
بخش چهل و سوم
باز سه جمله است از دعاى مكارم الاخلاق و اين سه جمله اتفاقا خيلى روشن نيست مقصود و مراد آن حضرت يعنى پيچيدگى اى در عبارت هست كه كاملا به طور روشن و واضح نمى توانيم و نتوانسته اند كه مراد حقيقى و واقعى آن حضرت را به دست بياورند آن كسانى هم كه شرح كرده اند صحيفه را و اين عبارت را، در اين مساله اقوال مختلفه و احتمالات گوناگون داده اند. در شرح صحيفه ى سجاديه در رياض السالكين پنج وجه و پنج قول نقل مى كند از كسانى كه اين جملات حضرت را تفسير كرده اند و بالاخره خودش هم در پايان يك وجه ديگر مى گويد كه مجموعا شش وجه در آنجا ديده شده است. و همه ى آنها هم به طور قطع نگفته اند اين معنايى كه ما مى گوييم حتما مراد است به تعبير يحتمل، يمكن، احتمال مى رود كه آقا اين را اراده كرده باشد يا ممكن است كه چنين مقصود باشد و حتى خود شارح صحيفه سيدعلى خان مدنى مى گويد و الذين يخطر بالبال على وجه الاحتمال يعنى در پايان اين وجوه را كه نقل مى كند مى گويد آنچه در خاطر من خطور مى كند و بر دل من مى گذرد بر وجه احتمال يعنى احتمال مى دهم كه آقا اين را اراده كرده باشد. در وراى آن شش احتمال، شش تفسيرى كه من ديدم آقايان كرده اند من يك احتمال ديگرى غير از همه ى آن احتمالاتى كه آقايان داده اند دادم در معناى اين عبارت و در عين حال، اطمينان هم ندارم كه مراد حضرت حتما اين باشد. اول ترجمه كنم عبارت را: حضرت مى فرمايد: خذ لنفسك من نفسى ما يخلصها (خطاب به خدا مى فرمايد) بگير از براى نفس خودت از نفس من چيزى كه خلاص مى كند نفس مرا، و ابق لنفسى و باقى بگذار براى نفس من از نفس خودم چيزى كه موجب صلاح و اصلاح نفس من بشود آن وقت مى گويد براى اينكه نفس من هلاك و نابودشدنى است مگر اينكه تو او را حفظ كنى. حالا يكى از چيزهايى كه در اين عبارت وارد شده لفظ من است من نفسى و مبناى تفسيرى كه من مى خواهم بكنم سر كلمه ى من با آن تفسيراتى كه آقايان كرده اند فرق مى كند آن من را به يك معنايى گرفته اند و من به معناى ديگرى گرفته ام. اينجا ببينيد خذ امر است از اخذ يعنى بگير. اخذ و گرفتن كه در فارسى مى گوييم سه چيز بايد تحقق پيدا بكند تا مساله اخذ حاصل بشود اخذ يعنى گرفتن. گرفتن بايد يك كسى باشد كه بگيرد يك چيزى هم بايد باشد كه آن كس بگيرد و يك كسى هم بايد باشد تا از آن كس بگيرند. مثلا شما كه مى رويد در دكان نانوايى نان مى گيرى اين سه چيز آنجا هست يعنى گيرنده شمايى كه رفتى نان بگيرى گيرنده اى، يكى گرفته شده آن چيزى كه گرفته اى نان باشد، از كسى يا از جايى كه گرفته اى كه آن نانوا يا نانوايى باشد در اخذ اين سه چيز معتبر است پس آخذ داريم و ماخوذ و ماخوذ منه يعنى گيرنده و كسى كه از او گرفته اند و چيزى كه گرفته شده است حالا خذ من نفسى آن آقايان تفسيرشان مبنى بر اين است ك من را من ابتدائيه گرفته اند ظاهر كلامشان بلكه تصريح كلامشان اين است كه بعضى، من را من ابتدائيه گرفته اند من ابتدائيه