
بخش سی و دوم
و ما اجرى على لسانى من لفظه فحش او هجر او شتم عرض او شهاده باطل او اغتياب مومن غائب او سب حاضر و ما اشبه ذلك نطقا بالحمد لك و اغراقا فى الثناء عليك و ذهابا فى تمجيدك و شكرا لنعمتك و اعترافا باحسانك و احصاء لمننك...
اين آفتهايى كه براى زبان هست و اين گفته هايى كه ممكن است از زبان من بيرون بيايد كه به ضرر من است و دنيا و آخرت مرا خراب مى كند، اينها را تبديل كن به نطق حمد و ستايش تو يعنى به جاى اينكه اين حرفهاى غلط و نامربوط و فاسد از دهان من بيرون بيايد، زبان من گويا باشد به حمد و ثناى تو و شمردن نعمتهاى تو و شكر نعمتهاى تو. در اين جملات چون يك عده از گناهانى كه مربوط به زبان است آقا مى شمارد و ما مى خواستيم مختصرا توضيح بدهيم راجع به فحش، غيبت، سب، دشنام دادن ولى حالا به اين فكر افتاديم كه در اصل آفتهاى زبان و خطرهايى كه از ناحيه زبان متوجه انسان مى شود و گناهان عظيمه اى كه از زبان سر مى زند صحبت كنيم و اين تعليم و دستور بسيار موكدى كه در آثار اهل بيت عصمت و طهارت و علماى اخلاق و حكما هست كه حتى الامكان انسان بايد سكوت كند و تا ممكن بشود حرف نزد براى اينكه انسان اگر حرف بزند و اگر زياد حرف بزند و در غير مواقع ضرورت صحبت كند، خيلى در معرض خطر است، به جهت اينكه البته گناهانى كه از انسان سر مى زند همه اش مربوط است به اعضا و جوارح، يعنى طاعات هم همين طور است. البته اصل مطيع و عاصى خود نفس، عقل و روح انسان است، يعنى عقل مطيع است و نفس عاصى است، ولى معصيت و طاعت هر دو به وسيله ى اندامها و اعضا و جوارح انجام مى گيرد، روز قيامت كه مى شود خداوند مى فرمايد: (يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون) اين اعضا و جوارح ما اسبابند، البته اسباب طاعت هم مى شوند ولى چون كلام ما در مورد معصيت است، اينها وسيله ى معصيتند در دنيا. انسان به وسيله ى دست و پا و اندامهاى ديگر معصيت مى كند، به واسطه ى زبان معصيت مى كند، ولى در ميان همه ى اين اعضا و جوارح، معصيت زبان، هم مهمتر و هم بيشتر است. اگر معصيت اعضا و جوارح ديگر را با معصيت زبان مقايسه كنيم هيچ است و اين سرش اين است كه ميدان فعاليت زبان به مراتب وسيعتر و گسترده تر است از ميدان عمل و فعاليت ساير اعضا و جوارح. كه هر كدامشان در محيط محدودى فاليت و كاربرد دارند، در يك محيط محدود و خيلى تنگ فعاليت دارند ولى از آن دايره كه بيرون رفت، ديگر آنها هيچ كدام نمى توانند فعاليت داشته باشند. از باب مثال، چشم، محيط عملش كجاست؟ دايره ى عمل چشم فقط اين است كه رنگ و شكل اجسام را مى تواند ببيند، كارى كه چشم مى تواند بكند همين است و ديگر بيشتر از آن نمى تواند، گوش كاربردش فقط اين است كه صدا و آواز را بشنود ولى گوش نمى تواند ببيند و چشم نمى تواند صوتى كه گوش مى شنود بشنود. و هكذا ساير اعضا و جوارح. بينى فقط بو را مى شنود، ديگر از اين مرحله بيشتر نمى تواند كار كند. به خلاف اينها زبان، زبان در همه ى مواردى كه اعضا و جوارح كاربرد دارند زبان در مورد همه ى آنها كاربرد دارد. مثلا زبان درباره ى صوت خيلى مى تواند حرف بزند، درباره رنگ و شكل حرف بزند، درباره ى بوياييها حرف مى زند، خلاصه زبان در همه ى ميدانهاى فعاليت اعضا و جوارح مى تواند دخالت داشته باشد به علاوه زبان در خيلى جاهاى ديگر كارآمد دارد كه آنها اصلا كارآمد ندارند، يعنى مجموعه ى آنها كارآمد ندارند. زبان در معنويات كار دارد، چشم كه علم را نمى بيند، گوش كه علم را نمى شنود، در علوم فعاليت دارد. بالاتر در مورد خالق مى تواند حرف بزند، مى تواند حرف نزند، درباره ى مخلوق مى تواند حرف بزند، در موهومات و مخيلات، در قضاياى دور و آينده مى تواند حرف بزند، در صورتى كه در هيچ يك از اينها ساير اعضا و جوارح ميدان عمل ندارد حتى در مورد عدم، درباره ى نيستى، زبان درباره ى نيستى و محالات و چيزهاى باطل مى تواند حرف بزند، خلاصه مى گويند زبان مانند علم است كه علم مى تواند متعرض همه چيز بشود، علم اختصاص ندارد، علم به جسم. علم به مجردات، علم به درخت، علم به رنگ، علم به بو، همه ى اينها، علم متعرض همه مى شود. علم به خالق، علم به مخلوق، علم به مجردات، علم به ماديات، زبان هم مانند علم است، هر جايى كه علم كاربرد داشته باشد، زبان هم كاربرد دارد.
