
بخش سی و هفتم
فصلى از دعا را كه مشتمل بر چهار جمله بود در آغاز درس گذشته گفتيم و ترجمه كرديم.
در اطراف يك جمله اش كه و لا اظلمن و انت مطيق للدفع عنى و لا اظلمن و انت قادر على القبض منى. صحبت كرديم حالا جمله دوم اين است كه: و لا اضلن و قد امكنتك هدايتى يعنى خدايا اين طور نباشد كه من گمراه شوم و حال آنكه براى تو ممكن است كه مرا هدايت كنى با اينكه هدايت من به دست توست من نبايد گمراه واقع بشوم حالا اينجا ضلالت و هدايت را عنوان كرده است كه من به ضلالت نيفتم در حالى كه هدايت من به دست توست. ما در بحثهاى گذشته به مناسباتى كه پيش آمد. درباره هدايت و ضلالت بعضى سخنها گفته ايم ولى حالا ناچار باز به مناسبت اين فرمايش حضرت عرض بكنم هدايت يعنى راهنمايى يعنى دلالت يعنى ارشاد. ضلالت يعنى گمراهى، هدايت به اصطلاح اهل ادبيت عرب، هم متعدى استعمال مى شود و هم لازم يعنى هدايت هم به راه يافتن و هدايت يافتن مى گويند، فلانى هدايت شد هم مى گويند. فلانى در هدايت است يعنى هدايت كرده شده است. يا هدايت كرد فلانى فلان را.
ضلالت خودش لازم است، ضلالت يعنى گمراهى و اگر خواسته باشيم متعدى اش را بگوييم بايد بگوييم اضلال، اضلال يعنى گمراه كردن، ضلالت يعنى گمراه شدن.
هر كسى كه مطلوبى دارد حالا در مثال عرفى اش مثلا شما مطلوبتان اين است كه فلان جا برويد كسى شما را راهنمايى مى كند به شما مى گويد كه چطورى برويد آنجا يا كارى مى خواهى انجام بدهى كسى هدايتتان مى كند. بلد نيستى راه را نشانت مى دهد كه از اين طريق وارد شو و اين كار را بكن اين را مى گويند هدايت. و هدايت اساسا مختص به خداست يعنى غير از خدا هيچ كس هدايت كننده اى نيست هر هدايتى كه هست و هر ارشاد و دلالتى كه باشد از خداست. هدايت دو جور است. از اولش دو جور است ولى اقسامش مختلف مى شود يك هدايت عامه دارد خدا يعنى همه ى مخلوقاتش را هدايت مى كند. خدا موجوداتى را كه آفريده و خلق كرده است براى هر موجودى يك كمالى است يك استعدادى و كمالاتى دارد كه بايد به آن درجه برسد. تكامل پيدا بكند از وجودش بايد به ثمراتى برسد. ثمراتى از وجودش بردارد. اينكه بايد حركت كند بايد سير بكند به سوى كمالاتش راه مى خواهد. خدا راهنماى همه ى موجودات است به سوى كمالشان.
چنانكه در آيه ى شريفه مى فرمايد:
(قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى.)
حكايت فرعون و موسى است. بعد از اينكه فرعون گفت به موسى و هارون (فمن ربكما يا موسى) پروردگار شما كيست؟ موسى گفت
(ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى.)