همانى است كه سر ماخوذ در مى آيند يعنى سر گرفته شده گرفتن از فلان، اين ماخوذ منه است، آن وقت در كلام آن ماخوذ يك چيز ديگرى است يعنى، بگير از نفس من چيزى يعنى آن اعمال صالحه اى كه خلاص مى كند نفس مرا گرفتن تو. اين طور مى شود پس برگشت تفسير آنها چون من را من ابتدائيه مى گرفتند اين طور مى شود كه امام خواسته باشند كه بگويند خدايا بگير از نفس من يعنى نفس من ماخوذ- منه است يعنى از نفس من بگير، چه چيز را بگير، آن اعمال صالحه مرا كه موجب خلاصى نفس من مى شود و باقى بگذار، براى نفس من از نفس من چيزى كه او را اصلاح مى كند اين معنا اصلا به نظر من، به اين طور كه من فهميدم از تفسير آقايان، خود معنا اصلا صحيح نيست قطع نظر از اينكه از خود عبارت استفاده نمى شود خود معنا صحيح نيست به جهت اينكه آقايان مى گويند آن اعمال صالحه اى كه سبب خلاصى من مى شود از عذاب يعنى آن كارهاى خوبى كه من مى كنم كه باعث خلاصى من مى شود اينها را تو بگير، حالا بگير به چه معنايى است باز در آن حرف است و براى من آن اعمال صالحه اى كه باعث ترقى و صلاح من مى شود باقى بگذار اينجا بگير و باقى بگذار ما نمى دانيم آقايان همين طور معنى مى كنند بگير يعنى خدايا آن اعمال صالحه اى را كه موجب خلاص من مى شود قبول بكن، در عقبش باقى بگذار آن اعمال صالحه اى را كه موجب صلاح نفس من مى شود، اينجا نمى شود فرق بگذارى بين آن دو تا اعمال صالحه اى كه موجب خلاصى از عذاب مى شود با آن اعمال صالحه اى كه موجب اصلاح نفس مى شود اگر قبولى هر دوش را خدا بايد قبول كند پس چطور بگوييم آن را بگير و اين را بگذار يعنى آن را بگير و اين را قبول نكن؟ اينكه نمى شود اين طور معنا بكنى. به يك اعتبارى اين هر دو اعمال هم بايد مورد قبول خدا باشد كه اخذ اينجا تعبير شده كه خدا بگيرد آن اعمال صالحه اى را كه موجب اصلاح من مى شود چيزهايى كه موجب اصلاح مى شود چيست؟ همان اعمال صالحه، اعمال صالحه را هم بايد خدا قبول بكند تا اصلاح نفس ما بشود كما اينكه آن اعمال صالحه اى كه موجب خلاصى از آتش جهنم مى شود آن را هم بايد خدا قبول بكند پس اينكه مى گوييم يكى اش را خذ و يكى اش را ابق است من نمى فهمم كه اين يعنى چه اين درست در نمى آيد ولى آنچه ما مى خواهيم بگوييم من را من تبعيضيه مى گيريم و معنا چيزى ديگرى بشود و آن اين است كه من تبعيضيه يعنى اخذت من فلان يعنى بعضى از آن چيز را گرفتم مثل آيه ى شريفه كه (خذ من اموالهم صدقه:) كه امر مى كند به پيغمبرش كه از اموال آنها به عنوان صدقه بگير يعنى بعضى اموال آنها. من، من تبعيضيه است يعنى همه ى مال مردم را كه نبايد بگيرند براى صدقه يك مقدارش به عنوان زكات بايد گرفته شود بعضى از اموال مسلمانان را به عنوان صدقه بگير. اينجا هم من مى گويم آن جورى كه آنها گفتند نيست كه خذ من نفسى يعنى از نفس من بگير كه نفس من ماخوذ منه باشد بلكه خود نفس من مى گويم ماخوذ است منتهى بعض نفس، خذ من نفسى يعنى يك حصه اى از نفس مرا يك قسمتى از نفس مرا بگير و يك قسمت نفس مرا برايم باقى بگذار توضيح اين مطلب كه بالاخره حرف ما اين است كه خذ لنفسك من نفسى بگير براى خودت از نفس من يعنى قسمتى از نفس من يعنى حصه اى، قسمتى از نفس من (نفس يعنى خود مرا) يك تكه از مرا تو بگير، يك تكه اش را براى خود من باقى بگذار. اول اينكه تكه اى از نفس يعنى چه؟ نفس موجود بسيطى است نفس قابل تقسيم نيست تكه و قسمت ندارد نفس چيز بسيطى است جوهر مجرد بسيط است يعنى قابل قسمت نيست كه بگوييم اين تكه نفس و آن تكه نفس ولى در عين حال كه نفس بسيط است و قابل قسمت نيست ولى قوا و نيروهايى و حالات مختلفه اى دارد كه به اعتبار آن حالات مختلفه، يعنى اين قسمت نفس من يعنى اين قسمت از حالات من اين قسمت از نيروهاى نفس اين قسمت از حالات نفس، يعنى آن قسمتى كه يك كارهاى ديگر مى كند. نفس خيلى كارها مى كند قواى مختلف هم دارد ولى به مقتضاى حرف آن فيلسوف النفس فى وحدتها كل القوى در عين حالى كه نفس يكى است و بسيط است ولى همه ى اين قوا هست. مثلا مى گوييم نفس قوه ى شهويه دارد قوه ى غضبيه دارد قوه ى بينايى دارد قوه ى بويايى دارد قوه ى عاقله دارد همه ى اين قوا مال نفس است ولى به اعتبار اين قوا مى توانيم بگوييم اين قسمت نفس، قسمت نفسى كه تعقل مى كند قسمت نفسى كه مى بيند. قسمت شهويه نفس، قسمت غضبيه نفس به اين اعتبار قسمتها از براى نفس مى شود كه حتى به اين اعتبارات گاهى خودش تعبير مى شود از نفس فلان و نفس فلان خدا در قرآن سه تا نفس گفته است
(ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى)
نفس اماره،
(لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنفس اللوامه)
نفس لوامه، يك جاى ديگر مى گويد:
(يا ايتها النفس المطمئنه)
حالا نه اينكه سه تا نفس باشد يكى نفس اماره باشد يكى نفس مطمئنه باشد يكى نفس لوامه باشد يعنى همان يك نفس است كه گاهى لوامه مى شود گاهى اماره مى شود و گاهى مطمئنه مى شود يا بعضى هايش ممكن است جمع بشود در هر حال اينجا هم كه مى گوييم حصه اى از نفس مرا بگير و حصه اى از نفس مرا بگذار، مقصود اين است نفس من داراى ابعاد و جنبه هاى گوناگونى است تعبير مى كنيم از آن، اصل و اساس دو جنبه ى نفس همانى است كه در اصل خلقت در آن قرار داده شده است و ابعاد ديگر نفس از شاخه هاى آن است كه آن جنبه را تعبير مى كنيم جنبه حيوانى و جنبه ى انسانى. خوب اين است دو جنبه ى نفس. جنبه رحمانى جنبه شيطانى. جنبه اى كه شاكر است جنبه اى كه كافر است و هكذا از اين تعبيرات يعنى آن جنبه اى كه انسان را به سعادت مى برد يك جنبه نفس است كه انسان را به سعادت مى برد يك جنبه نفس است كه انسان را به شقاوت مى رساند سعادت و شقاوت مال خود نفس است هرچه عليه شما باشد يا به نفع شما باشد از ناحيه ى خودت عايدت مى شود پس اين دو جنبه ى نفس يعنى يك داعى در گوشه ى نفس ما هست كه ما را به خدا مى خواند نيروها و داعى هايى هم هست كه ما را به سوى آتش جهنم به