پس ببينيد ميدان عمل زبان چقدر گسترده تر است از ميدان عمل چشم، گوش و ساير اندامها. باز مساله اى ديگر كه دايره فعاليت ساير اندامها تنگ و محدود است دشوارى ها و سختى ها و موانع هم در كار ساير اعضا و جوارح است ولى در كار زبان نيست. اينها در عين حال تحت شروط خاصى در همان محيط خودشان مى توانند كار بكنند. مثلا چشم شب اگر باشد نمى تواند ببيند يعنى اگر نور نباشد نمى تواند، اگر از راه دور باشد نمى تواند چشم ببيند. و همچنين صوت و بو و همه ى اينها. خلاصه به آسانى نمى توانند كارشان را انجام دهند، شروط و دشوارى هايى در كارشان است، به خلاف زبان كه در هر موقعيت و مناسبتى مى تواند حرف بزند عرض كردم از دور خبر مى دهد، از نزديك خبر مى دهد، از بالا خبر مى دهد، از بالا و پايين خبر مى دهد، در همه ى اين موارد زبان كارش آسان است. كار زبان به مراتب آسان است و آن دشوارى هايى كه در كار اندامهاى ديگر هست، در كار زبان نيست. حالا مثالش، چون كلام ما در خطرهاى زبان است، در معصيت مثال مى زنيم، معصيتهايى كه به وسيله ى غير زبان مى شود، اولا هر كدام آنها شروط و دشوارى هايى ممكن است داشته باشد كه اصلا آدم نتواند آن معصيت غيرزبانى را انجام دهد. مثلا اذيت و آزار مردم كردن، ظلم كردن، كتك به ديگران زدن، كسى را كشتن، مال مردم را بردن و يا زنا كردن، اين معصيتها هر كدامشان شروطى دارد، اولا اينكه همه كس قادر نيست اين گونه معصيتها را بكند. آن آدم فقير ضعيف ناتوان نمى تواند مال مردم را ببرد، اين آدم نمى تواند كتك به مردم بزند، نمى تواند مردم را بكشد و يا خيلى كارها را بكند.
اگر العياذ بالله كسى خواسته باشد زنا انجام بدهد، ببين چقدر شروطش سخت است خيلى اشخاص بالقوه توان اين كارها را ندارند همه ى آن كارهايى (را) مى گوييم (كه) پول مى خواهد، زور مى خواهد، قوت مى خواهد چيزهايى در آدم بايد باشد تا بتواند اين كارها را انجام بدهد، تازه وقتى كه مى خواهد انجام بدهد مواجه با يك مشكلات و دشوارى ها و خطرهايى است. مثلا العياذ بالله، اگر شما خواسته باشيد دزدى كنيد ببينيد اولا بايد يك عرضه اى داشته باشى، يك توانايى داشته باشى، يك حقه بازى هايى بتوانى بكنى، ثانيا وقتى مى خواهى انجام بدهى آن كار را، خطرهايى ممكن است متوجه شما شود، دشوارى ها و موانعى جلوى پاى شما پيش مى آيد. شما العياذ بالله اگر خواسته باشيد رابطه ى نامشروع مثلا با زنى داشته باشيد. اولا رابطه برقرار كردنش چقدر دشوار است در اين مورد بايد خيلى فعاليتها بكنيد تا رابطه برقرار بكنيد، العياذ بالله اگر هم بخواهد اين رابطه را برقرار كند، همه جا اين كار را نمى شود كرد، بايد جاى خلوت پيدا بكند، با ترس و لرز اين كارها را انجام بدهد. هر كار معصيتى كه درباره ى اعضا و جوراح گفتم همين طور است، دزدى كردن، آدم كشتن و... اينها هر كدام دشوارى ها و شروطى اولا بايد داشته باشد كه بشود اين معصيتها را انجام بدهد، و تازه با وجود شروط، باز هم دشوارى هايى دارد كه غالبا همان دشوارى ها و همان نبود شروط باعث مى شود خيلى از انسانها اين معصيتها را انجام ندهند، براى اينكه مشكل است و توانش را ندارد. اما، زبان معصيتش هيچ كارى ندارد، هيچ مانعى ندارد، هيچ دشوارى ندارد، شما شب مى توانيد زبانتان در معصيت كار كند. روز مى توانيد، فقير باشيد، مى توانيد، غنى باشيد مى توانيد، زور داشته باشى مى توانى، زور نداشته باشى مى توانى. خوب غيبت كردن يا دشنام دادن يا دروغ گفتن، اينها هيچ مانعى ندارد. آسان آسان در ظرف چند دقيقه و چند لحظه شما با كمال آسانى بدون خوف و ترس مى توانى معصيتهايى با زبان بكنى كه عالمى فساد در آن مترتب است، در صورتى كه آن معصيتهاى ديگر چقدر بايد وقت صرفش كنند، پول خرجش كنند، زحمت بكشند، بترسند، مبارزه كنند، مجادله كنند، آيا موفق بشوند به آن معصيت- مثلا مال مردم خوردن يا دزدى كردن يا خيانت كردن- يا موفق نشوند و مردم غالبا توانايى اش را ندارند و معدودى از مردم توانايى اش را دارند، آن هم با مشكلات. ولى براى معصيت زبانى همه مى توانند فقير و غنى ندارد، فقيرها هم مى توانند معصيت زبانى بكنند، غنى ها هم مى توانند، زن و مرد مى تواند، پير و جوان مى تواند، شب هم مى شود، روز هم مى شود، خلوتگاه هم نمى خواهد، هيچ خرجى هم نمى خواهد، آنها همه اش هم خرج دارد، هم زحمت، هم ترس دارد و هم شروطى دارد كه در انسان موجود نيست، ولى زبان هيچ اينها را ندارد، اين باز جنبه ى ديگر كه خطر زبان بيشتر است، براى اينكه دايره اش وسيعتر است و آسانتر. معصيتهاى ساير اعضا و جوارح، همه شان محتاج به كمك زبان هستند. يعنى اغلب معصيتهايى كه پا يا دست يا اندامهاى ديگر انسان انجام مى دهد، بى كمك زبان نمى شود، زبان در كار آنها هم شركت مى كند، بايد كمكشان كند. شما اگر خواستيد مثلا رابطه ى نامشروعى با كسى ايجاد كنيد، تا زبان به كار نيفتد نمى شود، نمى شود آدم گنگ باشد و هيچ حرف نزد و رابطه ى نامشروع پيدا كند، اين كه نمى شود، زبان بايد كمك كند. همان در مساله ى دزدى كردن، ظلم كردن، تعدى كردن، آدم كشتن، اينها بالاخره، غالب معصيتهايى كه اندامهاى ديگر انجام مى دهند، كمكى بايد از طريق زبان بگيرند، زبان در كار آنها شريك است، ولى به عكس، زبان احتياج به هيچ كدام آنها ندارد، پا كار نكند، گوش كار نكند، دست و قوه ى لامسه كار نكند، قوه ى ذائقه كار نكند، هيچ كدام اينها نباشد، زبان خودش به تنهايى مى تواند معصيت كند، انواع معصيتهاى بزرگ. پس خطر زبان خيلى زياد است. معصيت زبان معصيتى است آسان، گسترده، بى خطر، بى مقدمه، همه طورى مى شود معصيت كرد، از اين جهت خطر زبان بسيار عظيم است ولو اينكه از نعمتهاى بزرگ الهى است، ولى اگر درست انسان زبانش را كنترل كند، همين زبان كه مى گوييم اين همه خطرها متوجه آن است، بهترين كار را مى شود با اين زبان كرد. به شرط اينكه كنترل شود و زمامش به دست عقل باشد اما اگر زبان رها شود و كنترل نداشته باشد از طرف عقل، انسان را به هلاكت مى رساند آن هم چه هلاكتى. بنابراين ما بايد متوجه باشيم اگر كسى در مقام تهذيب نفس است و در مقام برطرف كردن نقايص خود است و مى خواهد خودش را تهذيب و تزكيه بكند،اول چيزى كه بايد سراغش برود همان مساله ى زبانش است، اگر زبان را شما درست كرديد، باقى اندامتان يا خود به خود درست مى شود يا اگر هم خود به خود درست نشد، با درست شدن زبان خيلى آسان است، كنترل كردن دست يا پا يا ساير اندامها، كمال سهولت را دارد.
تنها راه جهنم زبان است و راه بهشت هم زبان است. اگر شما زبانتان را بستيد و به آن قفل زديد و تحت اختيار خودتان گذارديد، اهل بهشت هستيد، چون باقى كارهايتان هم درست مى شود و اگر زبانتان ول شد يعنى بى افسار شد، تمام درهاى جهنم را به روى خود بازكرده ايد، اين است كه يكى مى آيد خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله، عرض مى كند «اوصنى» مرا وصيت كن. حضرت مى فرمايد: «احفظ لسانك» زبانت را حفظ كن. آن مرد درست متوجه نبود. مثل ما كه متوجه نيستيم، نمى داند اين وصيت بالاترين وصيتهاست و ديگر مافوق آن نيست ولى دوباره تكرار مى كند، مى گويد «يا رسول الله اوصنى» باز حضرت مى فرمايد: «احفظ لسانك». دفعه ى دوم هم باز همين جواب را حضرت فرمودند كه زبانت را حفظ كن. باز دو دفعه اين مرد قانع نشد و گفت: «يا رسول الله اوصنى» و باز گفت «احفظ لسانك» حفظ بكن زبانت را. اين دفعه حضرت مثل كسى كه عصبانى مى شود فرمودند: «ويحك» واى بر تو. آيا چيز ديگرى غير از دستاوردهاى زبان و محصولات زبان هست كه مردم را در آتش جهنم بسوزاند؟
«و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم».
آيا هيچ چيز ديگرى غير از همان حصايد جمع حصيده به معنى درو شده، درويده زبان هست يعنى همان درويده هاى زبان است كه انسان را در جهنم مى اندازد. البته اين از باب مبالغه است، حالا ممكن است كه به وسيله ى ديگرى هم باشد ولى روى بياناتى كه بنده عرض كردم واقعش كه دقت مى كنى همين است. آخرش چيزى كه آدم را جهنمى مى كند و به قعر جهنم مى برد، زبان است كه مردم را در قعر جهنم مى برد. باز در جاى ديگر مى فرمايد- حالا امام صادق است يا امام باقر- عليهماالسلام مى فرمايد: نجات مومن در حفظ زبانش مى باشد. مومن اگر مى خواهد خود را از آتش جهنم نجات دهد تنها، به واسطه ى حفظ زبان مى تواند نجات بدهد. اگر تو حفظ زبان كردى مى توانى از جهنم نجات يابى، اگر زبانت ول شد، مسلما اهل جهنم هستى، اينكه در روايات ما در دستورات اخلاقى حكما، بزرگان، در ادبيات ما هم خيلى هست، اين مساله به قدرى تاكيد شده است، در سكوت كه انسان بايد حتى الامكان حرف نزند، در غير مواقع ضرورت حرف نزند به جهت اينكه حرف زدن در معرض خطر واقع شدن است. در وصيتهاى لقمان به فرزندش است كه مى گويد اى پسر اگر تو اينطور هم فرض كردى و اينطور تشخيص دادى كه حرف زدن تو نقره است، بدان همان وقتى كه تو خيال مى كنى حرف زدن تو نقره است، سكوت، ذهب است. يعنى اگر مقايسه كنى، حتى جايى كه آدم خيال مى كند حرف بزند، حرف خوبى است، اين حرف، حرف مصلحتى است، حرف مفيدى است، همان جا مى گويند سكوت بهتر است، لقمان مى گويد باز همانجا سكوت بهتر است. عرض كردم يك جايى كه الا خير بر زبان جراى نشود يا اينكه مسلم حرف خير از دهانت بيرون بيايد و يا اگر حرف خيرى نيست ولو حرفى باشد كه ضررى هم نداشته باشد. بايد