خداى ما آن پروردگار و تربيت كننده اى است كه همه چيز را خلق كرد، عطا كرد، بخشيد. وجود و هستى به همه ى مخلوقات بخشيد و بعد هدايت كرد آن موجودات را. اين هدايت عامه. همه موجودات حركتى دارند مسيرى دارند بايد مراتبى را طى بكنند غايت و منتهاى سيرى دارند كه بايد به آنجا برسند. خدا هدايتشان مى كند به آنجا. هدايت مى كند يعنى ابزار و قوا و اعضا و جوارح و نيروهايى در آنها قرار مى دهد كه آن قوا و جوارح او را كمك مى كنند تا برسد به مطلوب خودش. مثلا نطفه حيوان به طور كلى خدا وقتى خلق مى كند جنين را در شكم مادرش اين جنين را برايش اعضا و جوارحى قرار مى دهد و مدتى بايد آنجا در شكم مادر باشد تا رشد بكند و خلقتش كامل شود. آنچه كه بايد وسيله شود تا آن جنين كامل شود فقط آنجا بايد از خون حيض مادر تغذيه بكند تا كم كم خلقتش تام شود و كمال پيدا كند تا قابليت پيدا بكند كه در دنيا بيايد و زندگى بكند. خدا آنجا اسبابش را فراهم كرده است از اول تلقيح نطفه و بعد آن اعضا و جوارح درست شدن بعد به وسيله نافش ارتزاق كردن از خون حيض مادر براى رشد كردن و به كمال رسيدن. اين را خدا همه ى اسبابش را جور كرده است حالا در جنين شناسى و حيوان شناسى و پاتولوژى و غيره نمى خواهم تفصيلش را بگويم تمام امكانات و وسايلى كه اين بچه درست بشود و تام الخلقه بشود بعد از اينكه تام الخلقه شد بعد آماده بشود براى به دنيا آمدن، وقتى هم كه دنيا مى آيد هر حيوانى به هر چيزى كه احتياج دارد هر كسى به حسب خودش آن قواى ظاهره و باطنه را برايش قرار داده است كه با هم همكارى مى كنند تاثير و تاثر در يكديگر مى كنند و با خارج هم اين قواى ظاهره و باطنه، ارتباطشان با چيزهايى است كه خارج از وجودشان است و با آنها فعل و انفعال مى كند. و بالاخره ادامه ى حيات مى دهد كم كم بچه رشد و ترقى مى كند تا مى رسد به حد كمالش. اين را خدا راهنمايى كرده يعنى اسبابش را جور كرده هدايت كرده است همه ى اينها را، راه را نشان داده است، منتها در طبع آنهاست يا مسخرند كه عمل بكنند مثل غرايزى كه در انسان يا حيوان قرار داده است مثل اعضا و جوارحى كه هر كدام به مناسبت زندگى خودشان خاص خودشان است اينها را قرار داده است. اينها هدايت است هدايت عامه ى خدا. خدا همه مخلوقات و آفريده هايش را مجهز و مسخر كرده براى رسيدن به مطلوب و راهنمايى اش عبارت است از همين تجهيز كردن هر موجودى براى آنكه بتواند برسد بر آن كمالى كه براى او متصور است. اين هدايتى است كه نسبت به عامه موجودات دارد كه آيه شريفه مى فرمايد:
(اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى)
همه موجودات را آفريده و هدايتشان هم كرده راه برايشان درست كرده و راه نشانشان داده است تا سير پيدا كنند به سوى كمالى كه دارند. يك هدايت دارد نسبت به انسان، آن چيز ديگرى است. دستگاه ديگرى است همان طور كه انسان در ميان همه ى موجودات برترى دارد، فضيلت دارد مقام عالى تر دارد كمالات والا و عالى كه براى او خدا قرار داده است لذا راه او خيلى مشكلتر و خيلى طولانى تر و خيلى دقيقتر است. راه آن نبات از وقتى كه بذرش ريخته مى شود در زمين خوب مى شكافد و ريشه مى دواند و درخت مى شود. تا مى رسد به درخت، درختى مى شود و ثمره اى مى دهد و كارى مى كند كمالش همين است، در همين محدوده است.
ولى كمالات معنوى كه از براى انسان است كه خدا اين موجود انسان را امتياز داده بر ساير موجودات. كه در آيه ى شريفه مى فرمايد:
(و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا).
مى فرمايد ما تاج كرامت گذارديم بر سر انسان، انسان را خيلى بزرگ قرار داديم يعنى آدم را تكريم و تعظيم كرديم و آنها را از طيبات و غذاهاى پاكيزه برايشان قرار داديم و (فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا) و انسان را فضيلت و برترى داديم بر بيشترين مخلوقاتمان، تقريبا بر همه ى مخلوقات در افراد انسان بعضى افرادش كه حساب بكنيم از ملائكه هم برترند مثل پيامبر و امام و بعضى مومنان كه به درجه ى كمال رسيدند ولى مجموعشان را كه حساب بكنيم بر بسيارى از عالميان فضيلت دارند. در هر حال اين موجود در ميان همه ى موجودات امتيازاتى دارد. لذا هدايتش هم بايد هدايت خاصى باشد.
