
بخش سی و هشتم
حضرت در مقام طلب مغفرت از خدا مى گويد خدايا مغفرتت را شامل حال من بكن در حالى كه من چيزى ندارم كه آن چيز باعث آمرزش من بشود و در اعمال من هم چيزى نيست كه مرا مستحق عفو و تجاوز بكند. بنابراين من ديگر هيچ چيزى ندارم و هيچ دستاويزى ندارم جز اينكه تمسك بكنم به فضل تو پس خدايا درود بر محمد و آل محمد بفرست و بر من تفضل بفرما.
اينجا حضرت در سه جمله اولش، سه تا لغت و واژه به كار برده است كه اينها از حيث مفهوم با هم فرق دارند ولى مصداقا يكى هستند از هر سه تا يك چيز اراده كرده است ولى با عبارات مختلف آنها را بيان فرموده است. يكى مغفرت است كه مى فرمايد الى مغفرتك وفدت و الى عفوت قصدت و الى تجاوزك اشتقت. مى دانيد مغفرت را در مورد آمرزش استعمال مى كنند خدا غفور است يعنى آمرزنده است ولى اصل معناى مغفرت اين نيست مغفرت براى اين معنا به طور استعاره آورده شده است. اصل غفر و غفران و مغفرت كه مصدر غفر يغفر مى باشد اصل معناى غفر به معناى پوشيدن است مستور كردن چيزى و پرده افكندن بر روى چيزى و نهان كردن چيزى، اين را مى گويند غفر يا مغفرت فرقى نمى كند. يعنى چيزى را كه اگر شما پنهان كنيد پرده رويش بيفكنى مستور بدارى چيزى را، اين را مى گويند غفر. غفر. براى اينكه مغعنا واضح شود عربها چيزى دارند مى گويند غفر الشيب بالخضاب. آدم كه پير مى شود ريش سفيد مى شود كه علامت پيرى است حالا اين مثل عربى مى گويد پيرى اش را با خضاب پنهان كرد وقتى خضاب مى بندد به ريشش رنگ مى كند ريشش را كه سابقا هم خيلى معمول بوده از مستحبات هم است ولى حالا ديگر كم كم خضاب دارد منتفى مى شود. خضاب يكى از خاصيتهايش اين است كه پيرى آدم را نهان مى كند يعنى آدم كه ريشش را حنا مى بندد يا موى سرش را حنا مى بندد رنگ مى بندد اين كار پيرى اش را نهان مى كند و اگر اين نبود پيرى اش ظاهر بود مى گويد غفر الشيب بالخضاب. يعنى پوشيد و پنهان كرد پيرى خودش را به رنگ بستن و حنا بستن و خضاب كردن پس فهميديم غفر به معناى پوشش. حالا آمرزيدن را چرا پوشش مى گويند يعنى اصل معنى آمرزيدن اين است كه خدا از گناه انسان بگذرد يعنى مجازات نكند انسان را. اين غفران خداست. آن وقت مى گوييم پوشيد معنى غفور، غفر يعنى پوشيد گناه آن را يعنى ديگر از عذابش گذشت چشمپوشى كرد، گناهش را پوشيد، يعنى گناه او كه اثر مى كرد در عقابش، و بنا بود موثر در عقابش باشد اين گناه را خدا پوشيد ديگر آن اثرى كه بايد داشته باشد كه عقاب بشود، ندارد. حالا بايد وفدت را معنا كنيم و الى عفوت قصدت باز كلمه عفو را مى آورد عفو هم مالا همان معنى آمرزيدن دارد يعنى از گناه گذشتن. ولى معناى اصلى عفو يك چيز ديگر غير از معناى غفر است غفر به معناى پوشيدن و عفو به معناى محو كردن و زدودن آثار شى ء. بهترين مثالش براى آنكه تعليم بدهند روى تخته سياه مى نويسند آن وقت با آن اسفنج وقتى مى خواهند اين نقش را پاك كنند و يك نقش ديگر بزنند به رويش مى كشند، اين عفو است. عفو يعنى اين، يا كثافتى هست اگر دست زدى اين كثافت را زدودى مى شود عفو. فلانى را خدا عفو كرد يعنى محو كرد. اين گناهى كه ثابت شده بود برايش اين را ديگر محود كرد آنجا مى گفت پوشيد اينجا مى گويد محو كرد ولى هر دو تا نتيجه اش اين است كه چيزى را كه محو كردى ديگر اثر ندارد پس گناه وقتى محو شد يعنى ديگر عقابش نمى كند خدا. گناه پوشيده شد. عقابش نمى كند. و الى تجاوزك اشتقت يعنى اشتياق پيدا كردم به تجاوز تو، تجاوز دو جور استعمال مى شود تجاوز به فلان يا تجاوز از فلان چيز. اگر گفتى تجاوز به فلان كس اين يعنى ظلم كردن تعدى كردن يعنى بر او استيلا پيدا كردن. ولى تجاوز كردن از چيزى به عن متعدى مى شود اين به معنى گذشتن است. در فارسى هم مى گوييم از اين كار درگذر. يا از گناهش درگذشت يا درگذشتم از گناهش. درگذشتن از گناه يعنى ديگر اينجا نايستادم كه براى گناهش مواخذه اش بكنم از همه اش درگذشتم. كه به معنى آمرزيدن و گناه را كان لم يكن كردن و اثر گناه را از بين بردن. اثر گناه، مواخذه و عذاب پروردگار است. اين آمرزيدن يعنى اين عذاب را صرف نظر كرد خدا، ديگر عذابش نمى كند.
پس اين تجاوز و مغفرت و عفوى كه در عبارت آمده است همه اش يكى است يعنى آمرزيدن معنايش تماما برگشت مى كند به آمرزش گناه. و بفضلك وثقت كه معنى اش معلوم است.
وفدت الى مغفرتك: وفود كردم به سوى مغفرت تو. و فدت يعنى چه به معنى نازل شدن و وارد شدن بر كسى مثلا ميهمانى از بيرون آمد بر من وارد شد اين عربى اش مى گويند وفود. و حتى به آن عده اى كه وارد شدند مى گويند وفد. پس اصل وفد به معناى وارد شدن بر كسى به ميهمانى است و بيشتر هم استعمال مى شود در هيئتهايى كه سفر مى كردند مى رفتند به دربار سلاطين يا پيش بزرگى از بزرگان يا اميرى از اميران يا عالمى از عالمان كه يك عده مى رفتند و وارد مى شدند بر او، اين را مى گفتند وفد. وفود مدينه در زمان حضرت رسول يعنى دست دسته عربها كه جمع مى شدند تا به خدمت حضرت برسند اينها را مى گويند وفد.
وفد به معناى وارد شدن بر كسى حالا ترجمه مى كنيم خدايا آمدم و نازل شدم و وارد شدم بر مغفرت تو. ميهمان مغفرت تو شدم آمدم به سوى مغفرت تو والى عفوك قصدت، و آهنگ و قصد تو كردم عزم كردم كه به سوى عفو تو بيايم و الى تجاوزك اشتقت يعنى خدايا اشتياق و شدت ميل و محبت دارم و آرزومندم تجاوز تو را اينكه از من بگذرى و در همه ى اينها بفضلك و ثقت. و دستاويز و وسيله من براى اينكه به سوى مغفرت تو روى آورم فقط فضل توست پشتش آقا مى فرمايد و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك آمدم به ميهمانى به سوى مغفرت تو در حالى كه چيزى نزد من نيست كه آن چيزها موجب مغفرت من بشود و در اعمال و كارهاى من هم هيچ عملى نيست كه به واسطه آن عمل مستحق عفو تو باشم اين جورى است كه آمدم به سوى مغفرت تو. حالا كه چنين حكمى بر خود كردم يعنى حكم و قضاوت كردم كه آمدم و خود را در معرض مغفرت تو قرار دادم در حالى كه هيچ شايستگى عفو و مغفرت تو را ندارم. خدايا بعد از اينكه من چنين حكمى درباره ى خودم كردم ديگر هيچ چيز برايم باقى نمى ماند مگر آنكه تمسك به فضل تو كنم تا فضل تو شامل حالم شود و من آمرزيده شوم. اين خلاصه معناى دعا. حالا فضل خدا يعنى چه؟ ذوق و جريان دعا اين است كه من به سوى مغفرتت حركت كردم در حالى كه هيچ چيز ندارم كه سبب مغفرت من بشود نه تو چيزى پيش من دارى و نه چيزى پيش من است كه بگويم خدايا مرا به واسطه اين چيز بيامرز يا در كارهاى من عمل صالحى كه سبب آمرزش من بشود. آن هم عمل من چيزى نيست كه مرا مستحق عفو تو كند پس خدايا آمدم چيزى هم ندارم اعتراف هم مى كنم پس جز اينكه فضل تو شامل حال من بشود ديگر چاره اى نيست.
اينكه امام مى گويد من فضل تو را مى خواهم و فضل تو بايد باعث شود من آمرزيده شودم يعنى چه. فضل اصل معناى آن به معناى زيادتى و فزونى است مثلا شما مى گوييد اين آب زيادى شد. رودخانه زياد شد. آب قنات زياد شد اينها همه اش معانى فضل است. ولى اين فضل كه استعمال مى شود معانى مختلفى هم دارد شرف را مى گويند فضل. فلانى صاحب فضل است يعنى صاحب شرف و بزرگوارى، فلانى صاحب فضل است يعنى علم. علم را فضل مى گويند در چيزهاى ديگر هم استعمال مى شود و مخصوصا در احسان هم استعمال مى شود فضل يعنى احسان، فضل يعنى نيكويى كردن، خوبى كردن. نيكويى كردن و خوبى كردن معنى فضل است البته نه هر خوبى و نيكى كردن چون خوبى كردن دو قسم است همان طورى كه بدى كردن دو قسم است يك بار شما بدى مى كنى به كسى بدون اينكه اين آدم كارى كرده باشد بدون اينكه، بدى كرده باشد بدون اينكه حقى بر شما داشته باشد خلاصه بى سبب و بى جهت بر كسى تعدى مى كنى مالش را مى برى مى زنى اش، مى كشى اش بدون استحقاق بدى، شما بدى مى كنى، يك نوع بدى كردن ديگر اين است كه با سابقه است بدى مى كنم به عنوان مجازاتى كه او بدى با من كرده است، مى خواهم جزاى بدى را بدهم. جزاى بدى را با بدى مى دهم همان طور كه قرآن مى فرمايد:
(و جزاء سيئه سيئه مثلها)
شما كه در گوش من زدى من كه قصاص شما مى كنم دارم بدى مى كنم به شما ولى اين بدى براى مجازات آن بدى است كه شما كردى. شما به من جراحت وارد كردى و من هم قصاص مى كنم و جراحت وارد مى آورم بدى مى كنم ولى بدى در مقابل بدى شماست.
پس اين دو نوع بدى شد. يكى بدى ابتدايى يكى بدى يى كه عكس العمل يك بدى ديگر است و مجازات بدى ديگر.
خوبى هم همين طور است كه عرض كردم يك دفعه خوبى مى كنى در مقابل خوبى يى كه به شما كردند، يك نوع خوبى كردن كه بدون اينكه كسى به شما خوبى كرده باشد و بدون اينكه حسابى داشته باشى بدون اينكه او استحقاق خوبى كردن شما را داشته باشد يا نه همين جور شما مجانا و ابتدائا خوبى مى كنى به كسى. پس خوبى كردن دو جور شد يكى خوبى كردن در مقابل خوبى كردن، يك وقت خوبى كردن ابتدايى و بدون اينكه حساب داشته باشى و بشناسى اش، فقط محض احسان احسانش بكنى و فضل عبارت است از احسانى كه اين جورى باشد. پس چهار قسم بدى و خوبى شد بدى دو قسم است و خوبى هم دو قسم بدى در مقابل بدى و بدى ابتدايى كه او بدى نكرده ولى تو دارى بدى مى كنى، خوبى هم دو قسم است خوبى در مقابل خوبى، او يك خوبى كرده شما هم خوبى مى كنى و خوبى ابتدايى، آن شخص اصلا خوبى به من نكرده است ولى من خوبى مى كنم با او. حالا اين بدى و خوبى يك وقت است كه در برابر مردمان واقع مى شود. و اين چهار قسم است كه دو قسم بدى و دو قسم خوبى مى باشد.
در ميان مردم خيلى اتفاق مى افتد، در ميان افراد بشر يك وقت كسى قيام كرده است بدون اينكه مردم يا شخصى به او بدى كرده باشد مى افتد به جان مردم بدى مى كند. اين ظلم است و قبيح و عقل و شرع آن را تقبيح كرده است. يك وقت بدى مى كند در مقابل بدى، مجازات بدى مى كند، بدى اين امرى است مشروع و عقلايى.
اگر كسى به شما بدى كرد مقتضاى عدل اين است كه شما بتوانيد بدى بكنيد به او.
اين در ميان مردم بسيار است. ظالمان خيلى هستند كه ابتدايى ظلم مى كنند و خيلى ها هم در مقام تلافى ظلمى كه بر آنها شده آنها هم بدى مى كنند خوبى هم همين طور در ميان مردم هم بعضى ها به بعضى ها خوبى ابتدايى مى كنند يعنى بى جهت بدون اينكه سببى در ميان باشد يعنى محض احسان به مردم احسان مى كند يك وقت نه احسان در برابر احسان.
يك كسى به شما احسان كرده است شما جزاى احسانش را مى دهى. اين هم كه عقلا لازم است و جزو فطريات انسان است خدا هم در قرآن مى فرمايد:
(هل جزاء الاحسان الا الاحسان)
آيا جزاى خوبى غيرخوبى ممكن است باشد هيچ كس حاضر نيست كه بگويد در برابر خوبى خوبى نكن يا بدى بكن كه هيچ، خوبى نكردن در برابر خوبى. اين اصلا جزو فطريات است بعضى حيوانات هم اگر خوبى به آنها بكنى قدر خوبى را مى دانند و حفظ مى كنند و با تو خوبى مى كنند اينكه مى گويند سگ گيرنده اگر يك لقمه نان جلويش بگذارى، احسان بكنى ديگر شما را نمى گيرد ملاحظه مى كند. گاو شاخ زن يا مثلا حيوان لگدزن و چموش اگر انسان به او كاه و علف بدهد نسبت به او لگد نمى زند شاخ نمى زند سگ گيرنده نمى گيرد. خلاصه چشمداشت به احسان حتى در بعضى حيوانات هم هست. چه رسد به انسان. البته لازم است انسان در برابر احسان، احسان كند. اين دو قسم بدى و دو قسم خوبى در ميان مردم و روابطى كه در ميان مردم است و رفتارهايى كه مردم با يكديگر مى كنند هر چهار قسمش موجود است.
بدى در مقابل بدى، بدى ابتدايى، خوبى در مقابل و خوبى ابتدايى.
پس احسان دو قسم است: 1- احسان در برابر احسان 2- احسانى كه در مقابلش چيزى نيست خودش انسان مستقلا احسان مى كند. فضل چيست؟ اين قسم دوم را مى گويند فضل. احسانى كه در برابر احسان باشد نمى شود اسمش را فضل گذارد يك جورش فضل است. پس فضل عبارت است از احسان بدون هيچ ملاحظه اى كه او قبلا احسان به تو كرده است يا نه. و بدون حتى چشمداشتى كه بعد به تو احسان بكند اين هم اگر اين جور باشد فضل است در ميان ما بشر معمولا البته مردم نيكوكار هم پيدا مى شود كه محض نيكوكارى، نيكوكارى مى كنند ولى اگر ته دل مردم وارد شويم بسيارى از نيكى ها و احسانها يا مال اين است كه قبلا به من احسان كرده يا اينكه اين احسانى كه مى كنى توقع و طمعى از من دارى مثل اين نان قرضى كه به يكديگر مى دهند.
من چيزى تعارف شما مى آورم تا شما چيزى تعارف من بياورى يا قبلا چيزى تعارف من كردى حالا من هم تعارفت مى كنم. مثل اين رسم و رسوماتى كه در ميان مردم هست. و بيشتر رسمها، رسمهاى غلط و آداب و تشريفات است. كسى خانه مى خرد كادو برايش ببرند كسى عروسى مى كند چيزى برايش ببرد از سفر مى آيد چيزى برايش مى برند اين تشريفات و تعارفاتى كه هست اينها فضل نيست، ولى احسان هست منتها احسانهايى كه اسباب زحمت براى آدم مى شود. اين آداب و رسوم خيلى هم خوب نيست چون جز زحمت براى آدم چيزى ايجاد نمى كند فايده اى هم ندارد. معمولا طرف هم از آن استفاده اى نمى كند.
غرضم اين است كه آن احسان فضل نيست چون احسان در برابر احسان يا احسان در برابر طمع است مثل تعارفى كه بعضى ها مى برند براى كسانى كه مصدر امورى هستند مصدر امرى هستند. تعارف برايش مى برند تاكارى برايشان بكند. آن هم اگر كار غيرمشروعى باشد وامصيبتاست اين مى شود رشوه. يعنى رشوه به اسم تعارف. در بسيارى از موارد رشوه است به نام هديه. رشوه يعنى چيزى به يكى بدهى كه كسى كارى برايت بكند. معمولا تعارف كردنهاى ما اين است تعارف مى بريم براى فلان كس كه اگر يك وقت كارمان گير كرد پارتى مان باشد، از اين جور چيزها. اينها احسانى نيست تا چه برسد به فضل. در ميان مردم هر دو قسم بدى و هر دو قسم خوبى اتفاق مى افتد. بين بنده و خدا چطور؟ بين بنده و خدا هم رابطه اى وجود دارد اين بنده است و او مولاست اين عبد است و او مولا و روابط بندگى و آقايى و خالقى و مخلوقى بين بشر و خداست آيا در اين روابطى كه هست آيا اقسام بدى و اقسام خوبى در هر يك از بنده و خدا متحقق هست؟ يا نه. كما اينكه ديديم بين بندگان متحقق است. اما از طرف بنده كه هيچ كدامش ممكن نيست نه بنده مى تواند بدى بكند با خدا نه قادر است كه با خدا خوبى بكند. بدى ابتدايى و بدى در برابر بدى هر دوش محال است چون اولا خدا عزيز است و مقتدر و غنى و بى نياز از هر چيزى و بنده كه نمى تواند با خدا طرف بشود بدى بكند اصلا وجودش و هستى اش از خداست و خدا قادر مطلق، غنى مطلق است بنده كه نمى تواند با خدا بدى بكند يعنى ممكن نيست هم بدى ابتدايى برايش ممكن نيست و بدى مجازاتى هم كه واضح است چون خدا كه به كسى بدى نمى كند كه بنده بتواند بدى بكند جزاى بدى بدهد. بنده مى تواند به خدا احسان بكند؟ آن هم نه! احسان بايد به كسى كرد كه نياز داشته باشد برآوردن نياز كسى احسان است. كسى كمبودى دارد شما چيزى به او بدهى مى شود احسان، خدا كه كسى نمى تواند به او احسان بكند. اصلا بنده چه دارد كه به آن وسيله احسان بكند به خدا. همه چيزش از خداست حالا شايد بگويى بنده اين اطاعتهايى كه مى كند احسان است. مى گوييم قبول، احسان هست ولى احسان به كى؟ احسان به خدا يعنى كارى براى خدا كردن.
بله احسان هست ولى احسان به خودم نه احسان به خدا خداوند تبارك و تعالى در قرآن مى فرمايد:
(ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها)
اگر احسان و نيكى كردى به خود كردى و اگر بدى كردى بدى به خود كردى. حتى بدى به غير هم همين طور. هر بدى و خوبى كه از انسان سر بزند بدى و خوبى اش عايد خودش مى شود و اين سنت الهى است و اين كارهايى را كه خدا فرموده نكن نه براى اينكه العياذ بالله براى خدا بد باشد خدا كه چيزى نمى تواند برايش بد باشد خدا خودش خير محض است و همه خيرات از اوست اينكه مى گويند (ان احسنتم احسنتم لانفسكم) اگر خوبى كردى اين خوبى ها عايد خودت مى شود بدى هم كردى، بدى ها عايد خودت مى شود. بنابراين بنده نسبت به خدا احسان هم نمى تواند بكند و امكان ندارد. خدا هم العياذ بالله محتاج به احسان نيست خدا غنى بالذات است و بنده هم ذليل خاضع فقير مسكين. همان طور كه در دعا صيغه ى توبه هست اين بنده اى كه هيچ كار از او نمى آيد و هيچ چيز نيست و هيچ قدرتى ندارد نسبت به قادر حى مطلق، غنى مطلق چطور انسان مى تواند به او احسان بكند. پس بنده كه حسابش از اين جهت با خدا پاك است اما خدا با بنده چه طور؟ خدا يك قسم احسان مى كند نه بدى در برابر بدى در مورد خدا تصور مى شود نه بدى مطلق درباره ى خدا تصور مى شود. نه احسان در برابر احسان پس خدا از اين چهار قسم كه گفتيم فقط فضل دارد. اين ديگر محتاج به بيان هم نيست اينكه خدا بدى نمى كند كه در محل خودش محفوظ و لازمه ى توحيد است. خدا خير محض است. فيض محض است. جز خير از خدا اصلا صادر نمى شود اين بدى ها و شرورى كه بعضى ها مى گويند در عالم از قبيل سيل، زلزله و آتش سوزى و يا شرورى كه از دست بشر وارد مى آيد. اينها شر نيست، اينها بدى نيست اين بيانش به جاى خود مسائل مهمى است اينها اصلا شر نيست و از خدا جز خير و نيكى هيچ چيز صادر نمى شود. اينهايى كه ما مى گوييم بدى است در واقع خير است حتى در مظلوميتها بدى كه ديگران به من مى كنند آن هم خير من است مريض شدن، بيمار شدن، دست و پاى آدم شكستن، ضرر كردن، نفع كردن اينها همه اش نيكى است هرچه از خدا به بنده ها برسد جز نيكى چيزى نيست.
خداوند وجود محض است خير محض است امكان ندارد بدى ازش سر بزند او اصلا منشا همه خيرات است. بدى مطلق كه اصلا از خدا نمى شود پس به طريق اولى بدى در مقابل بدى هم نمى شود يعنى اگر بگويى بنده به خدا بدى بكند خدا هم به او بدى بكند خلاف عدل نيست اگر تصور مى شد مى شد ولى چنين چيزى نيست. گفتيم بنده نمى تواند با خدا بدى بكند فقط مى تواند نافرمانى خدا بكند كه اين نافرمانى بدى اش برگشتش به خودش است و اما عذاب الهى آن هم بدى نيست اصلا عذاب كار خدا نيست، كار خدا هست ولى كارى است كه اثر عمل خودم است عذابى كه در آخرت مى بينم كه در قرآن مى فرمايد:
(ذوقوا عذاب النار التى كنت بها تكذبون.)
در آتش جهنم كه خدا مى افكند، آتش جهنم چطور آتشى است، يك كوره اى نيست تنورى نيست آتش جهنم اگر خداى نكرده رفتيم آن وقت مى فهميم چيست؟ آن آتش عذاب الهى است در قرآن آمده است.
(ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون)
اين همان دستاوردهاى خودتان است. محصولاتى است كه خودتان براى خودتان تعيين كرده ايد اين آتشهاى جهنم آتشى است كه شما خودت افروخته اى براى خودت، اين عذاب الهى اثر اعمال خودمان است. خدا هم گفته است اگر اين كار را بكنى عذاب مى شوى. اگر اين كار را بكنى جهنم مى روى و اثر عمل خودمان و تقصير خودمان است از خدا نيست. بنابراين منحصر شد كه خدا فقط احسان مى كند آن هم احسان ابتدايى بدون آنكه العياذ بالله خدا چشمداشت يا طمع داشته باشد و هر چيز هم كه خدا بدهد تفضل است. ما در برابر فضل و احسان خدا نه قادريم نه مى توانيم پاسخ دهيم. اگر بگويى احسانهايى كه خدا مى كند در برابر اعمال صالحه اى است كه ما مى كنيم اين معنا غلط است و همين معناست. كه امام در اين دعا مى خواهد طرح بكند. كه يك وقت كسى توهم بكند احسانى كه خدا به ما مى كند ثوابهايى است كه به ما مى دهد، اينها در عوض اعمال خود ما، است چون عوض و مزد وقتى است كه كار براى غير كرده باشى فايده اش عايد و شامل غير شده باشد، اگر اين باشد آن وقت مى شود گفت اين جزاى عمل توست اگر شما آمدى براى من كار كردى آن وقت بله اين كه مى دهم مزد شماست ولى وقتى براى خودتان كار كردى ديگر مزدى طلبكار نيستيد.
پس بنده هيچ وقت طلبكار خدا نمى شود به جهت اينكه اعمال ما همان طور كه خدا مى گويد: (ان احسنتم احسنتم لانفسكم.) اين كارهايى كه خدا گفته بكنيد براى خودتان خوب است كه گفته بكنيد. مثل اينكه من مى گويم آقا اين قالى ات آتش گرفته برو خاموشش كن يا اين عمارت كثيف شده برو سفيد كن شما سفيد مى كنى براى خودت اگر من كارى را گفتم براى خودت بكن آقا كثافت توى صورتت هست برو پاك كن يا فلان جايت زخم است برو معالجه كن اگر اين كارها را بكنى مستحق مزد از من مى شوى ابدا، عرفا هيچ اين طور نيست كه مستحق بشوى. كارى كه براى من نكردى. ما هم كارى براى خدا نكرديم كارهايى كه گفته بكنيم فايده اش براى خودتان عايد مى شود اگر گفته حرام نخور، ظلم نكن براى اينكه اينها آثار سويى دارد كه عايد خودت مى شود اگر گفته عبادت بكن، احسان بكن، خمس بده، زكات بده، حج برو براى اينكه اينها يك آثارى دارد كه عايد خودت مى شود پس ما طلبى از خدا هيچ وقت نداريم بنده هيچ وقت امكان ندارد كه طلبكار خدا بشود. يا مستحق فضل و احسان خدا باشد هيچ استحقاقى ندارد چون استحقاق وقتى است كه من كارى براى كسى كرده باشم آن وقت مستحق بشوم مزدم بدهند حالا همان جمله اى كه عرض كردم امام مى خواهد اين را بگويد مى فرمايد، و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك.
خدايا پيش من چيزى نيست كه موجب مغفرت و آمرزش تو نسبت به من بشود و در اعمال من عملى نيست كه بتواند سبب عفو تو بشود يعنى اينها پيش تو ارزشى ندارد كه من بگويم عوض اينها خدايا مرا بيامرز يا عوض اينها ثواب به من بده همچنين چيزى ندارم نمى خواهد بگويد من عمل صالح نكردم، چرا، عمل صالح خيلى كرده ام ولى اين را مى خواهد بگويد خوب دقت بكنيد اينكه مى گويد و لا فى عملى ما استحق به عفوك. يعنى در عمل من چيزى نيست كه مستحق بكند مرا عفو بكنى. نمى خواهد بگويد عمل صالح نكردم يا عمل ناصالح كردم مى خواهد بگويد بر فرض همه ى اعمال صالح را من كرده باشم عمل صالح من نمى تواند باعث بشود كه من مستحق عفو تو بشوم پس خدايا وقتى اين طور است من ديگر چاره اى ندارم جز اينكه پناه به فضل تو بياورم. باز عبارت دعا را از اول تا آخرش مى خوانم.
اللهم الى مغفرتك وفدت خدايا من به ميهمانى مغفرت تو آمدم و الى عفوك قصدت و خدايا آهنگ عفو و بخشش تو كردم و الى تجاوزك اشتقت و من به سوى تجاوز تو و گذشت تو از گناهان اشتياق پيدا كردم و بفضلك وثقت و در اينكه من بيايم به سوى مغفرت تو و مغفرت تو شامل حال من بشود فقط فضل توست.
به فضل تو اعتماد دارم ديگر به هيچ چيز اعتماد ندارم. بعد توضيح مى دهد و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك من خودم هيچ چيز ندارم كه موجب مغفرت و آمرزش تو بشود و لا فى عملى ما استحق به عفوك در عمل من و كارهاى من حتى عبادات و كارهاى خير من چيزى نيست كه سبب بشود تا مرا بيامرزى و از من بگذرى.
پس خدايا، و ما لى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك فصل على محمد و آله، پس چه چيزى براى من باقى مى ماند بعد از اينكه اين طور درباره ى خودم قضاوت كردم كه من هيچ چيز ندارم و هيچ استحقاقى ندارم و هيچ لياقتى ندارم ديگر من چه مى توانم داشته باشم. جز فضل و تفضل تو و احسان ابتدايى تو بنابراين درود بفرست بر محمد و آل محمد و تفضل على همه ى اينها براى آماده كردن خودش بود براى اين دعا كه خدايا بر من تفضل كن كه معنى تفضل را فهميدى. اجمالا معلوم شد اينجا آموزشى است دعاهاى حضرت همه اش آموزش است بايد برداشتمان از خودمان و از عملمان از خدايمان همين باشد كه هيچ چيز نداريم. هيچ چيز نيستيم اگر هم عبادتها بكنيم. گفتيم اگر خدا را هميشه عبادت بكنيم ولى خدا هيچ چيز به ما ندهد هيچ ظلمى نكرده است حتى اگر هيچ ثواب به ما ندهد ظلمى نكرده است چون مگر ما چه كرده ايم. وجودمان از خداست دستمان پايمان زبانمان از خداست جانمان از خداست.
پس اگر كسى با سراسر وجودش در مدت عمرش اطاعت و بندگى خدا كرده باشد هيچ حقى ندارد كه بگويد خدايا بيا به من ثواب بده اصل اگر خدا ثواب به او ندهد هيچ ظلمى واقع نشده است، حالا اگر عبادات درست باشد ثواب مى دهد ولى يك وقت بنده خيال نكند حالا ناز و عشوه داشته باشد براى خدا كه من عبادت خدا كردم، خيلى هم خوب، هيچ معصيت هم نمى كند، عبادت هم مى كند ولى اعتماد بكند تكيه بكند بر اين عبادات و اعمال صالحه، براى خودش پيش خدا حقى قائل شود كه من اين قدر عبادت كردم حق دارم. اين خودش بالاترين مبعد انسان است از درگاه حضرت احديت. اگر يك ذره آدم عجبش بگيرد و خيالش برسد كه من اين اعمال صالحه را دارم انجام مى دهم پس خدا بايد مرا به بهشت ببرد خوب بهشت براى عباد صالحين است و من هم كه صالحم اميد داشته باشم جداست. ولى اميد به بهشت هم بايد به فضل خدا باشد نه به عمل خودش. عمل خودش را سبب و وسيله ى نجات براى رفتن به بهشت دانستن نقص در توحيد است.
توحيد كامل اين است كه انسان در عين حالى كه نهايت درجه ى عمل صالح را دارد باز خودش را هيچ بداند. برابر احسان و فضل خدا هيچ چيز طلبكار خدا نيست جز اينكه خدا تفضل بكند، و زيادى و اضافه و احسان ابتدايى است كه خدا به او بدهد. اين آموزش دعاست براى ما كه بايد از خودمان از خدا از ثواب از عقاب چنين برداشتى داشته باشيم. مساله اى كه باز بايد اشاره بشود اين است كه بعضى ها شايد توهم بكنند كه اين دعاها را حضرت مى گويد كه ما اين جور دعا بكنيم و الا خود حضرت شامل اين نيست حضرت على بن الحسين با آن عباداتش با آن مقام قربش در درگاه خدا امام است و معصوم و آيه ى تطهير درباره اش نازل شده است او كه اين مقامات عالى را دارد نه!! او هم در اين جهت مثل ماست.
امام على بن الحسين هم با اين همه مقاماتى كه در درگاه خدا دارد با اين عظمتى كه در درگاه خدا دارد حتى پيغمبرش فرق نمى كند اينها يكى هستند پيغمبر و ائمه ى ما كه اشرف بندگان خدا هستند و از همه بندگان خدا مقربترند. مستثنى نيستند از اين فرمايش حضرت سجاد كه همين جا مى گويد خودش هم مستثنى نيست يعنى همان امام سجاد هم يك سر سوزن حق بر خدا ندارد هرچه حق است خدا بر او دارد مگر امام سجاد هر فضيلتى كه دارد خودش براى خودش تهيه كرده است؟ همه فضايل را هم خدا به او داده است پس فضل خدا درباره ى او بيشتر شده است. حالا هم اگر بخواهد بايد فضل خدا بگويد و هرچه بيشتر خودش را نزديك به خدا بداند و فضيلت پيدا بكند بيشتر خاضع مى شود نزد خدا و بيشتر از فضل خدا طلب مى كند. و هيچ كس، هيچ بنده اى، پيغمبر ياامام، طلبكار خدا نمى تواند بشود هميشه خدا طلبكار بنده اش است حتى نسبت به پيغمبر. خدا طلبكار پيغمبر است خداست كه اين همه مرتبه و شرف به او داده است. خداست كه اين همه علم به او داده است. خداست كه اين همه اخلاق به او داده است. خداست كه اين مقام قرب را به او داده است. او چه چيز به خدا داده است مثلا شصت سال الى شصت و خورده اى سال در راه خدا جنگيده است. همان كسى كه همه چيزش و همه ى وجودش از خداست گاهى اوقات آدم خيالش مى رسد اين دعاها كه حضرت مى كند آدم ممكن است توهم بكند كه حضرت سجاد خيلى چيزها دارد كه مى تواند به خدا نشان بدهد كه به واسطه آن خواسته باشد مغفرت حاصل بشود مى گوييم نه خير اعمال او هم اين طور نيست و هر كس هر چيزى در دنيا و آخرت شامل حالش شده است از فضل الهى است كه بر او وارد مى آيد. اين است كه امام سجاد از اين تعبيرات در غير دعايش هم دارد در دعاى ابوحمزه دارد لست اتكل فى النجاه من عقابك على اعمالنا، خدايا ما هرگز براى نجات خودمان به اعمال خودمان تكيه نمى كنيم ما اين طور نيستيم كه حالا بگوييم چون، اين همه عمل صالح كرديم مستحق نجات و مغفرت تو هستيم تكيه ما بر فضل توست ما هم بايد اين طور باشيم و هيچ طلبكارى از خدا و هيچ استحقاقى براى خودمان قائل نباشيم كه غرولند هم بكنيم كه اگر العياذ بالله عذابمان كرد غرولند بكنيم. يا اگر چيزى به ما نداد... حالا مى دهد خداوند اذا وعد صدق يكى از صفات خدا صادق الوعد است خودش وعده داده است كه اگر كار خير بكنى به تو مى دهم ولى مقصود اين است اين خيرى كه به تو مى دهد نه از باب اين است كه مستحق شده باشى. مزد كار نيست فضل خداست. احسان ابتدايى خداست مزد كار در كار خدا نيست. راست است كه اسمش را خدا مى گذارد مزد، (لهم مغفره و اجر عظيم) اجر يعنى مزد، خدا هم خودش اسمش را مزد گذاشته است ولى اين هم از لطفش است كه به ثوابهايى كه مى دهد اسمش را مزد گذاشته است مزد نيست چون مزد اين است كه انسان كارى براى كسى كرده باشد در مقابل اين كار، ما كه كارى نكرده ايم. اين روى تعبيرات عرفى است موالى و عبيد عقلا چون اين جور مى گويند مولا كه به بنده اش امر مى كند كه اين كار را بكن مزدش مى دهد يا اجير مى گيرد آدم مزدش مى دهد حالا خدا هم چون گفته است اين كار را بكنى اگر كردى اسمش را گذاشته من مزد به تو مى دهم. و الا اينها مزد نيست كه خدا مى دهد و همه اش فضل الهى است و امام هم تقاضا مى كند خداوند فضل خودش را شامل حال همه ى ما بفرمايد.