سوى شيطان مى خواند يك قوه در ما هست كه ما را به آخرت و زندگى جاويد دعوت مى كند بعضى قوا نيز در ما هست كه ما را دعوت مى كند به دنيا. بعضى به ماديات بعضى به معنويات. پس اين دو جنبه در انسان هست كه يك جنبه اش در طريق اصلاح انسان است و جنبه ى ديگرش فاسد كننده ى انسان. آن جنبه باعث گرفتارى انسان است پايبند مى كند انسان را. بند بر پاى انسان مى گذارد اينكه امام مى فرمايد بعض از نفس مرا بگير ما يخلصها يعنى گرفتن تو موجب خلاصى من مى شود اين خلاف ظاهر هم هست ولى چاره اى نداريم تفسيراتى را هم كه آقايان كرده اند ما يخلصها را بايد همين جور معنا بكنند و يخلصها هست. خلاص به دو معنى داريم يكى به معنى نجات دادن است مى گوييم فلانى خلاص شد يعنى نجات يافت هم به معنى پاك و صاف كردن است مى گوييم خالص كردم اين را، اين خالص شد خلاصش كردم اين به معنى از آلودگى پاك كردن است خلاص يا به معناى پاك كردن است يا به معناى نجات دادن. آن وقت مى گوييم اين جور و الله اعلم كه امام اين طور خواسته باشد بگويد يا اين طور تعليم دهد ما را كه خدايا آن قسمتهاى نفس من كه مرا پايبند مى كند و بند بر پاى عقل و نفس من مى گذارد و مرا از ترقى بازمى دارد خدايا اينها را بگير تا مرا از قيد و بندهاى آن خلاص كنى يا به معناى پاكى باشد يعنى آن چيزهايى كه موجب آلودگى نفس من مى شود آن قسمت نفس من كه مرا آلوده و كثيف مى كند خدايا اين را بگير تا سبب خلاصى من بشود يعنى از آلودگى پاك شوم و ابق لنفسى ما يصلحها يعنى اما آن قسمتهاى از نفس من كه در راه صلاح من به كار برده مى شود و مرا به كمال و صلاح مى رساند آن قسمتها را بگذار براى من. خلاصه برگشتش به اين دو جنبه ى حيوانى انسان است آن جنبه هاى حيوانى مرا بگير يعنى آن نيروها را فلج كن تا مرا اذيت نكنند شرشان را از سر من كوتاه كن و آن نيروهايى را كه مرا ترقى و تعالى مى دهند اوج مى دهند اصلاح مى كنند آن نيروهاى نفس مرا برايم باقى بگذار خوب اين باقى بگذار خيلى روشن است روى اين معنايى كه من مى كنم بنابراين خلاصه ى اين معنايى كه ما در اينجا گفتيم برگشتش به اين است حالا آيا مراد حضرت اين باشد يا نباشد ما نمى دانيم من هنوز مطمئن نيستم يعنى نمى شود، بعضى اشكالات هم دارد ولى اين اشكالات مشترك الورود است باز اينجا اشكال دارد لنفسك، لنفسك كه ظاهرش اين است براى خودت بگير اين يك قدرى تو ذهن مى زند يعنى چه براى خودت بگير؟ خدا چيزى مى خواهد؟ اين هم حالا بايد توجيه بكنم كه براى خودت يعنى براى رضاى خودت براى عنايت خودت به من، اين را بگير. اين بعضى اشكالات يا. و خذ لنفسى ما يخلصها كه آنچه ظاهر به ذهن مى آيد يعنى آن چيزى كه خلاص مى كند نفس مرا از من بگير اين غلط مى شود قدرى مشكل است بايد اين جور بگوييم كه خذ لنفسى ما يخلصها يعنى آن چيزى كه گرفتن تو باعث خلاصى نفس من مى شود در عين حال نمى دانيم مراد حضرت همان طورى كه خود مرحوم سيدعلى خان هم مى گويد بعد از همه ى