يكى ديگر از خصوصيات اين موجود با موجودات ديگر اين است كه آن موجودات، آن راه كمالى كه بايد سير بكنند مسخرند و در فطرت و طبيعتشان خدا قرار داده است كه راه كمالشان را طى كنند راه خلقت و مسيرى را كه خدا برايشان قرار داده است طى كنند كه در طبعشان هست و قهرا و اجبارا طى مى كنند.
ولى انسان را خواسته است كه راه كمالش را با اختيار خودش طى بكند، مجبورش نكرده، مقهورش نكرده يعنى كمالاتى براى انسان ميسر كرده راه هم نشانش داده است منتها خود انسان اختياردار و مختار است كه اين راه را برود يا نرود. اين هم از كراماتى است كه خدا به انسان داد و هيچ يك از موجودات خدا اين طور نيستند. موجوداتى كه خلق كرده مسخر خدا هستند و همان سيرى كه بايد بكنند مى كنند و مسخرند. به خلاف اين انسان كه بايد به اختيار خودش اختيار بكند كمال را و برسد به سوى كمال. اين است كه در آيه شريفه ى (سوره ى دهر) مى فرمايد:
(انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا)
بايد با اختيار برود. حالا اين هدايت و راهنمايى انسان اين است كه خدا راه كمالش را به او نشان بدهد آن مقصدى را كه براى انسان است و آماده شده است حالا بهشت و مقامات اخروى، كمالات انسانى، هرچه مى خواهى اسمش را بگذار. آن كمالاتى كه بايد به آن برسد خدا راهنمايى كرده است انسان را به سوى آن كمالات. اين راهنمايى انسان دو جور است يكى اينكه در فطرت انسان قرار داده است كه انسان طالب كمال است و در فطرت انسان قرار داده است كه انسان فطرتا خداجوست. چون كمال انسان معرفت خداست. كمالى كه براى انسان است خداشناسى و عمل كردن به دستورات خداست.
اين كمال انسان است. هدايت عامه خدا كه اين هدايت نسبت به همه ى افراد بشر است عبارت است از اين راهها يكى اينكه در فطرتش قرار داده است خداجويى را. امروزه دانشمندان جامعه شناس و امثال اينها مى گويند دين جزو انسان است اصلا علاقه اى براى روح انسان قائل هستند كه خداجويى و دين جويى است. ما مى بينيم از اول تاريخ بشريت هميشه دين با بشر بوده، هيچ وقت نبوده است كه بشر اسم دين نداشته باشد خوب حالا نمى خواهم در فطرت صحبت كنم، خدا هم مى گويد:
(فطره الله التى فطر الناس عليها).
در اعماق فطرت بشر ميل به كمال و خداجويى و توجيه به خدا قرار داده شده است. اين يك رقم راهنمايى. بعد عقل به او داد، كه رسول باطن است به وسيله عقلش هدايت كرده است بشر را، عقل را خدا قرار داده است پس خدا هادى است خدا به وسيله ى عقلش بشر را هدايت كرده است بعد از عقل و فطرت خداوند تبارك و تعالى ارسال رسل و انزال كتب كرده است و بشر را هدايت كرده با فرستادن رسولان و پيامبران و اوصياى پيامبران و كتابهاى آسمانى و به اين طريق بشر را هدايت عامه كرده است. يعنى همه ى بشر را هدايت كرده است چرا به جهت اينكه هدايت الهى عام است نسبت به همه ى بشر اين نوع هدايت خدا كه عموميت دارد و نسبت به همه فراگير است.
اين همان هدايتى است كه فقط خدا دعوت كرده بشر را، راه را نشانش داده عرض كردم (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).
هدايت در اينجا به معنى هدايت عام است. چون هدايت در قرآن در دو معنا استعمال شده است. يكى اش همين هدايت عامه است و (انا هديناه السبيل) همين را مى گويد يا مثلا آنجايى كه مى گويد:
(و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى)
هدايت آنجا هم به اين معنى است يعنى ما راه را به بشر نشان داديم ما قوم ثمود را راهنمايى كرديم ولى خودشان برگزيدند كورى و ضلالت را بر هدايت نسبت به اين نوع هدايت، بشر دو نوع مى شوند، بعضى ها اسباب هدايت را كه خدا با اين اسباب بشر را هدايت كرده پذيرفته اند و به راه آمده اند بعضى هاشان به راه نيامدند و منحرف شدند، به هدايت خدا گردن ننهادند.