سكوت كنى. تا اطمينان پيدا كنى الا موارد لزوم و ضرورت، حرف زدن، نماز خواندن، قرآن خواندن، اينها حرف زدن است، اينها عبادت است، معلوم است. ولى حرف خارج از محدوده واجباتى كه انسان بايد حرف بزند، خارج از آن محدوده بايد سكوت كند، يعنى به جهت اينكه هرچه بيايد بگويد، در معرض خطر است كه بد گفته باشد، حتى براى اينكه از دو حال خارج نيست، يا اين حرفش حرف مضرى است يا اگر مضر نبوده باشد حرف بيهوده اى است، حرف بيهوده زدن، خود يك گناه است، خودش كار بدى است كه بسيار مذمت شده است كه حتى روايت دارد در جنگ احد بود، ظاهرا يكى از اين جوانهاى صدر اسلام، در جنگ كشته شده بود، رفتند سر جنازه اش، مادرش يا خواهرش بود، ديدند كه اين جوان علاوه بر اينكه شهيد شده، يك سنگى به شكمش بسته، در زمان پيغمبر راجع به خود حضرت رسول صلوات الله عليه و آله دارد، از گرسنگى سنگ مى بستند به شكمشان، اين جوان سنگ بسته بوده روى شكمش از گرسنگى، آخر از گرسنگى به شكم سنگ مى بستند شايد يكى دو روز بود كه غذا گيرشان نمى آمد، آن وقت، سنگ مى بستند كه اين دلشان به اصطلاح قرص باشد، دل خالى اذيت مى شود. اين با اين شكم خالى رفته جهاد و كشته شده مادرش آمد سر جنازه اش گفت اى فرزند گوارا باد بر تو بهشت، تا اين را گفتند، پيامبر فرمودند چه؟ نشد اين حرف. تو از كجا اطمينان دارى كه اين به بهشت مى رود كه مى گويى؟ حكم بر خدا مى كنى؟ چه مى دانى؟ حالا درست كه شهيد شده است، شايد آدمى بود كه حرف ياوه مى زد، حرف مفت مى زد، حرف ياوه و مفت زدن خودش خطر است براى انسان. اصلا آنهايى كه ياوه گويى مى كنند و حرف مفت مى زنند بالاخره به معصيت كشيده مى شوند، حالا بر فرض هم از اين بگذريم انسان اگر حرف بزند در معرض خطر است. ولى سكوت، سلامتى است، اگر انسان چنانچه امام باقر (ع) مى فرمايد: «يا سالم احفظ لسانك تسلم» زبانت را حفظ بكن سالم هستى. و همين طور تعبيرات ديگر.
امام مى فرمايد: همان طور كه طلا و نقره داشته باشى در صندوق آن را لاك و مهر مى كنى همان طور دهانت را محكم بكن زبانت را حبس بكن. زبانت را زندان بكن در دهان. اين است كه ما مى بينيم كه انسان عاقل، آن هم عرض كردم فقط در جايى كه ضرورت است حرف مى زنند، اما آدمهاى معمولى غالبا نمى توانند تشخيص بدهند، اين حرف خوب است يا بد، اصلا حالى شان نيست. اين است كه وقتى ساكت هستند، سلامت هستند. نشسته آنجا يك مشت حرف زده مثل بعضى ها كه تلفن خودكار برمى دارند اصلا ملاحظه نمى كنند، مخصوصا بانوان محترم. نمى فهمد هر كلمه اى كه مى گويد آنجا دارد دو ريال مى افتد. اين ديگر حسابش را نمى كند. پرحرفها و ياوه سراها هم همين طورند، آنجا نشست و پى در پى حرف زد همه اش در نامه ى عملش ثبت شده است. خوب ساكت كه بشود، آرام بشود، هيچ خطرى متوجه اش نيست. اين است كه لقمان مى گويد حرف زدن اگر نقره باشد، باز سكوت طلاست.