احتمالات كه مى گويد، مى گويد و الله اعلم بمقاصد اوليائه. اشاره مى كند كه درست نفهميدم و خدا داناتر است به مقاصد اوليا. حالا از اين عبارت، امام اين را اراده كرده باشد يا نكرده باشد بالاخره آنچه ما مى فهميم اين است. حالا عين اين معنا را اراده كرده باشد يا نباشد نمى دانيم. ولى اين معنايى كه ما مى كنيم خودش به خودى خود معنايى بسيار عالى است يك معناى توحيدى است يك معناى اخلاصى است كسى كه اين حرف را مى زند جلوه دهنده ى توحيد اوست چون تمام كمال انسان و مقام عالى توحيد هر چه بيشتر انسان خود را نيازمند به خدا بداند و خود را فقير بداند همه چيز را دست خدا بداند اين بالاترين مقام بندگى است و اينجا اين معنا را مى خواهد بگويد يعنى مى خواهد بگويد خدايا حتى در طريقه، با اينكه شقاوت و سعادت به دست خود انسان است يعنى من خودم به راه سعادت مى روم يا به راه شقاوت ولى آدم موحد اين را هم باور ندارد مى گويد درست است كه خيلى چيزهاى سعادت و شقاوت به دست خود انسان است ولى در عين حالى اگر خدا نخواسته باشد و اگر خدا كمك نكند نمى شود يعنى اگر در طريق سعادت نيرو دارى اسباب دارى خدا چيزهايى براى شما قرار داده است براى اينكه عصاى دست شما باشد براى اينكه طريق كمال انسانيت را طى كنيد ولى خيالت نرسد كه بدون يارى خدا و بدون اينكه خدا توجهى به تو بكند تو مى توانى خود به خود اهل بهشت بشوى خود به خود كمال انسانى را ببرى تا يارى خدا در بين نباشد خواست خدا در بين نباشد گو اينكه مثلا هواهاى نفسانيه شرورى كه در انسان هست دعوتهاى به شرى كه در باطن نفس از انسان مى كند اينها البته بايد مبارزه بكنيم خدا هم اسباب مبارزه قرار داده است ما بايد با اين هواى نفسانيه و شرور مبارزه بكنيم ولى نبايد در پيروزى بر اين هواها متكى بر مبارزه خودمان باشيم بلكه در عين حال بايد از خدا استعانت بجوييم و بگوييم خدايا تو بايد يارى بكنى كه در اين مبارزه پيروز بشوم مبارزه ى خارجى هم همين طور است جهاد با دشمن با كفر با ظالم، جهاد و جنگ و جدال البته ما در مبارزه بايد تمام نيرويمان را صرف بكنيم بايد اسباب و عده و عده هرچه هست در برابر دشمن آماده بكنيم كاملا هم بايد دقت بكنيم مراقب باشيم و جهاد بكنيم ولى پيروزى را بايد از خدا بخواهيم و واقعش هم همين طور است نه اينكه همين طورى بگوييم پيروزى را از خدا مى خواهيم يعنى بايد اين طور باشد كه ما كارمان را بكنيم ولى پيروزى را از خدا بخواهيم بخواهيم و پيروزى هم اگر شد اين از خواست خداست درست است ما هم جنبنده ايم به وظيفه خود عمل كرده ايم ولى به خواست خدا پيروزى ما هم مى شود. در مبارزه ى با نفس هم عينا همين طور است كه ما بايد با نفس مبارزه بكنيم با شهوات نفسانى با هواهاى نفسانى بايد مبارزه بكنيم ولى در عين حال به مبارزه خودمان تنها متكى نباشيم دست به دامان خدا باشيم از خدا يارى بجوييم مبارزه هم بكنيم تا خدا هم كمك بكند. اينجا هم مى خواهد همين را بگويد خصوصا با اين