آن عده اى كه مومن شدند و ايمان آوردند و به وسيله آن هدايت عامه آمدند در راه و موحد شدند و خداپرست شدند و عمل صالح انجام دادند كه مى گوييم اينها مومنان هستند آن وقت خدا نسبت به اين دسته از مردم يعنى مومنان هدايتهاى خاصه و عنايتهاى خاصه اى دارد. لطفهاى خاصه اى خدا به مومنان دارد كه مومنان را هدايت مى كند. هدايت خاصه آن هدايتى است كه مومن را مى برد به سوى آن عمل. آن هدايت اولى بردن نيست. همين اندازه راه را نشان مى دهد ولى مومن وقتى كه مومن شد و به راه آمد، آن وقت خدا بر هدايتش مى افزايد هدايتش را قوى تر مى كند، قوى تر مى كند تا منتها درجه ى هدايت را نسبت به او انجام مى دهد هرچه ايمانش بيشتر مى شود هدايت خدا هم بيشتر مى شود اين است كه آن نورى كه خدا به واسطه ايمان و عمل صالح چشم آدم را بيناتر مى كند چشم بصيرت انسان را تيزتر مى كند راه حق را بهتر درك مى كند كه اين هم در آيات قرآن بسيار است از اين قبيل هدايت كه مى فرمايد مثلا آنجايى كه اول سوره بقره مى فرمايد:
(ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين)
تا صفات مومنان را كه مى گويد آن وقت مى گويد:
(اولئك على هدى من ربهم).
اينها در طريق هدايت خدا هستند. آيات از اين قبيل بسيار است.
(و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)
يعنى آنهايى كه مومن شدند و مجاهده مى كنند. يا هدايتشان مى كنيم بر هدايتشان مى افزاييم هدايتشان كرديم. اين هدايت همان هدايت است.
(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به)
خدا مى فرمايد اى كسانى كه ايمان آورديد تقوا پيدا كنيد و ايمان بيشتر بياوريد خدا نور براى شما قرار مى دهد يعنى چراغ براى شما قرار مى دهد اين هدايت خاصه است كه مومن را هدايت مى كند كه هى پيش پايش را روشنتر مى كند نورانى تر مى كند در جاهاى ديگر هم دارد كه
(نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم)
اين نور را در همين دنيا براى مومنان ايجاد مى كند. معرفتش بيشتر بشود اين نور را خدا قوى تر مى كند هدايتش را قوى تر مى كند. اين هدايت همان هدايتى است كه ما در
(اهدنا الصراط المستقيم)
مى گوييم اين هدايت كه ما مى گوييم خدايا ما را به صراط مستقيم هدايت كن آن هدايت عامه نيست آنكه خدا هدايت كرده خدا همه بشر را هدايت كرده يعنى دعوت به سوى حق كرده است همه ى بشر را ولى در اين هدايت جلويش مى گوييم
(اياك نعبد و اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم)
يعنى خدايا ما مومنيم آمده ايم تو را عبادت كنيم از تو يارى مى جوييم حالا ما از طريق عبادت از طريق يارى جستن از تو مى خواهيم ما را به صراط مستقيم هدايت كنى اين هدايت خاصه است يا آنجا كه خدا مى فرمايد:
(و الذين اهتدوا زادهم هدى)
و خدا زيادتر مى كند هدايت كسانى را كه هدايت شدند آن هدايت اولى عامه بود كه خدا مردم را به سوى خداپرستى دعوت كرده است اينها هدايت شدند و آمدند توى راه. حالا اينهايى كه هدايت شدند و آمدند در راه ما هدايتشان را زيادتر مى كنيم يعنى متصل زيادتر مى كنيم اين است كه (اهدنا الصراط المستقيم) بعضى ها گفته اند ما كه هدايت يافته ايم نه! اين مراتب هدايت است كه خيلى فرق مى كند. روشن كردن راه، نورانى كردن راه، خلاصه بينش انسان را زياد مى كند. وقتى انسان هدايت شد و ايمان آورد هرچه عمل صالح بكند بينشش زيادتر مى شود تقوايش هرچه زيادتر شود بينشش بيشتر مى شود بينش دينى نه بينش ديگر. اين همان هدايت خاصه خداست كه نسبت به مومنان دارد حالا ضلالت هم دو قسم است با اين فرق كه هدايت مختص به خداست غير خدا هيچ كس نمى تواند كسى را هدايت كند حتى پيغمبران خودشان در مقابل خدا مستقلا هادى نيستند آنها هم واسطه اند در طول خدا هدايت مى كنند، هدايت پيامبر همان هدايت خداست و الا خود پيامبر را هم بايد خدا هدايتش كند خدا او را هدايت كرده و به وسيله او خدا مردم را هدايت مى كند. اين است كه به پيامبر مى گويد:
(انك لا تهدى من احببت ولكن الله يهدى من يشاء)
تو نمى توانى كسى را هدايت كنى كه دلت مى خواهد فلانى ايمان بياورد خدا بايد هدايت كند مردم را، هدايت اختصاص به خدا دارد. هيچ كس ديگر غير از خدا قادر نيست ولى ضلالت، گمراه كردن البته مال خدا نيست. گمراه كردن قبيح و زشت است ولو اينكه اصل و يضل را خدا نسبت به خودش مى دهد كه آن معنى ديگرى دارد كه در بحثهاى پيش توضيحش را دادم، در هر حال ضلالت يا مال خود انسان است يا مال شيطان، شيطان جن و انس، خود انسان به واسطه ى متابعت هواى نفس گمراه مى شود. نفس اماره خود انسان، آدم را گمراه مى كند شيطان آدم را گمراه مى كند خدا كسى را گمراه نمى كند خدا وظيفه اش هدايت است ولى گمراهى هم دو جور مى شود يك وقتى گمراهى و ضلالتى است كه هنوز تثبيت نشده است ضلالتش يعنى گمراهى اش خيلى جا نيفتاده پا نگرفته است. آدمى است كه حقيقت را نشناخته ولى عناد هم با حقيقت ندارد دشمنى با حقيقت ندارد اين هنوز قابل هدايت است ممكن است كه خدا هدايتش بكند. يك وقت كافر، كافرى است كه مشرك و ضال و گمراه است كه اصلا ديگر قابل اينكه خدا هدايتش بكند نيست. خدا در قرآن ضلالت را اين جور معنى مى كند در سوره ى بقره و هم در سوره يس مى فرمايد
(سواء عليهم اانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون)
اين دسته از كفار كسانى هستند كه تو چه انذارشان بكنى چه نكنى ايمان نمى آورند،
(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه)
اينها را خدا دلشان را مهر كرده است هيچ چيز در دلشان فرو نمى رود گوششان كر شده است خدا گوششان را بسته است ديگر چيزى به گوششان فرونمى رود. چشمشان نمى بيند. يعنى اينها ديگر قابل هدايت نيستند اين ضلالتى است كه ديگر قابل هدايت نيست آن قسم اول گفتيم قابل هدايتند ولى اين قابل هدايت نيست پس هدايت انسان دو قسم شد يكى هدايت عامه كه نسبت به عموم افراد انسان است و يكى هم هدايت خاصه اى كه نسبت به مومنان است. ضلالت هم دو قسم است: 1- ضلالتى كه امكان ندارد به راه بيايد 2- يك وقت ضلالتى و گمراهى يى كه ممكن است انسان به راه بيايد. نعوذ بالله از ضلالتى كه خدا بر دلش مهر زده باشد. حالا فرمايش حضرت سجاد كه از خدا مى خواهد خدايا من گمراه نشوم حال آنكه هدايت من به دست توست براى تو ممكن است كه مرا هدايت كنى اينجا توجه مى كند و ذهن ما را متوجه مى كند به عبارت اين دعا كه مى رساند تنها خداست كه بايد دستگير انسان باشد و هدايت كند انسان را. و اگر هدايت خدا نباشد انسان گمراه است چون اگر هدايت خدا نباشد
(فماذا بعد الحق الا الضلال)
بعد از حق و حقيقت جز ضلال و گمراهى نيست اگر خداى نخواسته كسى قابليت هدايتش سلب شود كه خدا هدايتش نكند. امام مى فرمايد خدايا اين جور نباشد (مى خواهد به ما بفهماند) كه من گمراه شوم حال آنكه براى تو امكان دارد مرا هدايت كنى اين جور نباشد كه من از صلاحيت هدايت تو بيفتم. جمله ى بعدى و لا افتقرن و من عندك وسعى من فقير نشوم حال آنكه گشايش زندگى من، خدايا به دست توست. همه مخلوقات خدا فقيرند، فقر ذاتى است از براى همه مخلوقات چيز ذاتى هم مى دانى وقتى چيزى ذاتى شد امكان ندارد كه از آن سلب شود پس در درجه ى اول همه ى مخلوقات خدا فقر ذاتى دارند انسان هم كه يكى از مخلوقات خداست ذاتا فقير است فقر يعنى نادارى و خدا در قرآن مى فرمايد:
(يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد).
اينها ادوات حصر دارد كه منحصر مى كند مى فرمايد منحصرا بدون برو برگشت، شما همه تان فقير هستيد و تنها كسى كه غنى است خداست. پس فقر ذاتى و غناى ذاتى فقط، غناى ذاتى مال خداست و غنى بالذات تنها اوست و فقير بالذات همه مخلوقات هستند چون همه مخلوقات نيازمند به خدا هستند خودشان هيچ چيز ندارند هرچه باشد خدا بايد بدهد ولو همه ثروت عالم را يكنفر داشته باشد باز فقير بالذات است يعنى فقير الى الله. چون اين ثروتها مال خودش نيست خدا به او داده است. اينها مال خداست. عاريتا دست اوست ربطى به او ندارد شما اگر رفتى از همسايه ات چيزى عاريه گرفتى آيا مى توانى بگويى اين مال من است من دارم داراى اين هستم رفتى يك سينى، بشقاب، قاشق عاريه كردى ميهمان داشتى و عاريه كرده اى حالا در خانه ات گذارده اى حالا مى توانى بگويى من مالك اين هستم. يا اين مال من است من اين را دارم، نمى توانى بگويى من دارم پس انسان هم چون وجودش هرچه كه هست از خداست و عاريتى است و خدا داده است و بناست از او بگيرد و همه ى ما، وجودمان از خداست. هرچه مى خواهى مال داشته باش بالاخره از اين مال تو جدايى، يا مالت را خدا مى گيرد يعنى يك جور مى شود ضرر مى كنى ورشكست مى شوى مال از دستت مى رود يا تو را از مال مى گيرند مى ميرى، ديگر مال، مال تو نيست. به هر حال اين مال، مال تو نيست پس فقير حقيقى و واقعى هستى، تمام مخلوقات فقيرند:
(ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد)
بعد از (انتم الفقراء الى الله) خلاصه دست خداست پس همه فقر ذاتى داريم ولى فقر و غناى عرفى داريم كه در عرف و زبان فارسى و عربى و زبانهاى ديگر، ما به آن كسى كه خداوند چيزى داده است، گشايشى در زندگى اش داده است مى گوييم اين غنى است، اين توانگر است و يا اگر چيزى به كسى نداده باشد مى گوييم او فقير است. بالذات اگر حساب بكنيم اين دو هيچ فرقى ندارند هر دوشان فقيرند ولى او چون عاريتا خدا چيزى به او داده و به اين نداده است، اين را مى گوييم فقير و آن را غنى، ما اينجا فقير و غنى عرفى درست مى كنيم حالا اين فقر و غنا باز دست خداست چرا؟ به جهت اينكه غنا يعنى مالدارى. توانگرى، چطور مى شود انسان مالدار مى شود. بايد خدا بدهد اگر خدا ندهد كه كسى مالدار نمى شود پس غنا كه دست خدا شد فقر هم مى شود به دست خدا به اين معنى كه اگر خدا نداد او فقير است.
آن وقت امام مى فرمايد و لا افتقرن و من عندك وسعى خدايا با اينكه وسع من، گشايش من به دست توست من فقير و بى نوا نشوم اينجا باز ما را متوجه مى كند به اينكه بايد انسان عقيده اش اين باشد كه انسان وسع و دارايى اش پيش خداست.