باز مگر اينكه در خواصى كه علم زيادى داشته باشند، ورعى داشته باشند تقوايى داشته باشند، اخلاق حسنه داشته باشند، حتى همانها سكوت برايشان بهتر است. منتها آنها مى توانند اقلا تشخيص بدهند اين حرف آيا خير است يا شر، آن وقت بگويند آدم عاقل هم بايد همين طور باشد. چنانچه اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد:
«لسان العاقل وراء قلبه، و قلب الاحمق من وراء لسانه»
انسان اگر عاقل باشد هميشه زبانش پشت قلبش است، بعد از قلبش است، يعنى اول دلش فكر مى كند حسابش را مى كند، بعد حرف مى زند ولى آدم جاهل و نادان اول مى گويد بعد حسابش را مى كند، غالب مردم اينطور هستند. اين است كه زيانهاى دنيوى و اخروى بسيارى متوجه انسان مى شود يعنى زيان دنيوى و اخروى به هم متصل است، با هم ملازمه دارد يك حرف بى ربط مى بينيد چقدر براى او در همين دنيا دردسر ايجاد مى كند، آخرتش كه هيچ، اين است كه مى فرمايد عاقل اول فكرش را مى كند، بعد زبان مى جنباند، ولى آدم جاهل اول زبان مى جنباند، حرف مى زند، بعد كه فكرش را بكند، هيچ فايده و نتيجه اى ندارد. اين است كه به حكم عقل و شرع ما ماموريم «حرفى كه مسلم بدانيم كه اين حرف خير و مفيد و لازم است بزنيم و الا اگر ترديد و شك داريم كه آيا اين حرف سندى دارد يا ندارد، و يا مفيد است يا نيست. حتى در آن حرف انسان سكوت كند و مهر بر دهانش بگذارد بهتر است.
حالا آفات زبان خيلى است ولى در درجه ى اول در باب تهذيب زبان، اول درجه اش سكوت است. البته در ضروريات سكوت را نمى گويم، خوب من به شما مى رسم سلام و احوالپرسى مى كنم و يا فرض كنيد مى خواهم بروم بازار نان بگيرم، مى گويم نان بده، پول بده، در ضروريات زندگى در حدى كه لازم است، يعنى در آنجا هم بايد اختصار كنم، در حد ضرورت، ديگر بيشتر نه.
بعضى مى خواهند يك مطلبى بگويند، دو ساعت از پيش آن و بعد آن مى گويند پس مى گويند و پيش مى گويند، حالا اينها كار خوبشان است، تهمت و غيبت در آن نباشد باز يك چيزى، ولى اصل حرف زدن، كسى كه پر حرف بزند بالاخره هذيان مى گويد ياوه و نامربوط مى گويد.
«كثره الكلام تدل على قله العقل».
عقل و كلام با هم رابطه ى معكوس دارد. هرچه بيشتر حرف بزنى، زبان بازتر باشد، عقلت كمتر است. هرچه عقلت بيشتر بشود، زبانت كمتر مى جنبد. خلاصه اگر انسان اهل فكر و انديشه و عقل باشد زبانش كمتر مى جنبد.
يا روايتى دارد حضرت رسول مى فرمايد: «اصمت لسانك الا من خير.. تجرك الى الجنه»
خلاصه ى مضمونش را عرض مى كنم. كسى است مى آيد خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله، حضرت مى فرمايد: «اما يسرك ان تكون فيك خصله من هذه الخصال تجرك الى الجنه؟» خلاصه آيا دلت مى خواهد خوشبخت بشوى، مسرور بشوى كه راهى را به تو بنمايم، تو به بهشت بروى؟ او مى گويد بله چرا نمى خواهم، همه كس دلشان مى خواهد راه بهشت را نشانشان بدهند. نشان بده به من. اول حضرت مى فرمايد: «انل مما انا لك الله» يعنى آنچه خدا به تو داده، تو هم به مردم بده. اين كلام حضرت رسول، اگر ما بوديم و بعد سوال نكرده بود آن عرب، ما آن سوالات بعدى اش را مى توانيم از اين بفهميم.
«انل مما انا لك الله» يعنى آنچه خدا به تو داده تو هم به مردم بده. خوب آنچه خدا به من داده، يك وقت مال است، اگر مال دارى، مالت را به مردم بده، يعنى تنها نخور، اگر علم دارى، علمت را منتقل كن به مردم، اگر زور و قوت دارى باز اين را منتقل بكن، يارى مردم بكن، تا آخر ولى آن سائل، انل مما انا لك الله را فهميده بود در انفاق مال به جهت سوال بعدى كه مى كند. انل ما انا لك الله يعنى آنچه خدا مال به تو عطا كرده است، تو هم ببخش. انل به معنى بخشش است. تو هم به مردم ببخش. اين مردم هم مى گويد اگر من خودم حاجتمندتر باشم از كسى كه مى خواهم به او ببخشم، من خودم حاجتمند باشم چطور آن وقت چيزى به كسى ببخشم؟ حضرت مى فرمايد اگر اين طور است، «فانصر المظلوم». راههاى بهشت را حضرت نشان مى دهد. خوب اگر چيزى هم ندارى به مردم بدهى، يارى مظلوم بكن. ستم كشان را يارى و نصرت كن. اين فرد آدم دقيقى بوده، مى گويد، حالا اگر من زورى ندارم كه كسى را يارى كنم، آن كسى كه الان مظلوم واقع شده است، من خيلى ضعيفتر از اويم، خودش خيلى بهتر مى تواند خودش را نجات دهد. حضرت مى فرمايد اگر اينطور نشد، جاهلها را ارشاد كن، يعنى آنها كه بى عقل هستند و نادان، آنها را دانا كن، حالا يا در امر دنيوى يا در امر اخروى. مثلا يك برادرى دارد كاسبى مى كند، اين در كاسبى وارد نيست، آدم برود يادش بدهد، توجيهش كند، ارشاد كند مردم را، اگر آن دو تا نشد، اين. اين سائل هيچ چيزى نداشته است. مى گويد اگر خودم جاهلتر باشم از آن كسى كه مى خواهم ارشادش بكنم چه؟ آن وقت حضرت مى فرمايد: «احفظ لسانك يدك الى الجنه» خلاصه مى فرمايد، اگر اين جور نشد، «فاصمت لسانك الا من خير» اگر اين كارها را نتوانستى بكنى سكوت اختيار بكن، زبانت را حفظ كن. در آخر مى فرمايد آيا دلت مى خواهد در تو خصلتى از اين خصال چهارگانه باشد تا تو را به بهشت ببرد؟ آقا چهار راه براى بهشت گفت: يا آدم پولدار باشد و انفاق كند و پولش را خرج مردم كند، صرف راه خير كند. يك آدمى كه زور و قوت داشته باشد، هر كسى در حد خودش، اين يارى مظلوم بكند، يك آدمى دانشمند باشد آن هم در حد خودش نسبت به مادونش، لازم نيست دانشمند درجه عالى باشد، مثلا شما اگر نسبت به من، من عامى صرفم، شما مقدارى دانش داريد، اگر انسان دانشمند بشود و مردم را ارشاد كند، هدايت كند و مردم را از راه كج بيرون بياورد. و اگر هيچ كدام اينها را ندارد، اقلا زبانش را حفظ كند، حالا ببينيد اين كار باز آسانتر است.
