خداست. حالا اگر حقوقى كه از فلان جا مى گيريم، زندگى ام را تامين مى كند، اين راهى است كه خدا قرار داده است و در حقيقت چشمه اى از چشمه هاى روزى رسانى خداست، اصلا مال خداست، براى اينكه اگر مشيت خدا نبود، از اينجا نمى رسيد. وسعت و تنگى رزق هم دست خداست. و به همين جهت يكى از اسبابى كه قرار داده است، تلاش خودمان است كه بايد خودمان هم براى روزى تلاش كنيم. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته