
بخش چهل و یكم
فصل على محمد و آله و تفضل على اللهم و انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى و وفقنى للتى هى ازكى و استعملنى بما هو ارضى. اللهم اسلك بى الطريقه المثلى و اجعلنى على ملتك اموت و احيى.
اگر نبود براى تقوا جز همين آيه ى شريفه ى معروف:(ان اكرمكم عند الله اتقاكم) ديگر بس بود و به قول مثل عربى كل الصيد فى جوف الفراء همه ستايش و فضايل و آثار خير تقوا در همين جمله ى (ان اكرمكم عند الله اتقاكم) خوابيده است اكرم يعنى كريمتر، كرم يعنى شرف، قدر و منزلت، فلانى كريم است يعنى داراى قدر و منزلت است. اكرم يعنى كسى كه قدر و منزلتش بالاتر و بيشتر است. خدا كه مى فرمايد: (ان اكرمكم عندالله اتقاكم) يعنى شريفترين شما و با قدر و منزلت ترين شما نزد خدا كسى است كه تقواى او بيشتر باشد يعنى خدا انسان را ارزيابى مى كند به تقوا. يعنى سنگ و وزنه اى كه مى شود انسانيت و شرافت انسان را وزن بكنى تقواست كريمترين شما نزد خدا باتقواترين شماست يعنى بالا و پايين رفتن قدر و منزلت انسان در اثر تقواست. وقتى انسان نزد خدا قدر و منزلتى نداشته باشد اصلا قدر و منزلتى ندارد. خدا كه مى فرمايد كريمترين و باشرفترين و محترمترين شما نزد خدا باتقواترين شماست يعنى هرچه تقوا زيادتر باشد قدر و منزلت بيشتر، هرچه تقوا كمتر باشد قدر و منزلت كمتر است. نتيجه اين مى شود كسى كه تقوا نداشته باشد هيچ قدر و منزلتى پيش خدا ندارد يعنى ساقط است از همه چيز، چون اگر بنا باشد معيار سنجش انسان و فضيلت انسان تقوا باشد پس اگر تقوا نباشد، هيچ است و پوچ. يك چيز هيچ و پوچ و يك حيوان دو پا كه از انسانيت هيچ بهره اى ندارد.
براى اينكه چون تقوا ندارد هيچ قدر و منزلتى پيش خدا ندارد پس اگر كلمه اى نبود در مورد تقوا جز همين كلمه در قرآن بس بود كه بگوييم انسان سعادت و ارزشش هرچه هست منتفى است در تقوا باز گفتيم كه نه تنها تنعم به نعمتهاى آخرتى و حيات جاويدان و بهشت عدن و رضوان خدا همه اش در گرو تقواست به علاوه سعادت دنياى انسان و آسودگى دنياى انسان نيز منوط به تقواست.
اين همه كه مى گوييم سعادت دنياى انسان را تقوا تامين مى كند به اين دليل است كه ما اگر دقت بكنيم سعادت دنيا و آخرت فرقى ندارد يعنى به نظر واقع و به نظر حقيقت اگر بنگريم هر كه در دنيا، سعادت دارد در آخرت هم دارد هر كس سعادت آخرت ندارد سعادت دنيا هم ندارد سعادت دنيا و آخرت را نمى شود از هم جدا كرد يعنى همان طور كه عكسش خدا مى فرمايد:
(و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا.)
يعنى هر كه در اين دنيا كور باشد در آخرت هم كور است يعنى هر كس در اين عالم شقى باشد بدبخت باشد ساقط باشد در آخرت هم همين طور است. حالا سعادت هم كه ضد آن است همين طور است يعنى سعادت آخرتى هر كس تامين شود سعادت دنيايش هم تامين است. سعادتمندى آخرت هم از اول دنيا شروع مى شود دنيا و آخرت از هم جدا نيست. پس اينكه مى گوييم سعادت دنيا در تقواست اين به نظر عرفى مردم است كه سعادت دنيا و آخرت را از هم جدا مى دانند مقصود ما از اينكه مى گوييم سعادت دنيوى انسان هم بايد در سايه تقوا تامين بشود مى خواهيم بگوييم در دنيا هم خداوند تبارك و تعالى در سايه تقوا يك بينش و روشنى فكر به انسان مى دهد صفاى روح مى دهد، روشنفكرى مى دهد به انسان، كه در نتيجه ى همان روشن بينى زندگى اش را كه بر مبناى تقوا قرار مى دهد بهترين زندگى را كه فرض بشود در دنيا بهترين و شريفترين زندگانى است او دارد و خلاصه خوبتر زندگى مى كند از كسى كه تقوا ندارد. يعنى همين طور كه تقوا به روح سلامتى ارزانى مى داد همين طور در صحت بدن هم اثر دارد يعنى آدم با تقوا از سلامت مزاج بهره مندتر است تا آدم بى تقوا. تقوا طورى است كه انسان را مصونيت مى دهد از تنگناها و مشكلات زندگى. گره از كار انسان در دنيا مى گشايد كسى كه اهل تقواست گرفتارى اش كمتر است و زندگى را، راحت تر مى كند مشكلات زندگى كمتر برايش پيدا مى شود يا اگر مشكل در زندگى پيدا شود او بهتر از كسى كه تقوا ندارد مى تواند مشكل زندگى اش را رفع بكند. اين مساله را براى همين مطلبى كه عرض كردم ممكن است انسان از روايات و آيات استفاده بكند همين معانى را از براى تقوا كه ديگر نمى خواهيم در اين مطلب معطل بشويم براى نمونه يكى اش را عرض مى كنيم اين آيه هم معروف است
(و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب.)
چند آيه ديگر هم قريب به اين مضامين را مى رساند. اين آيه چه مى گويد، مى فرمايد كسى كه تقوا پيشه كند خدا او را از تنگناهاى زندگى نجات مى دهد و راه بيرون آمدن از مشكلات و بلاها را بازمى كند و از راههايى كه هيچ حسابش را نمى كند و پيش بينى نمى كند خدا او را روزى مى دهد. باز مى فرمايد:
(و من يتق الله يجعل له من امره يسرا.)
هر كس كه تقوا داشته باشد خدا كارهايش را آسان مى كند باز مى فرمايد:
(فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى)
كه حاصل اين آيات شريفه و آنچه كه استفاده مى شود تقوا كارگشاست براى انسان در اين دنيا. تقوا انسان را در خيلى از تنگناها نجات مى دهد تقوا باعث مى شود كارهايش آسان بشود مشكلات كمتر در زندگى اش پيدا بشود اين معنايى است كه آيه ى شريفه مى رساند مسلما آيه شريفه بيرون آمدن از مشكلات و تنگناها مقصودش تنگناهاى دنياست. علاوه بر اينكه خدا مى گويد، و وحى است و ما بايد قبول بكنيم و معتقد باشيم كه همين طور خدا در كار اهل تقوا گشايش پيدا مى كند و گره از كار اهل تقوى مى گشايد اين را بايد اعتقاد داشته باشيم خودمان هم مى توانيم تحليل كنيم و توجيه كنيم و از راه تجربه بفهميم، كه واقعا همين طور است يعنى اگر در زندگانى خودمان و در زندگى مردمان مطالعه بكنيم مى بينيم كسانى كه اهل تقوا هستند كمتر گرفتارى دارند و گرفتاريشان زودتر حل مى شود تا كسانى كه اهل تقوا نيستند و بالاخره كسانى كه اهل تقوا هستند زندگى شان آرامتر و سالمتر و آسانتر طى مى شود.
حالا علاوه بر اينكه عزت و شرف اهل تقوا بيشتر است كارى نداريم، بهتر، آسانتر آبرومندتر و بى تكلف تر زندگى مى كند، كسى كه اهل تقواست نسبت به كسى كه اهل تقوا نيست، حالا اينجا هم مى دانيم، دنيا جاى خوش و راحتى نيست. يعنى ما نمى توانيم بگوييم يا توقع داشته باشيم كه كسى در دنيا به طور مطلق راحت زندگى كند يا نمى توانيم بگوييم و ممكن نيست كسى در دنيا مبتلا و گرفتار نباشد حضرت امير سلام الله مى فرمايد:
«دار بالبلاء محفوفه.»
يعنى دنيا در بلا پيچيده شده است يعنى بلا اطرافش را گرفته است. اين كه مسلم است در دنيا گرفتارى است اگر انسان راحتى و آسايش مى خواهد بايد در آخرت سراغش برود ولى اين را مى خواهيم بگوييم مساله، مساله راحتى نسبى و يا مشكل و گرفتارى نسبى چه قدر است. مقصودمان اين است كه اهل تقوا بالنسبه كمتر برايش در دنيا گرفتارى پيدا مى شود و زودتر از گرفتارى دنيا نجات پيدا مى كند، تا كسى كه تقوا ندارد. در هر حال كسانى كه تقوا دارند اينها گرفتارى كمتر پيدا مى كنند در دنيا. مصيبت و بلا و تنگناى زندگى زندگى را كمتر دچارش مى شود و كسى كه تقوا ندارد بيشتر مبتلايش مى شود، بيشتر گرفتارى پيدا مى كند. اين معنا را مى خواهيم براى تقوا. خود تجربه بهترين چيزى است كه اين مطلب را براى ما ثابت بكند. بلا و گرفتارى كه انسان در اين دنيا مبتلا مى شود دو نوع گرفتارى است، يكجور گرفتاريها و مصيبتها و آفتهايى است كه از طبيت مى آيد يعنى مقتضاى طبيعت است يا از باب اتفاق است. حوادث طبيعى، سيل مى آيد، زلزله مى آيد، خانه يك عده اى را مى برد خراب مى كند يا حوادث اتفاقى، ماشين مى نشيند، تصادف مى كند، صدمه بر او وارد مى شود، هواپيما سوار مى شود، هواپيما سقوط مى كند يا مثلا خودش دارد راه مى رود پايش مى شكند اين رقم حوادث، حوادثى است كه اراده و اختيار انسان در آن مدخليت ندارد. خوب، هواپيما خراب شد و ساقط شد خوب اين دست كسى نيست. دست من نيست. هيچ اختيار من و اراده ى كسى در اين اثر ندارد. يا مثلا من كه داشتم راه مى رفتم افتادم خوب اين تقصير كسى نيست اراده ى من، اراده ى كس ديگرى در اين كار اثرى نداشته است ولى يك نوع گرفتاريهاست كه اراده و اختيار انسان در آن تاثير دارد به آن نوع مى گويند گرفتاريها طبيعى و اين نوع گرفتارى هاى دومى، گرفتاريهاى اخلاقى و اجتماعى است يعنى گرفتاريهايى كه در نتيجه ى اجتماع و اخلاق خوب و بد اجتماع، پيدا مى شود اين رقم گرفتارى ها مانند اغلب گرفتارى هاى بشر مربوط به اجتماع است. مربوط به فساد اخلاق است. مربوط به طبيعت نيست مربوط به انفاق و صدفه نيست، اينها مربوط به مفاسد اجتماعى است كه اشخاص به آن مبتلا مى شوند.
كشمكشها، زد و خوردها، كتك كارى ها، اختلافاتى كه بين اشخاص پيدا مى شود، اختلافات بين زن و شوهر، اختلاف خانوادگى، اختلاف قبيله اى، و حوادث سويى كه پشت سرش مى آيد، زندان رفتنها، كتك خوردنها، كشته شدنها، زخم برداشتنها اين بلاها، بسيارى خسارتهاى مالى، جانى، آبرويى كه بر انسان وارد مى آيد.
بلاهايى كه در دنيا انسان به آنها مبتلا مى شود عمده اش از اين راههاست. و اين نوع بلاها و گرفتاريها اخلاقى و اجتماعى است آن قسم اول را فعلا كارى نداريم و نمى دانيم آيه شريفه به آن كارى دارد يا ندارد و بعيد هم نيست كه آن هم همين جور باشد يعنى اگر بگوييم خداوند تبارك و تعالى ناموس و قاعده اى قرار داده است كه آدمهايى كه اهل تقوا هستند همان گرفتارى برايشان كمتر پيش مى آيد مانند، از ماشين پرت شدن، تصادف كردن، تاول زدن روى زانو، زخم شدن بدن. و حوادث طبيعى مى توانيم بگوييم خدا يك ناموس دارد يك مقررات غيبى مثل امدادهاى غيبى كه مسلما هست حالا ممكن است اين را هم بگوييم يعنى امدادهاى غيبى براى كسى كه اهل تقواست، مثلا بگوييم اگر آفت بيايد به محصولات مردم، كسانى كه اهل تقوا هستند محصولشان كمتر صدمه مى بيند. كما اينكه در ذهن مردم همين طور است كه آدمهاى خوب كمتر حادثه برايشان اتفاق مى افتد يا كسى كه اتفاق بدى برايش مى افتد حمل مى كنند كه اين بد است. در صورتى كه مربوط به اين نيست بدى و خوبى هايى كه در دنيا به آدم مى رسد مربوط به خوبى و بدى خود انسان نيست عرض كردم سيل كه مى آيد نمى شود گفت خانه ى فلانى كه سيد متقى است يا خانه فلانى كه فاسق و فاجر است سيل مى برد.
ولى، ممكن است گاه گاهى از باب امدادهاى غيبى در نتيجه ى تقوايش خدا او را از خيلى بلاها حفظش كند منتها معلوم نيست كه آيه شريفه به اين نظر دارد يا نه، مسلما نظر آيه شريفه به آن قسم بلاهاست يعنى آن بلاها كه مفاسد اجتماعى دامنگير انسان مى شود آن بلاها را تقوا رفع مى كند اين را به تجربه هم مى توانيم بفهميم. شما شايد در زندگى خودتان، تجربه كرده ايد من كه تجربه كرده ام كه انسان غالبا اگر يك گرفتارى برايش پيدا بشود اين برگشت مى كند به اينكه ريشه يابى مى كند تا دريابد اين گرفتارى از كجا بوده است و برايش مسلم مى شود كه اين در نتيجه ى بى تقوايى بوده است كه در جايى كرده و اين گرفتارى برايش پيش آمده است كه اگر اين خطا و بى تقوايى را نمى كرد اين گرفتارى برايش پيدا نمى شد.
معلوم است انسانى كه اهل تقواست روى اصول، زندگى مى كند. غالبا گرفتاريهايى كه براى انسان پيش مى آيد مثلا آن كاسبى كه ضرر مى كند ورشكست مى شود يا مواردى اتفاق مى افتد انسان كتك مى خورد يا كتكش مى زنند يا فحشش مى دهند يا كسانى كه زندان مى روند و اين رقم گرفتارى برايشان پيدا مى شود واقعا مى بينى اين در نتيجه ى قصور خود اوست. يعنى از خودشان است كه بر خودشان است اينها گره هايى است كه خود انسان براى خودش پديد آورده است.
معمولا اين چاه و چاله اى كه انسان در آن مى افتد، چاه و چاله اى است كه خودش براى خودش كنده است و الا مى بينيم انسان روى اصول تقوا و دستورات زندگى كه خدا به او داده است چون تقوا و اصول و قواعد و اخلاقهاى اسلامى اينها خودش باعث مى شود اصلاخح امر بشود. كما اينكه مى بينيم آدم باتقوا عزيزتر است تا آدم بى تقوا.
فاسق و فاجر رسواست، آدم باتقوا خيلى محترمتر است ولو اينكه مال هم نداشته باشد بله اهل تقوا زندگى شان روى قاعده و اساس است كارهاى نادانى نمى كنند، مثلا آدم گرفتارى هايى برايش پيش بيايد، اگر ريشه يابى كند، مى بيند حتما خطايى از خود او سر زده است يا الان يا جلوترها خطايى مرتكب شده است، مثل خودمان كه گاهى كسى گرفتارى برايش پيش مى آيد مى گوييم تقصير خود اوست. يعنى كار ناجورى كرده است كه اين گرفتارى برايش پيدا شده است.
يا يك گرفتارى براى خودمان پيش مى آيد اعتراف مى كنيم كه خودم فلان جا بد كردم تقصير خودم است اين يك چيزى است كه ما در تجربه مى توانيم بيابيم.
البته گفتيم گرفتارى كمتر، دنيا همه اش گرفتارى است فقط مى توانيم بگوييم بعضى ها، گرفتارى شان كمتر است، و بعضى ها گرفتارى شان بيشتر. در مورد همه گرفتارى ها هم نمى گوييم در اثر بى تقوايى است كه، آدم گرفتارى مى شود يا آدم باتقوا اصلا گرفتار نمى شود نخير. آدم باتقوا گرفتارى دارد. مصيبتها، تنگناها و سختى ها براى همه هست ولى رويهمرفته كه مقايسه مى كنيم خيلى گرفتارى ها هست كه دامنگير افراد بى تقوا مى شود كه آن گرفتارى ها دامن اهل تقوا و پاكدامن را نمى گيرد. بنابراين نه اينكه بگوييم هر كس اهل تقواست اصلا گرفتارى ندارد نه خير. اهل تقوا خيلى گرفتارى دارند يا صد در صد بگوييم آن كس كه فاسق و فاجر است همه اش بايد گرفتارى داشته باشد نه، اينها نسبى است نسبتا در زندگى در سراسر زندگى وقتى حساب مى كنيم زندگى دو نفر كه يكى اهل تقوا و يكى اهل فسق و فجور است مى بينيم گرفتارى هايى كه براى آدم فاسق و فاجر پيدا مى شود به مراتب بيشتر است از گرفتارى هاى آدم باتقوا. حتى در بسيارى از چيزها مى شود مثلا خيلى از فقرها و كمبودها و احتياجها شايد در نتيجه بى تقوايى آدم مبتلا به فقر شده است. در نتيجه خسارتها و ضررها كه گاهى نصيب انسان مى شود در نتيجه بى تقوايى است و اهل تقوا كمتر خسارت مى بيند اين معنايى بود كه مى خواستم عرض بكنم. اگر انسان درصدد ترقى و تعالى است و خواست دنيايش خوب شود آخرت كه ديگر ماشاءالله معلوم است تنها راهش اين است كه اهل تقوا باشد بايد كمر بست و اهل تقوا شد و اگر اهل تقوا نشد انسان هيچ كارى انجام نداده است. پس بايد سعى و كوشش كنيم تا واقعا تقوا را با مجاهده ى نفس تحصيل كنيم و اساسش همان مساله خوف خدا و ترس خداست. هميشه توجه به خدا داشته باشيم اين تزكيه اى كه مى شنويم و مى فهميم و مى گويند همين است تزكيه يعنى انسان كارى بكند كه اهل تقوا بشود تزكيه و تقوا اينها قريب همند تزكيه يعنى مجاهده كردن، پاك و پاكيزه كردن خود و اين يعنى تقوا داشته باشى و بهترين راه شروع در اين كار آن است كه سعى و كوشش بكند انسان منيت و تكبر را از خودش دور بكند خودخواهى اش را رها بكند. به جاى خودخواهى خداخواه بشود و هميشه توجه داشته باشد و غفلت نكند.
بعد از اينكه حضرت مى فرمايد و الهمنى التقوى دعاى بعدى حضرت دعاى كمال تقواست تقواى عالى است چون تقوا يعنى معصيت نكند يعنى واجبات را كه هر كس قادر است و نيرويى دارد كه واجباتش را نمى گذارد ترك شود و از محرمات هم اجتناب مى كند اين اهل تقواست، اين ممكن است كارهاى خيلى خيلى بلند انجام ندهد كسى خمس و زكات و حقوق واجبه اش را بدهد ولى انفاقات مستحبى نكند خوب اين به تقوايش ضرر نمى زند اين است كه حضرت به اين قانع نيست و ما هم نبايد قانع باشيم كه صرف اينكه معصيت نكنيم همين اندازه بسمان است چرا، خوش به حال كسى كه معصيت نكند ولى امام بالاترش را از خدا مى خواهد مى گويد و وفقنى للتى هى ازكى و مرا توفيق بده توفيق اصلش يعنى اسباب كار را فراهم كردن، فلان كس توفيق يافت براى اين كار يعنى اسبابش جور شد براى اينكه اين كار را بكند يعنى خدايا اسباب را طورى جور كن كه من توفيق پيدا بكنم به چيزى كه پاكيزه تر و زيادتر است از باب زكى يزكو است زكى يزكو دو معنا دارد يكى زكاه به معنى نمو است يعنى نموكننده، رشد كننده و يكى هم زكات به معناى پاك و پاكيزگى يعنى خدايا به من توفيق بده به آن پاكيزه ترين كارها، پاكترين اخلاقها التى هى ازكى معين نمى كند عمل يا اخلاق شامل هر دو مى شود يعنى مرا بالاترين و بهترين اخلاق پسنديده عطا كن و مرا هميشه موفق كن كه سعى و كوششم بر اين باشد كه كار خوبتر را انتخاب كنم ببينيد آنجا معنى تقوا اين بود كه كار خوب بكنم كار بد نكنم اينجا معنايش اين است كه در ميان كارهاى خوب توفيقم بده كه كار خوبتر را انتخاب بكنم يعنى اخلاق خوبتر داشته باشم بعدش مى فرمايد: و استعملنى بما هو ارضى مرا به كار بگير خدايا اين كاره ام بكن كه پسنديده ترين كارهاى نزد تو را به جا بياورم يعنى نه تنها كار پسنديده بكنم بلكه خدايا توفيق بده مرا كه پسنديده ترين كارها را انجام بدهم باز بعدش اينجا قريب به هم است: اللهم اسلك بى الطريقه المثلى خدايا تو مرا به راه عالى تر و فاضلتر و بهترين راه ببر. طريق به معنى راه است طريقه به معنى مذهب و مسلك است درويش كه مى گويند اهل طريقت است خودشان مى گويند طريقت حقيقت راه حق آن است كه ما داريم. ولى اساس معناى طريقه يعنى راه حق مسلك حق. مثلى به معنى فضلى است يعنى به اصطلاح بهترين طريقه و عالى ترين طريقه و مذهب مرا در آن طريقه و مذهب كه عالى ترين هاست قرار بده اين طريقه ى مثلى يعنى دين اسلام يعنى بر طريقه اسلام قرار بده و يا مقصود يعنى طريقه ى سير الى الله كه براى مقامات عارفان و ذاكران و بندگان خاص خداست طريقه اى دارند يعنى روشى دارند در سير الى الله كه پله پله نزديك مى شوند به خدا يعنى طريقه بزرگانى كه به اصطلاح پيش مى گيرند براى تقرب به تو مرا به آن طريقه قرار بده و اجعلنى على ملتك اموت و احيى خدايا مرا چنان كه كه در آيين تو زنده باشم و بر آيين تو بميرم يعنى نه تنها در دنيا من اسمم مسلمان باشد يا واقعا هم شايد تا حدى بر حسب ظاهر مسلمان باشم مسلمانى آن است كه وقت مردن مسلمانى را با خود ببرد در قرآن هم مى فرمايد: اين هم از خاصيتهاى تقواست كه مى فرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون)
تقوا پيشه ى خود سازيد خوب نتيجه ى تقوا اين است سعى كنيد كارى نكنيد كه از دنيا كه بيرون مى رويد مسلمان نباشيد (و لا تموتن الا و انتم مسلمون) نميريد مگر اينكه مسلمان باشيد اين همان معنايى است كه در اينجا حضرت از خدا مى خواهد كما اينكه طريقه هم كه عرض كردم يك روايتى دارد از امام باقر است سلام الله عليه چون در قرآن هم هست در سوره ى جن كه (و الو ستقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا.) معنى تحت الفظى آيه اين است كه مى فرمايد اگر آنها جن و انس بر طريق مستقيم باشند در راه خودشان و در راه طريقه ى حق استقامت بورزند ما مى آشاميم و سيراب مى كنيم آنها را از آب فراوان. آن وقت حضرت تفسير مى كند اينجا اما اينكه مى فرمايد سيراب مى كنيم ايشان را از آب فراوان يعنى دلهاى ايشان را سيراب مى كنيم از ايمان و طريقه را هم حضرت تفسير مى كند به ولايت على بن ابى طالب صلوات الله عليه. البته واقع امر هم همين است كه طريقه حق جز ولايت على بن ابى طالب ديگر راهى ندارد. اگر اين طريقه را نداشته باشد آدم اسلام هم برايش نتيجه اى ندارد طريقه ى حق اين است، آنجا مى فرمايد خدايا مرا در راه طريقه حق بدار كه هميشه در طريق حق سير بكنم و اعمال و افعال من مطابق با شريعت اسلام باشد و سير كردن من و گفتار و رفتارم منطبق باشد با دستورات اسلام يعنى مرا اين جور كن كه هميشه همه كارهايم منطبق باشد و نتيجه اش هم اين باشد كه و اجعلنى على ملتك اموت و احيى آن دعاهاى اولى اگر مستجاب شود اين دعاها هم مستجاب مى شود چون آدمى كه زنده باشد مسلمان و بميرد مسلمان همان كسى است كه تقوا داشته باشد و عمده مساله عاقبت در وقت مردم معلوم مى شود چه بسا اشخاص كه مدتها خوب بودند اهل تقوا بودند ولى عاقبت از تقوا بيرون رفتند و چه بسا كسانى كه آغاز زندگى شان خوب نبودند ولى عاقبت خوب شدند. عمده، مساله مردن است هنگام مردن بايد انسان با ديانت برود البته با ديانت از دنيا رفتن به اين است كه قبلش كارهاى فسادى از او سر نزده باشد خداوند عاقبت همه ى ما را به خير گرداند و همه ى ما را اهل تقوا قرار بدهد.