عبارت تعليل فان نفسى هالكه او تعصمها كه اين تعليل به آن معنايى كه ما گفتيم خوب مى خورد يعنى بعد از اين فان نفسى، اين فاء فان معناى تعليل يعنى چراى آن است يعنى خدايا من كه اين را از تو مى خواهم چرا مى خواهم من كه مى خواهم اين نيروهاى شيطانى و گمراه كننده ى مرا تو بگيرى و آن نيروهاى اصلاح كننده را باقى بگذارى چرا اين را مى گويم براى اينك من اگر خود به خود باشم عاجز هستم و نمى توانم خود را حفظ بكنم و اگر تو مرا كمك نكنى تو مرا حفظ نكنى من هالكه ام نابودشدنى هستم تعليل هم آن وقت به آن مى خورد. برخلاف تفسيرات آن آقايان كه نمى خواهم شرح بدهم كه اين تعليل براى آن خيلى جالب نيست. به هر حال برگشت همه ى اين مطلب آن طورى كه ما گفتيم به اين مى شود كه در مقام عبوديت و اظهار فقر و در مقام اظهار نيازمندى و در مقام اينكه بنده اين طور بايد معتقد باشد توحيد اقتضا مى كند كه انسان به هيچ چيز خودش و هيچ كس متكى نباشد. كارش را بايد بكند ولى اتكائش بايد به خدا باشد و يارى از خدا بخواهد در هر كارى و در هر جايى حتى در عبادت كردن در طريق كمال سير كردن در اصلاح نفس كردن در نجات پيدا كردن از شقاوت، دور گرفتن خود از شقاوت باز بايد دست به دامان خدا بشوم بايد از خدا بخواهم كه يارى كند خودت دست و پا بزن ولى از خدا بخواه كه تو را يارى كند چرا براى اينكه جز عنايت و توجه خدا هيچ چيز باعث نجات و ترقى انسان نيست بايد خدا توجه كند در همه حال آدم بايد از خدا بخواهد و اين معنا معنايى است معقول. همين امام سجاد سيدالعابدين در اول دعاى ابوحمزه آنجا كه مى فرمايد: و من اين لى الخير يا رب و لا يوجد الا من عندك و من اين لى النجاه و لا تستطاع الا بك خدايا خير كجا هست غير از، نزد تو، يعنى كجا و از چه راهى ممكن است كه به من خير برسد مگر تو يعنى منحصرا تويى كه بايد به من خير برسانى اصلا خيرى جايى نيست. خير را تو بايد برسانى و من اين لى النجاه و چطور مى توانم نجات و خلاصى پيدا بكنم و حال آنكه خلاصى ها به دست توست و هيچ كس قدرت ندارد كه خودش را از بدبختى و بيچارگى خلاص كند جز اينكه تو خلاصش كنى اين معناى توحيدى است اين معنا پخش است در تمام ادعيه و جاهاى ديگر در فرمايش معروفى كه از معصومين عليهم السلام است اين دعاى «و لا تكلنى الى نفسى طرفه عين.» اين جمله اى كه پيغمبر در آن دلهاى شب و در مناجاتش با كمال تضرع از خدا مى خواست به موجب روايت ام سلمه كه مى گويد من از خواب بيدار شدم ديدم حضرت در بسترش نيست وحشت زده شدم گفتم آقا كجا رفته است، رفتم بيرون ديدم در يك گوشه نشسته دارد مناجات مى كند به درگاه پروردگار و چند عبارتى ازش نقل مى كند كه در مقام مناجات مى گويد يكى اش همين است كه با كمال تضرع پيغمبر مى فرمايد لا تكلنى الى نفسى طرفه عين خدايا يك دم و يك چشم بر هم زدن مرا به خود وامگذار يعنى تو بايد عنايت داشته باشى تو بايد مراقب من باشى درست است كه خدا اسباب رفتن، به سوى كمال، به سوى بهشت، و به سوى آخرت، به سوى مقام عالى انسانيت است، خودت هم بايد بروى ولى تا خدا زير بازويت را نگيرد اين راه را نمى توانى بپيمايى راه زندگى انسانى را. زندگى هاى ديگر هم همين است تا خدا نخواسته باشد و كمك نكند نمى شود. در هر حال در مسير كمال انسانيت سير كردن بدون عصاى يارى پروردگار و بدون اينكه خدا زير بازوى آدم را بگيرد فان نفسى هالكه او تعصمها اگر خدا يك لحظه نظر عنايتش را از ما برگيرد ما هيچيم، پوچيم، چيزى نيستيم اصلا، پيغمبر مى فرمايد: لاتكلنى الى نفسى طرفه عين كه اگر مرا به حال خود واگذارى هلاك مى شوم غرض اين معنا پخش است در فرمايشهاى ائمه معصومين و فرمايشهاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بنابراين ما اگر به طور احتمال بگوييم دعاى حضرت هم اين را اراده كرده است حالا گو اينكه از نظرهاى عبارتى بعضى اشكالاتى ممكن است بشود ولى ما ديگر چيزى نمى فهميم معنايى كه ما به وجه احتمال مى توانيم از فرمايش حضرت بفهميم همين است كه عرض كردم چون حضرت توجه دارد كه شقاوت و سعادت به دست خود انسان است البته خود انسان كارهايى مى كند كه به شقاوت مى رسد خود انسان به يك راههاى مى رود كه به سعادت مى رسد ولى اينها خوب دو قسمت است از خدا مى خواهد كه خدايا آن چيزهايى كه در نفس من است از نفس من بگير اين چيزهايى كه موجب گرفتارى من مى شود بند در پاى من مى گذارد نمى گذارد عروج بكنم نفسم مرا آلوده مى كند اينها را از من بگير مرا از شر اينها خلاص كن مرا از شر هواهاى نفسانيه خلاص كن مرا از گرفتارى ها و قيد و بندهايى كه اين نفس اماره بر دست و پاى من پيچيده است و مرا مانع است كه خودم را خلاص بكنم و عروج بكنم به مقامات عالى خدايا اينها را از من بگير. اما آن نيروهايى را كه در نفس من است كه موجب صلاح من مى شود و مرا به راه صلاح مى برد اين نيروها را در من باقى بگذار فان نفسى هالكه برگشتش به همين است اگر تو نكنى تو نباشى اگر تو نخواسته باشى اگر تو عنايت نكنى من نه مى توانم از عذاب خلاص شوم نه مى توام خودم را اصلاح بكنم و لا تكلنى الى نفسى طرفه عين خداوند به حق محمد و آل محمد هيچ لحظه ما را به طرفه عين يعنى در يك چشم بر هم زدن يك ثانيه يك ثالثه يك عشر ثانيه خدايا مرا به خود وامگذار يعنى كار خودم را به خودم وامگذار. به مردم هم وامگذار در دعاى ابوحمزه يك جايش دارد كه لا تكلنى الى الناس... خدايا كارهاى مرا به خود واگذار خودت سرپرستى بكن مرا، خودت عنايت داشته باش، كار مرا به دست مردم مده تا اينكه مردم مرا خوار كنند و كارى براى من انجام ندهند من خودم هيچم اگر كار خودم را به خودم واگذارى، بدترين بدبختى هاى انسان اين است كه وقتى خدا كارش را به خودش واگذارد معنى اش اين است كه من هيچ كاره ام يعنى خدا ديگر كار مرا درست نمى كند و بايد همه كارم را خدا درست بكند حتى عبادت و ترقى و سعادت من حتى شقاوت من. دين من دنياى من. خدايا ما را در هيچ لحظه به خود وامگذار.
بقيه دعا مطلب قابل توضيحى ندارد، مى خوانم و ترجمه مى كنم:
اللهم انت عدتى ان حزنت، و انت منتجعى ان حرمت، و بك استغاثتى ان كرثت، و عندك مما فات خلف، و لما فسد صلاح، و فيما انكرت تغيير، فامنن على قبل البلاء بالعافيه، و قبل الطلب بالجده، و قبل الضلال بالرشاد، و اكفنى مونه معره العباد، وهب لى امن يوم المعاد، و امنحنى حسن الارشاد
خدايا هنگام اندوه دل به تو خوش دارم و اگر محروم شوم چشم اميدم سوى توست و اگر مصائب روى به من آرد فرياردس من تويى و آنچه از دست من برود تدارك آن به دست توست و هرچه تباه گردد تو توانى آن را به اصلاح آورى و هر چه تو را ناپسند افتد خود تغيير توانى داد. پس بر من منت نه و بلا نارسيده عافيت بخش و طلب ناكرده توانگرى ده و گمراه ناشده راه راست بنماى و آزار و رنج بندگانت را از من دور كن و در روز بازگشت مرا از قهر و عقوبت ايمن فرما و راه حق را به من بياموز.
خداوندا! درود بر محمد و آل او فرست و به لطف خويش هر شرى را از من كفايت كن و به نعمت خود مرا پرورش ده و به كرم خود حال مرا به نيكى آور و به چاره سازى خود علاج درد من فرما و مرا در سايه ى خود پناه ده و خلعت خشنودى بپوشان و چون كارها به هم درآميزد مرا به آنكه بهتر است راه نماى و چون اعمال به چند گونه پيش آيد به آنكه بى عيب تر است برگمار و چون مذاهب گوناگون برخلاف يكديگر برخيزند مرا به آنكه پسنديده تر است هدايت فرما.
خداوندا درود بر محمد و خاندان او فرست و تاج ملك مرا كار سازى مردم قرار ده و نشان فرمانروايى من آنكه تدبير خلق نيكو كنم و آنان را به راه راست برم. و مرا به فراخى عيش مبتلا مكن اما از آسايش برخوردار دار و عيش مرا سخت مگردان و دعاى مرا رد مكن كه من براى تو مانندى نشناسم و همتايى در خدايى ندانم.
خداوندا! درود بر محمد و آل او فرست و مرا از اسراف بازدار و روزى مرا از تلف شدن حفظ كن و در دارايى من بركت ده و چون از آن انفاق كنم راه خير پيش من آور.
خداوندا! درود بر محمد و خاندان او فرست و مرا از رنج كسب آسوده كن و از جايى كه گمان ندارم روزى ده تا سرگرم طلب نشوم و از بندگى تو باز نمانم و رنج و بال كسب بار دوش من نشود.
آنچه من مى خواهم به قدرت خود، خواهش مرا برآور و از آنچه مى ترسم به عزت خود مرا پناه ده.
خدايا درود بر محمد و آل او فرست و به توانگرى عزت مرا نگهدار و آبروى مرا به تنگدستى مريز. مبادا كه از روزى خواران تو روزى طلبم و از بدسرشتان خلق عطا خواهم، و گرفتار سپاسگويى آن شوم كه به من چيزى بخشد يا نكوهش آنكه از من دريغ كند با آنكه بخشش و منع به دست توست.
خداوندا! درود بر محمد و آل او فرست و مرا تندرستى ده تا بندگى كنم و دلى فارغ كه رغبت از جهان بگردانم و دانش كه به كار برم و زهدى كه به اندك روزى بسازم.
خدايا پايان عمر من به آمرزش تو انجامد و آرزوى بخشايش توام تحقق يابد و راه من به خشنودى تو منتهى گردد و كردار من در همه حال نيكو باشد.
خدايا درود بر محمد و آل او فرست و هنگام غفلت مرا به ياد خود هشيار گردان و تا اجل فرا نرسيده است به طاعت خويش وادار و راهى آسان سوى محبت تو فرا پيش من آور و خير دنيا و آخرت را به كمال عطا كن.
خداوندا درود بر محمد و آل او فرست برتر از آنچه بر كسى پيش از وى فرستاده اى و يا بر كسى پس از وى بفرستى و ما را در دنيا نيكى ده و در آخرت هم، و از شر عذاب آتش به رحمت خود حفظ كن.