بعد امام، فقر و غنا را متوجه مى شود چون هر دو بلاست براى انسان يعنى هم مالدار بودن، هم فقير بودن، هم ثروتمند بودن هر دو يك آزمايش الهى است اينها چيزى نيست امتحان است، خدا هم در قرآن مى فرمايد، مكرر در آيات شريفه:
(انما اموالكم و اولادكم فتنه) اين مالهاى شما و اولادهاى شما آزمايشى است كه خدا مى كند يعنى اگر خدا به شما مال داد با اين مال شما را امتحان مى كند فقر هم امتحان است (و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين). با فقر هم خدا انسان را امتحان مى كند آزمايش فقرش به اين است در روايات است كه خدا مى فرمايد: بعضى بندگان من هستند كه بايد من فقيرشان كنم، صلاحشان در فقر است و بعضى بندگان هستند كه صلاحشان در غنا و مالدار شدن و ثروتمند شدن است اين است كه من بر حسب مصلحت يكى را فقير مى كنم يكى را غنى مى كنم هر دوش آزمايش است. فقير را به فقر آزمايش مى كنم يعنى آزمايشت مى كند تو كه فقير شدى آيا مى توانى در برابر فقر صبر بكنى آيا مى توانى آن طور خوددارى بكنى كه مثل آن فقيرى نباشى كه اميرالمومنين در فرمايشش مى فرمايد كه قوام دين و دنيا به چهار كس است يكى اش فقيرى كه آخرتش را به دنيايش مى فروشد براى اينكه نمى تواند صبر بر فقر بكند يك قدرى كه دست تنگ مى شود به اين طرف و آن طرف مى زند از راه حرام از راه به اصطلاح نامشروع چيزى به دست آورد آخرتش را به دنيايش مى فروشد.
در اين آزمايش اگر مومن فقير شد خدا به فقر او را آزمايش مى كند كه ببيند اين چكاره است تا چه اندازه مى تواند بر فقر صبر و خوددارى بكند و اگر صبر كند خدا دنيا و آخرتش را درست مى كند فقر بلاست براى انسان. عينا غنا هم بلاست خدا ثروت كه مى دهد مال مى دهد به كسى اين را به مال امتحانش مى كند كه آيا تو، به وظايفى كه نسبت به اين مال دارى عمل مى كنى حقوق الهى اش را مى دهى حق الناس را درش رعايت مى كنى اسراف نمى كنى در راههاى غيرمشروع مصرف نمى كنى از اين راهها امتحانت مى كند هر دوش امتحان سختى است. گو اينكه امتحان فقر سخت تر است ولى بهتر باز مى تواند انسان بيرون بيايد تا امتحان غنا. چون در فقر يكى همان تلخى تحمل كردن نادارى است اگر انسان قدرى قناعت داشته باشد قدرى حوصله داشته باشد شكمباره نباشد دلبستگى به دنيا نداشته باشد مى تواند تحمل بكند. ولى وقتى انسان مالدار شد مال صدها راه فساد دارد، مى تواند با اين مال ظلم و تعدى بكند مى تواند با اين مال سلطه جويى بكند بر مردم، مى تواند با اين مال صرف راههاى غيرمشروع بكند صرف عيش و نوش و عرق و قمار و اين مسائل غيرمشروع. ممكن است اسراف و زياده روى بكند در خرج، ممكن است با اين مالش كمك به ظالم بكند در انواع و اقسام راههاى معصيت دار خرج كند. فقر فقط يك راه دارد كه وقتى انسان گرسنه اش شد برود يكبار براى نانش كار نامشروع بكند. در هر حال هر دوش سخت است و هر دوش آزمايش، حالا امام در اينجا كه دعا مى كند اول مى گويد و لا افتقرن و من عندك وسعى فقير نشوم من حال آنكه گشايش كار من در دست توست. و لا اطغين و من عندك وجدى فورى متوجه مى شود حالا كه مى گويد من فقر پيدانكنم مى گويد اگر مال هم پيدا كنم و لا اطغين با اينكه دارايى من پيش توست من طغيان نكنم چون از خصوصيات غنا كه در قرآن خدا مى فرمايد:
(ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى)
انسان طغيان مى كند وقتى مى بيند غنى شده است اين دليل بر همان حرف اول است كه فقير هميشه ولو ثروت دنيا را داشته باشد فقير است. و خدا در اينجا با اين تعبير مى رساند مى گويد انسان طغيان مى كند وقتى خيالش برد كه غنى شده است وقتى ببيند و عقيده پيدا بكند كه غنى شده است نمى گويد وقتى غنى شده است وقتى كه ببيند و خيال بكند كه غنى شده حال آنكه اين آدم غنى نيست اين آدم مثل آن فقير است چون يك مشت مال خداست كه آمده به دست او، او مالك نيست ولى او وقتى مال به دستش آمده است حالا به خيالش كه غنى و مالدار است نمى داند كه دنيا هيچ اعتبارى ندارد يا فردا او بايد سرش را بگذارد روى زمين و بميرد و از اين مال جدا بشود يا حوادث روزگار يك جورى مى شود كه اين مال از دست او بيرون مى رود ولى با اين همه حالا كه مالدار شد طغيان مى كند آفت مال طغيان و سركشى است. طغيان و سركشى يعنى از حد تجاوز كردن، ظلم كردن، كار نابجا انجام دادن. اين خاصيت انسان است آن وقت اين دعاى حضرت كه مى كند. ما اگر اين جور كه حضرت مى گويد نسبت به فقر و غنا بينشمان باشد همان طور كه حضرت سجاد مى گويد ما از اين آزمايش فقر و غنا خوب بيرون مى آييم. چرا براى اينكه آنجا مى گويد و لا افتقرن و من عندك وسعى خدايا من نشايد و نبايد فقير شوم و حال آنكه رفع فقر من تو بايد بكنى و به دست توست و وسعت و گشايش من به دست توست. انسان اگر چنين عقيده اى داشته باشد همان طور كه امام مى گويد واقعا بداند خداست كه وسعت بايد بدهد در زندگى انسان. خوب انسان از خدا مى خواهد اولا همه توجهش به خدا مى شود ديگر دنبال هيچ كس نمى رود تن به ذلت نمى دهد چون عقيده اش اين است كه وسعش نزد خداست همان طور كه امام در دعا مى گويد از خدا وسعت مى خواهد. حالا يكى از دو حال خارج نيست و يا خدا به او وسعت مى دهد يا اينكه نمى دهد اگر رفت و دعا كرد و عقيده اش اين شد كه وسعش پيش خداست و اگر از ته دل متوجه باشد بسيارى از موارد ممكن است همين دعايش مستجاب بشود كه خدا وسعت در زندگى اش بدهد اگر داد كه هيچ اگر نداد چون مومن است مى داند خدا كارى برخلاف مصلحت نمى كند از فقرش ناراحت نمى شود، مى گويد معلوم مى شود مصلحت من در فقر است و صبر مى كند بر فقر. همين طور نسبت به مالدار. مالدار كه خطر طغيان دارد اگر عقيده اش به اين باشد كه اين مال، مال من نيست اصلا خدا عاريتى به دست من داده و بداند يك آن ديگر ممكن است من و اين مال از هم جدا بشويم و يا اين مال من هر لحظه در معرض زوال است، يا من از مال جدا مى شوم يعنى مى ميرم يا مال تلف مى شود و يا حوادثى پيش مى آيد كه مالهاى من از بين برود پس امام كه مى فرمايد، مى خواهد ما تمرين بكنيم تلقين مى كند به ما خودمان هم كه اين دعا را مى كنيم تلقين بكنيم به خودمان كه من هر چيزى را يافتم مال من نيست مال توست من عندك وجدى، وجد من و دارايى من همه اش از جانب توست اين مالها همه اش مال توست اگر كسى اين جور از ته دل عقيده داشته باشد، ديگر اين مال او را به طغيان نمى برد (ان رآه استغنى) چون انسان وقتى مالدار شد و خيالش رسيد كه واقعا مالدار است به اين خاطر طغيان مى كند اگر بداند اين مال، مال خداست و هر وقت بخواهد مى گيرد و اين عاريتى است از هر دو آزمايش هم در آزمايش فقر به آن تعبيرى كه گفتم آدم سرافراز بيرون مى آيد و هم از آزمايش طغيان. باز فرمايش امام را ترجمه بكنم و ختم بكنم و لا افتقرن و من عندك وسعى. خدايا من بينوا و فقير و نادار نشوم و حال آنكه گشايش كار من به دست توست اميدم به توست از تو مى خواهم در كارم گشايش دهى. من كه اين طورم پس جورى شود كه فقير نشوم و لا اطغين و من عندك وجدى خدايا در نتيجه ى مالدارى من تجاوزگر و ظالم و ستمگر نشوم. و حال آنكه اينهايى كه در دست من است همه اش از جانب توست همه اش از ناحيه ى تو آمده است. پس موجب ديگرى نبايد داشته باشد كه من طغيان بكنم اگر اين عقيده را داشته باشم.