اينكه عرض كردم حرف زدن خيلى آسان است، سكوت كه آسانتر است، هم عبادت زبان آسان و هم معصيت زبان آسان است، عبادتش اين است كه زبان بستن خودش بهترين عبادات است. همه كس نمى تواند اين راههاى بهشت را بپيمايد. من پولم كجاست كه بدهم به مردم، علم ندارم كه مردم را هدايت كنم، زورى ندارم كه كسى را يارى كنم، ولى اين كار را مى توانم بكنم، آن سه كارى كه گفتم افراد مخصوصى مى توانند بكنند ولى اين كار كه راه بهشت است كه ساكت باشد و حرف نزند، اين از همه كس ساخته است. همان طور كه معصيت زبان از همه كس ساخته است، عبادت زبان هم از همه كس ساخته است. پس زبان، طرفين نقيض دارد. گفتم براى زبان خيلى آسان است معصيت كردن و براى زبان خيلى هم آسان است عبادت كردن، عبادت كردنش سكوت است، البته عبادت زبانى هم داريم كه با حرف زدن انسان عبادت كند، ولى آن خيلى كم است و خيلى خيلى محدود، ولى اين عبادتى كه سكوت باشد، خصوصا اگر سكوت با تفكر باشد و قهرا هم با تفكر است، منتها آن وقت بايد تفكر، تفكر شيطانى نباشد، يك وقت انسان سكوت مى كند براى اينكه براى برادر دينى اش نقشه ى فساد بكشد، سكوت بالاخره تفكر مى آورد، براى اينكه انسان نمى تواند بيكار باشد. اگر حرف بزند، فكر نمى كند، ولى اگر حرف نزد، فكر و خيالش فعال مى شود. ولى سكوتى كه در آن تفكر باشد، اين از افضل عبادات است و بالاترين عبادت است كه در روايت ديگر دارد كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله است مى فرمايد «فاصمت لسانك» يا «احفظ لسانك» هر دو معنايش شبيه هم است. زبانت را حفظ و اگر زبانت را حفظ كنى، اين صدقه اى است كه به خودت داده اى. يعنى بهترين صدقه اى كه انسان بتواند به خودش بدهد همان حفظ زبانش است، سكوتش است، صمتش است، صمت و سكوت، اين بهترين صدقه است براى انسان، و بعد مى فرمايد: و هيچ بنده اى به حقيقت ايمان پى نمى برد مگر آنكه زبانش را حفظ بكند. پس بالاترين عبادت و اولين و بهترين قدمى كه انسان براى تزكيه ى نفس برمى دارد اين است كه زبانش را كنترل كند، زبانش را قفل بگذارد، بدون فكر حرف نزند، فكر كند اگر خير است بگويد. مثل اينكه اميرالمومنين در تفسير همان كه «لسان العاقل وراء قلبه»، همين را مى گويد كه زبان عاقل بعد از قلبش است، چون عاقل وقتى مى خواهد حرف بزند، اول تامل مى كند، بعد از فكر اگر ديد اين حرف خوب است مى زند و اگر بد است، سكوت مى كند. اين حرف را در صورتى كه فكرش را كرده است و بداند كه اين حرف، حرف خوب و شايسته است، بزند، و الا قفل بر دهانش بزند. اگر ما اينطور باشيم شايد حرفهايى كه در مدت عمرمان زديم، بى مورد بوده باشد. آفات زبان در كتب اخلاقى، بيست آفت براى زبان نوشته اند كه هر آفت، يكصد شاخه دارد. حضرت سجاد، اينجا چند تا آفت را بيشتر نگفته است، ولى عبارتى دارد كه ما را توجه داده است به ساير آفات لسانى. حضرت اينجا چيزهايى كه برشمرده است: فحش، هجر، شتم عرض، شهادت باطل، اغتياب برادر مومن غايب، سب و دشنام دادن برادر مومن حاضر، و بعد مى گويد «ما اشبه ذلك» و آنچه شبيه به اين رفتارهاست. اين را تبديل كن به نطق حمد لك، تا به آخر. آفات زبان بيش از اينهاست، مثلا دروغ، حضرت، شهادت باطل را جزو آفات زبان شمرده ولى دروغ را نگفته است، شايد دروغ داخل در شهادت باطل باشد.
مثلا دشنام دادن است، مراء و جدال كردن. ولى ما فقط همين فرمايشهايى را كه حضرت دارد، در اين چند چيزى كه شمرده است صحبت مى كنيم.
خدا همه ى ما را به راه راست هدايت فرمايد. از زبانهاى ما به جز راستى چيزى صادر نشود و آن چيزى كه شيطان بر زبان ما جارى مى كند، همان طور كه امام سجاد عليه السلام مى فرمايد، به جاى آن ما حمد خدا كنيم. حضرت قائل به سكوت نشدند، سكوت خوب، ولى حضرت مى فرمايد، به جاى اينكه من دشنام بدهم، حمد خدا بكنم، به جاى اينكه من شتم عرض كسى بكنم، اعتراف بكنم، بشمارم نعمتهاى تو را. بله اگر به جاى گفتن حرفهاى نامربوط، انسان حمد خدا را بكند به زبان، البته زبانى كه قلب هم همراهش باشد، نباشد هم باز بهتر است، با زبان حمد خدا كند، خدا همه ى ما را موفق به شكر نعمتهاى خودش بدارد و عاقبت همه را ختم به خير كند.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته