لطفا منتظر باشید

بخش سوم

 ‌و‌ انته بنيتى الى احسن النيات، ‌و‌ بعملى الى احسن الاعمال. اللهم وفر بلطفك نيتى، ‌و‌ صحح بما عندك يقينى، ‌و‌ استصلح بقدرتك ما‌ فسد منى.
 
 كلام ما‌ در‌ مكارم الاخلاق بود درباره ايمان ‌و‌ درجات ‌و‌ مراتب ‌آن عرايضى كرديم. سپس افضل اليقين را‌ از‌ خدا مى خواهد كه‌ درباره ‌آن نيز بحث كرديم. آنگاه مى گويد:
 ‌و‌ انته بنيتى الى احسن النيات.
 نيت مرا بهترين نيات قرار بده.
 نيت مرا به‌ سوى خوبى ببر، به‌ طورى كه‌ بالاترين درجه حسن نيت را‌ در‌ كارهايم داشته باشم. ‌و‌ بعد مى فرمايد: «عمل ‌و‌ كار مرا بهترين كارها قرار بده.»
 اين چيزها كه‌ حضرت مى خواهد، مترتب بر‌ يكديگرند ‌و‌ دنبال هم مى آيند. مبداء خيرات ‌و‌ سعادت ‌و‌ كمال انسان همان ايمان است. از‌ اين رو‌ نخست مى گويد ايمان مرا كامل كن. وقتى كه‌ ايمان ترقى كند، به‌ مرتبه يقين مى رسد كه‌ درجه كامله ايمان است. آنگاه حضرت مى فرمايد: «يقين مرا بهترين يقين قرار بده.» اصلاح عمل به‌ حسن نيت است، از‌ آنجا كه‌ ايمان ‌و‌ يقين مقدمه عمل صالح است ‌و‌ اصلاح عمل به‌ حسن نيت است، «نيت مرا خير قرار بده تا‌ بالاترين درجه حسن نيت را‌ در‌ كارهايم داشته باشم. حسن نيت بر‌ ‌آن عمل مترتب مى شود، يعنى عمل بر‌ نيت است. بعد هم مى گويد: «عمل ‌و‌ كار مرا بهترين اعمال قرار بده.»
 اساسا دو‌ گونه كار از‌ انسان صادر مى شود. گاهى اصلا بدون نيت است، يعنى نيت انجام دادن اين كار را‌ نداشته است ‌و‌ كار بدون نيت از‌ او‌ صادر شده است، گاهى هم نيت انجام كار را‌ داشته ‌و‌ بر‌ اساس اين نيت، ‌آن كار را‌ كرده است. آنجا كه‌ نيت نداشته باشد، مثل اين است كه‌ شما راننده اتومبيل باشيد ‌و‌ قصدتان هم رفتن به‌ محلى باشد، ناگهان كسى جلوى ماشين شما مى آيد ‌و‌ او‌ را‌ به‌ زير ماشين خود مى گيريد. در‌ اينجا كشتن كار شماست، ولى شما نيت كشتن او‌ را‌ نداشته ايد. نيت شما سير ‌و‌ سفر به‌ محلى بود، اما در‌ ميان راه تصادف واقع شد، بدون اينكه نيت ‌آن را‌ داشته باشيد.
 اما به‌ طور طبيعى ‌و‌ معمولى، كارها وابسته به‌ نيت است، يعنى انسان نيت ‌و‌ قصد كار را‌ دارد ‌و‌ با‌ همين نيت ‌آن كار را‌ انجام مى دهد.
 
 معنى نيت
 
 اصلا نيت يعنى چه؟ اينكه مى گوييم من‌ نيت اين كار را‌ داشتم، يا‌ نيت دارم فلان كار را‌ بكنم، يا‌ نيت روزه مى كنم، يا‌ نيت نماز مى كنم- در‌ شرع شرط است كه‌ نماز ‌و‌ روزه بايد با‌ نيت باشد- يعنى چه؟ اين مساله در‌ بين اغلب افراد، خصوصا عوام، مشهور است كه‌ نيت نماز را‌ بر‌ زبان مى آورند- مثلا دو‌ ركعت نماز صبح مى خوانم، قربه الى الله- اين، اصلا نيت نيست، تلفظى است كه‌ هيچ مربوط به‌ نيت نيست. اگر كسى به‌ اين اكتفا كند، نمازش بى نيت است. حتى اگر ‌آن را‌ به‌ دل نيز بگذراند ‌و‌ در‌ باطنش خطور بدهد هم نيت نيست. پس‌ نيت چيست؟
 به‌ طور كلى نيت كار- گذشته از‌ خوبى ‌و‌ بدى آن- عبارت است از‌ اينكه انسان هدفى پيدا كند ‌و‌ بخواهد كارى را‌ انجام دهد ‌و‌ آنگاه ‌آن را‌ به‌ خاطرش خطور دهد . همين انگيزه كه‌ به‌ ذهنش مى آيد، او‌ را‌ به‌ انجام كارى وا مى دارد. مثلا شما گرسته مى شويد، زن ‌و‌ بچه تان نان مى خواهند، خودتان لباس مى خواهيد، به‌ ذهنتان مى آيد كه‌ بايد با‌ لباسى بدن خود را‌ بپوشانيد ‌و‌ رفع گرسنگى بكنيد. اين خاطره ‌ى‌ ذهنى شما را‌ وادار مى كند كه‌ بلند شويد ‌و‌ به‌ دنبال تهيه لباس ‌و‌ غذا برويد. چه چيز شما را‌ به‌ تهيه غذا وادار كرده است؟ حس گرسنگى، ‌و‌ اينكه بايد خود را‌ سير كنيد، قصد سير كردن، شما را‌ به‌ نان گرفتن وادار كرده است. براى همين اگر كسى بپرسد آمده اى چه كار بكنى، مى گويى آمده ام نان بگيرم. از‌ اين رو‌ فلاسفه مى گويند كه‌ هر‌ چيزى داراى چهار علت است كه‌ يكى از‌ آنها قصد ‌و‌ هدفى است كه‌ انسان از‌ انجام كارى دارد. اگر كسى از‌ انجام كارى هدف نداشته باشد، ‌آن كار انجام نمى شود. تصور اين هدف هميشه مقدم بر‌ كار است. لذا مى گويند كه‌ تصور غايت مقدم بر‌ عمل است، يعنى ‌آن چيزى كه‌ انگيزه انجام كار است، قبلا در‌ ذهن شما به‌ وجود مى آيد، گر چه وجود خارجى ‌آن انگيزه بعد از‌ انجام كار حاصل مى شود. مثلا شما فكر مى كنيد كه‌ خانه اى بسازيد تا‌ در‌ ‌آن منزل كنيد. اين تصور منزل كردن در‌ ‌آن ساختمان، پيش از‌ ساخت ‌آن در‌ ذهن شماست. همين باعث مى شود كه‌ مصالح تهيه كنيد ‌و‌ بنا بگيريد ‌و‌ ساختمان بسازيد. ‌آن گاه اين غرضتان در‌ خارج تحقق پيدا مى كند كه‌ ساختمان تمام شود.
 پس‌ نيت عبارت است از‌ انگيزه ‌و‌ غرضى كه‌ در‌ وجودتان پيدا مى شود ‌و‌ شما را‌ وادار به‌ كارى مى كند. در‌ عبادات هم اگر قصدتان اين باشد كه‌ براى امتثال گفته ‌ى‌ خدا- مثلا- نماز بخوانيد، اين قصد قربت ‌و‌ نيت است ولو اصلا ‌آن را‌ در‌ دل نگذرانيد ‌و‌ به‌ زبان نياوريد، زيرا نيت همان هدفى است كه‌ آدم از‌ عمل در‌ نظر گرفته است، همان اثرى كه‌ مى خواهد از‌ انجام عملى حاصل كند، همان سودى كه‌ به‌ خيال خود- اعم از‌ اينكه واقعا سود داشته باشد يا‌ نه- مى خواهد از‌ اين كار ببرد.
 آيا نيت، خوب ‌و‌ بد دارد- امام مى فرمايند: «نيت مرا بهترين نيات قرار بده»- بله، ممكن است نيت خوب يا‌ بد باشد. خوبى ‌و‌ بدى نيت بستگى به‌ هدفى دارد كه‌ شما را‌ وادار به‌ انجام كارى كرده است. گاهى اين هدف، خير ‌و‌ خوب ‌و‌ نيكوست، ‌و‌ گاهى ناپسند ‌و‌ بد، كه‌ نيت بد ‌و‌ خوب مى شود. مثل اينكه گاهى سلاح مى خريد تا‌ خرابكارى كنيد- مثل منافقين ‌و‌ كليه خرابكاران ديگر- گاهى هم سلاح مى خريد براى پاسدارى يا‌ حفظ امنيت تا‌ اگر دشمنى متوجه مسلمانان يا‌ اسلام شد، او‌ را‌ از‌ بين ببريد. اين نيت، نيت خوبى است، برخلاف مثال پيش كه‌ در‌ آن، نيت بدى در‌ ميان بود. مثال ديگر اين است كه‌ گاه كسى ديگرى را‌ مى كشد ‌و‌ هدفش از‌ اين كشتن، اين است كه- خداى نكرده- مال يا‌ زنش را‌ ببرد، يا‌ از‌ او‌ انتقام بكشد. اين، هدف بدى است ‌و‌ مى گويند چنين كسى سوءنيت دارد. ولى گاه كسى ديگرى را‌ مى كشد، چون دادگاه شرع حكم به‌ قتلش صادر كرده ‌و‌ او‌ را‌ مفسد فى الارض ‌و‌ مزاحم مسلمانها دانسته است. در‌ اين حالت، نيت جارى كردن حكم شرع ‌و‌ رفع اين مزاحمت است، ‌و‌ نيت خيرى است.
 پس‌ روشن شد كه‌ نيت، خوب ‌و‌ بد دارد ‌و‌ از‌ اين رو‌ امام مى گويد: «نيت مرا خوب ‌و‌ خوبتر كن ‌و‌ تا‌ آنجا كه‌ ممكن است نيت مرا نيت خير قرار بده.»
 براى نيت بد ‌و‌ خوب مثال زديم. ولى آيا مى توانيم ضابطه ‌ى‌ قانونى قرار بدهيم ‌و‌ نيتهاى خوب را‌ تحت يك قانون ‌و‌ نيتهاى بد را‌ تحت قانونى ديگر بياوريم. ما‌ مى توانيم يك ضابطه ‌و‌ قاعده ‌ى‌ كلى به‌ دست آوريم ‌و‌ بگوييم اگر نيت ‌آن گونه باشد ، خير است ‌و‌ اگر نه، خير نيست.
 از‌ نظر كسى كه‌ ايمان به‌ خدا ‌و‌ دار آخرت داشته ‌و‌ پذيرفته باشد كه‌ خداوند تبارك ‌و‌ تعالى وظايفى براى او‌ معين كرده است ‌و‌ او‌ تكليفى دارد ‌و‌ بايد روش خاصى را‌ پيگيرى كند، تشخيص ضابطه ‌ى‌ حسن نيت بسيار واضح است، ‌و‌ ‌آن اين است كه‌ اگر هدف، الهى- يعنى مورد پسند ‌و‌ رضاى خدا- باشد، اين نيت خير است، ‌و‌ اگر هدفش از‌ ‌آن كار چيزى باشد كه‌ موجب غضب خداست، اين نيت بد است. اصولا گاه هدفى كه‌ از‌ كارى داريد فقط ارضاى شهوات، پيروى از‌ هواهاى نفسانى، خودنمايى، ‌و‌ تسلط بر‌ مردم است. شهوات نفسانى بسيارند ‌و‌ هدف قرار دادن آنها، هر‌ چه كه‌ باشد، بد است. اما گاه ديگر، هدفتان تحصيل رضاى خدا ‌و‌ به‌ كمال رسيدن انسانيت تان است. هدفتان اين است كه‌ چون خدا گفته است، اين كار را‌ مى كنم يا‌ چون عقل حكم مى كند كه‌ اين كار خوب است ‌و‌ هدف من‌ ارضاى خاطر خدا ‌و‌ ارضاى طبع ‌و‌ وجدان خودم است. اين، ميزان هدف خوب ‌و‌ بد ‌و‌ ملاك نيت خوب ‌و‌ بد است. هر‌ نيتى كه‌ در‌ طريق كمال ‌و‌ دستور ‌و‌ رضاى خدا باشد، نيت خير است.
 از‌ اين بيان ما، معناى قصد قربت هم فهميده شد. قصد قربت چيست؟ قصد قربت اين است كه‌ من‌ براى اينكه خدا گفته است، كارى را‌ بكنم. براى اينكه مطلوب خداست، كارى را‌ انجام دهم، يعنى انگيزه ام تحصيل رضايت خدا ‌و‌ اطاعت از‌ امر او‌ باشد. اين، معناى قصد قربت است. اينكه «قربه الى الله» مى گويند، اما معنى ‌آن را‌ نمى فهمند، نيت نيست. مثلا شما كه‌ برمى خيزيد وضو مى گيريد ‌و‌ نماز مى خوانيد، چه چيز به‌ اين كار وادارتان كرده است؟ قصد قربت اين است كه‌ صرفا براى اينكه خدا گفته است كه‌ نماز بخوانيد ‌و‌ مى خواهيد امر او‌ را‌ اطاعت كنيد، چنين كنيد. مهم ‌آن است كه‌ اين، انگيزه تان شود، حال چه به‌ لفظ بگوييد يا‌ نگوييد، هيچ اثرى ندارد. چيزى كه‌ شما را‌ صبح از‌ رختخواب بيرون مى آورد، بايد به‌ دست آوردن رضاى خدا باشد.
 انسان بى جهت عمل نمى كند. اين است كه‌ بعضى از‌ فقها مى گويند كه‌ اصلا عمل كردن بدون نيت محال است. نمى شود كه‌ انسان بدون نيت عمل بكند. شما كه‌ صبح در‌ سرما بلند مى شويد، يا‌ خود را‌ وادار به‌ امساك مى كنيد ‌و‌ چهارده، پانزده ساعت هيچ نمى خوريد، چه چيز شما را‌ وادار به‌ اين كار مى كند؟ دليل اين كار همان اطاعت از‌ خداست ‌و‌ اينكه خدا گفته است، ‌و‌ اين قصد، قصد قربت است. همين اعمال، اگر قصدهاى ديگرى در‌ آنها باشد، نيت بد مى شود ‌و‌ خلاف قربت است. مثلا من‌ كارى به‌ كسب رضايت خدا ندارم- ‌و‌ متهم به‌ كفر هم نيستم- ‌و‌ نزد مردم نماز مى خوانم تا‌ ببينند كه‌ نماز مى خوانم ‌و‌ مرا مسلمان بدانند، يا‌ خوب نماز مى خوانم به‌ قصد اينكه از‌ من‌ خوششان بيايد ‌و‌ بگويند اين چه آدم خوبى است، اين، خلاف قصد قربت است ‌و‌ اگر در‌ عبادت باشد، علاوه بر‌ اين كه‌ عبادت را‌ باطل مى كند ‌و‌ هيچ چيز دستگير انسان نمى شود، بزرگترين گناه كبيره است، ‌و‌ اگر در‌ غيرعبادت باشد، باز هيچ چيز دستگير آدم نمى شود، زيرا قصد خدايى نداشته است.
 ضابطه ‌ى‌ نيت خوب اين است كه‌ هر‌ كارى كه‌ مى كند، رضاى خدا را‌ در‌ نظر داشته باشد. اين نيت، خوب است. اگر قصد رضاى خدا در‌ كار نباشد، يا‌ نيت سوء دارد ‌و‌ به‌ او‌ ضرر نمى رساند يا‌ اينكه لااقل هيچ فايده اى برايش ندارد. مثلا عقل مى گويد كه‌ دستگيرى از‌ يك مستمند- اگر هيچ شرعى هم در‌ كار نباشد- خوب است. تو‌ هم قصد دستگيرى مستمند را‌ بكن. اين نيت خوب است، زيرا قصد ‌آن اجراى عدالت ‌و‌ دفع ظلم از‌ يك مظلوم است. اينها قصدهاى خوبى اند، اگر چه شرع هم نباشد. البته فرقش به‌ اين است كه‌ هر‌ عمل خيرى كه‌ عقول عقلا به‌ ‌آن حكم مى كند، شرع هم به‌ ‌آن حكم كرده است، پس‌ باز به‌ شرع برمى گردد، يعنى نيت خوب نيتى است كه‌ پسنديده ‌ى‌ شرع باشد ‌و‌ هدف از‌ انجامش هدف الهى باشد. ‌و‌ در‌ غير اين صورت، اين نيت ديگر خوب نيست- يا‌ بد است-.
 امام در‌ اينجا مى فرمايند: «نيت مرا به‌ بهترين نيت برسان.» مگر نيت بهتر ‌و‌ بدترى دارد؟ ما‌ گفتيم هر‌ نيتى كه‌ هدف انسان در‌ آن، هدف الهى باشد، خوب است ‌و‌ اگر نباشد بد است. پس‌ چگونه ممكن است كه‌ نيت، بهتر ‌و‌ بدتر شود؟ در‌ پاسخ مى گوييم چيزى كه‌ در‌ عبادت معتبر است ‌و‌ خدا به‌ ‌آن ثواب مى دهد ‌و‌ به‌ خاطر ‌آن آدم را‌ به‌ بهشت مى برد، اين است كه‌ كار براى خدا باشد. چنين نيتى دو‌ قسمت دارد، يكى هدف خوب، ‌و‌ ديگرى هدف خالص. اگر هر‌ يك از‌ اين دو‌ نباشد، نيت را‌ فاسد مى كند. در‌ توضيح بايد گفت كه‌ گاه كارى را‌ انجام مى دهيم تا‌ خدا ما‌ را‌ به‌ بهشت ببرد- يعنى امر خدا را‌ اطاعت مى كنيم ‌و‌ هيچ قصد ديگرى هم نداريم، ولى براى ترس از‌ عذاب الهى اين كار را‌ مى كنيم- زيرا مى بينيم اگر چنين نكنيم خدا ما‌ را‌ به‌ جهنم مى برد، لذا از‌ ترس عذاب الهى ‌آن كار را‌ انجام مى دهيم. در‌ عين حال، بر‌ اثر مدارك فقهى مى گوييم اين عبادت باطل نيست ‌و‌ درست است. اگر كسى از‌ خوف خدا هم عمل بكند، ولى مقصودش از‌ انجام دستور خدا، ترس از‌ آتش جهنم ‌و‌ نيز اين باشد كه‌ نعمتهائى آخرتى نصيبش شود، در‌ اين صورت، نيت خوب ‌و‌ عبادت صحيح است.
 اما گاهى انسان كارى به‌ عذاب ‌و‌ ثواب ندارد ‌و‌ براى خود خدا ‌و‌ از‌ آنجا كه‌ خدا را‌ شايسته عبادت مى داند، كارى را‌ مى كند، به‌ طورى كه‌ اگر هيچ چيز هم به‌ او‌ ندهند ‌و‌ حتى اگر او‌ را‌ به‌ جهنم ببرند، باز مى گويد خدا را‌ بايد اطاعت كرد. وى خدا را‌ براى خدا، براى دوستى خدا، ‌و‌ براى اينكه عبادت كردن حق خداست اطاعت مى كند. اين همان نيت عالى ‌و‌ بهتر است.
 فرمايش حضرت على (ع) است كه‌ مى گويد:
 «ما عبدتك خوفا من‌ نارك ‌و‌ لا‌ طمعا فى جنتك ولكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» .
 خدايا! من‌ تو‌ را‌ عبادت نمى كنم براى اينكه ترس از‌ آتشت داشته باشم. تو‌ را‌ براى طمع بهشت عبادت نمى كنم، بلكه چون ديدم تو‌ اهل عبادتى- شايسته ‌و‌ مستحق عبادتى- تو‌ را‌ عبادت مى كنم.
 ‌و‌ اين عالى ترين درجه است.
 مقصودم اين است كه‌ نيت بهتر ‌و‌ بدتر داريم. اين نيت كه‌ آدم نماز بخواند چون خدا گفته است ‌و‌ اگر نخواهد عقاب مى شود، بد نيست. يا‌ اينكه نماز بخواند چون خدا ثوابش مى دهد ‌و‌ وعده ‌ى‌ بهشت به‌ وى داده اند، اين نيت هم خوب است، ولى اين كجا ‌و‌ ‌آن كجا. از‌ اين رو‌ در‌ روايت ديگر امام صادق (ع) مى فرمايد كه‌ بندگان خدا سه دسته اند. يك دسته كسانى اند كه‌ از‌ ترس عذاب الهى، عبادت ‌و‌ پرستش خدا را‌ مى كنند. اين عبادت، عبادت عبيد (برده) است. در‌ گذشته بردگى بوده است ‌و‌ بعضى از‌ مردم بنده داشته اند. اين برده ها را‌ به‌ كار مى بستند ‌و‌ آنها از‌ ترس شلاق ‌و‌ عذاب مولا براى وى كار مى كردند.
 عده اى هم هستند كه‌ به‌ طمع بهشت عبادت مى كنند اين را‌ عبادت مزدوران مى گويند. اين هم نوعى مزدورى است ‌و‌ معامله اى است با‌ خدا. اين كه‌ من‌ عبادت كنم براى اينكه بهشتم بدهند، مثل آدمى است كه‌ اجيرش كرده باشند ‌و‌ مزد بگيرد. او‌ براى مزد مى آيد ‌و‌ براى پول كار مى كند. اين هم براى بهشت خدا عبادت مى كند ‌و‌ عبادتش عبادت مزدوران است.
 اما دسته اى ديگر هستند كه‌ فقط براى دوستى ‌و‌ عشق به‌ خدا عبادت مى كنند، زيرا خدا را‌ شايسته ‌ى‌ عبادت مى دانند. ‌و‌ تلك عباده الاحرار. اين، عبادت آزادگان است، يعنى آنها كه‌ از‌ هر‌ قيد ‌و‌ بندى آزاد شده اند ‌و‌ فقط خدا را‌ مى خواهند، حتى از‌ قيد بهشت ‌و‌ جهنم هم آزادند ‌و‌ فقط براى خدا اين كار را‌ انجام مى دهند.
 اين بيان امام سجاد- ‌و‌ انته بنيتى الى احسن النيات: نيت مرا به‌ بهترين نيات برسان- ناظر به‌ همين مطلب است. بهترين نيات اين است. ولى اين مقام براى اولياست، اين عبادت صديقان است ‌و‌ ما‌ هنوز خيلى پايين تر از‌ ‌آن هستيم. اگر خدا توفيقمان بدهد كه‌ از‌ ترس جهنم ‌و‌ طمع بهشت هم عبادت كنيم، خوب است، گر چه بايد بالاخره به‌ ‌آن سمت سير كنيم. البته بعضى واقعا ‌و‌ حقيقتا در‌ خدا فانى شده اند ‌و‌ اصلا غير از‌ عبادت خدا هيچ چيز ديگر را‌ در‌ نظر نمى گيرند. اين حال اميرالمومنين ‌و‌ ائمه ‌ى‌ اطهار ‌و‌ بندگان خالص خداست كه‌ در‌ نتيجه تهذيب نفس به‌ جايى رسيده باشند كه‌ ديگر واقعا حب ‌و‌ عشق به‌ خدا پيدا كرده باشند ‌و‌ هيچ چيز ديگر- حتى بهشت ‌و‌ جهنم- غير از‌ خدا را‌ نبينند.
 رسيدن به‌ اين مقام عملا كار مشكلى است، گر چه لفظا خيلى آسان است. من‌ هم مى گويم، روايت اميرالمومنين هم مى خوانم، ولى رسيدن به‌ ‌آن مقام خيلى مشكل است. بعضى از‌ عرفا هم گفته اند، شعر هم گفته اند، ولى آنها شعر است. معروف است كه‌ يكى از‌ شعرا خطاب به‌ خدا مى گويد- مضمون شعرش خيلى عالى است، همان معنايى است كه‌ حضرت على (ع) مى فرمايد- «خدايا من‌ فقط تو‌ را‌ مى خواهم. هيچ چيزديگر نمى خواهم. نعمت هم نمى خواهم. اگر مى خواهى مرا امتحان بكنى، تمام درهاى نعمت را‌ به‌ روى من‌ ببند ‌و‌ تمام درهاى بلا را‌ به‌ روى من‌ بگشا. باز هم من‌ تو‌ را‌ مى خواهم ‌و‌ تو‌ را‌ عبادت مى كنم.» اين شعر خيلى خوب است. ولى اينجا داستانى هم هست. مى گويند وقتى يكى از‌ دوستان اين شاعر، شعر او‌ را‌ شنيد، او‌ را‌ به‌ منزلش دعوت كرد. اين شاعر هم آدم بسيار ظريفى بود ‌و‌ مواظب بود كه‌ كثيف نشود. دوستش كه‌ مى خواست او‌ را‌ امتحان كند، رختخوابى كه‌ مملو از‌ شپش بود برايش آورد تا‌ شب در‌ ‌آن بخوابد. پس‌ از‌ مدتى كه‌ شاعر زير لحاف خوابيد، شپشها به‌ جانش افتادند. هر‌ چه داد زد، كسى جوابش را‌ نداد. سپس بر‌ طاقچه بلندى نشست ‌و‌ لخت شد در‌ حالى كه‌ پياپى به‌ صاحبخانه فحش مى داد. صاحبخانه آمد ‌و‌ گفت: «آقا! شما كه‌ به‌ خدا گفتى همه ‌ى‌ درهاى بلا را‌ به‌ روى من‌ بگشا، شپش را‌ نتوانستى تحمل كنى!»
 غرض اين است كه‌ گفتنش آسان است. حضرت على (ع) در‌ دعاى كميل مى گويد: «خدايا! اگر مرا در‌ آتش بسوزانى، همانجا در‌ آتش فرياد مى زنم كه‌ تو‌ را‌ مى خواهم ‌و‌ تو‌ را‌ دوست مى دارم.» او‌ كه‌ مى گويد، عملش هم همين طور است، در‌ دنيا هم امتحان داده است. ولى رسيدن به‌ اين عمل ‌و‌ مقام براى اشخاص عادى خيلى مشكل است. البته اين به‌ ‌آن معنا نيست كه‌ ‌آن را‌ رها كنيم ودر طمع به‌ بهشت ‌و‌ ترس از‌ آتش غرق شويم.
 بعد امام سجاد مى گويد:
 ‌و‌ بعملى الى احسن الاعمال.
 عمل مرا به‌ بهترين اعمال برسان.
 اكنون كه‌ خوبى ‌و‌ بدى نيت را‌ فهميديم، مى توانيم تشخيص دهيم كه‌ آيا عملى خوب است يا‌ بد. ارزش كار به‌ همان نيت است، يعنى نيت به‌ كار ارزش مى دهد. اگر شما از‌ انجام كارى نيت خوب داشته باشيد، كارتان هم خوب است ‌و‌ اگر نيت بد داشته باشيد، كارتان هم بد است. مثالهايى كه‌ در‌ مورد نيت زدم، در‌ اينجا هم صادق است. گفتم كه‌ مثلا گاهى سلاح مى خريد ‌و‌ نيتتان اين است كه‌ با‌ ‌آن مردم مسلمان را‌ بكشيد ‌و‌ خرابكارى يا‌ دزدى كنيد. در‌ اينجا سلاح خريدن بد است، زيرا نيت بدى از‌ اين عمل داريد. ولى اگر شما مى خواهيد سلاح بخريد تا‌ با‌ دشمن اسلام بجنگيد ‌و‌ حفظ امنيت كنيد، اين عمل خوب ‌و‌ پسنديده است، زيرا نيت خيرى داريد.
 ممكن است دو‌ نفر كه‌ يك كار را‌ مثل هم انجام مى دهند، ارزش كارشان از‌ زمين تا‌ آسمان فرق داشته باشد. مثلا بيمارستان مى سازند، انفاق مى كنند، از‌ فقرا دستگيرى مى كنند. چه وقت مى توانيم ارزيابى كنيم كه‌ كارشان خوب است يا‌ بد؟ اين، بستگى به‌ نيتشان دارد. اگر بيمارستان را‌ واقعا براى خدا مى سازم ‌و‌ هيچ غرض ‌و‌ مرض ديگرى ندارم، اين بيمارستان بسيار كار خوبى است، زيرا ‌آن را‌ به‌ نيت خير ساخته ام.
 ولى خيلى ها بودند كه‌ كارهاى عام المنفعه ‌و‌ اجتماعى مى كردند، ليكن براى شهرت طلبى، براى اينكه مردم زير بارشان بروند. بيمارستان مى ساخته اند- مثل اغلب سرمايه داران كه‌ خيلى از‌ مساجد و... را‌ ساخته اند- ولى هدفشان فقط اين بوده است كه‌ خودنمايى كنند، شهرت به‌ دست آورند يا‌ وكيل بشوند. پيشترها- حالا كه‌ الحمدلله نيست- براى وكيل شدن كارهايى در‌ محله شان مى كردند تا‌ مردم بگويند كه‌ آدم خوبى است. من‌ روحانى خيلى كارها مى كنم. درس مى دهم. مساله مى گويم. تفسير مى گويم. عبادت مى كنم. نماز جماعت مى خوانم. همه ‌ى‌ اين كارها خوب است، ولى كى كار من‌ ارزش دارد؟ اگر اين كارها همه به‌ نيت خدايى باشد، اين اعمال خوب است، ولى اگر همين اعمال- خداى نكرده- براى خودنمايى باشد تا‌ اينكه مردم بگويند اين آدم خوبى است ‌و‌ مرا احترام كنند ‌و‌ از‌ من‌ خوششان بيايد، كارهاى من‌ ارزشى ندارد.
 هر‌ دوى ما‌ بيمارستان ساختيم- بلكه بيمارستانى كه‌ من‌ ساختم به‌ مراتب بهتر ‌و‌ وسيعتر است- ولى شما نيت خير داشتى، اين عملتان نزد خدا خوب ‌و‌ پيش خلق محبوب است. ولى بنده، چون نيت خير نداشتم، كارم ارزشى ندارد.
 «انما الاعمال بالنيات».
 اين است ‌و‌ جز اين نيست كه‌ عمل به‌ نيت است، يعنى ارزش عمل بستگى به‌ نيت دارد.
 پس‌ نمى توانيم اعمال را‌ فى نفسها، بدون ملاحظه نيت، ارزيابى كنيم. مثلا شما مريض مى شويد. طبيب براى شما مشروب الكلى تجويز مى كند ‌و‌ مى گويد كه‌ اگر ‌آن را‌ نخوريد مى ميريد ‌و‌ حفظ جانتان به‌ مشروب خوردن است. شما هم ليوان مشروب را‌ سر‌ مى كشيد. آيا اين كار بد است؟ نه، خيلى هم خوب است. چرا؟ چون نيتتان حفظ جانتان است ‌و‌ حفظ جان در‌ شرع ‌و‌ عقل واجب است. پس‌ شراب خوردن شما كار خوبى مى شود، در‌ حالى كه‌ نماز خواندن من‌ كار بدى مى شود- نمازى كه‌ ريا ‌و‌ خودنمايى در‌ ‌آن باشد- يا‌ مثلا به‌ گوش كسى سيلى مى زنيد ‌و‌ مى خواهيد او‌ را‌ اذيت ‌و‌ آزار كنيد. اين سيلى بد است ولى اگر براى تربيت به‌ گوش بچه تان سيلى بزنيد ‌و‌ قصدتان تربيت بچه باشد، اين سيلى زدن خوب است. پس‌ در‌ همه جا خوب ‌و‌ بد بودن عمل به‌ نيت مربوط است.
 از‌ حضرت پيغمبر (ص) سوال كردند كه‌ عده اى به‌ سوى جهاد هجرت مى كنند ‌و‌ بسيج مى شوند، ولى قصدشان اين است كه‌ غنيمتى به‌ دست بياورند ‌و‌ شهرتى پيدا كنند ‌و‌ خود را‌ قهرمان جلوه دهند. حضرت به‌ طور كلى مى فرمايند: «كسى كه‌ به‌ سوى خدا ‌و‌ رسول هجرت كند، به‌ خدا ‌و‌ رسول مى رسد ‌و‌ كسى كه‌ نيت دنيا كند، به‌ همان دنيا مى رسد.» اينجا مى فرمايند اينهايى كه‌ جنگ مى روند اگر قصدشان اين است كه‌ خدا را‌ راضى كنند، به‌ بهشت مى روند ‌و‌ ثوابهاى مجاهده در‌ راه خدا را‌ به‌ دست مى آورند ‌و‌ مقاماتى را‌ كه‌ براى شهيدان است، به‌ آنها مى دهند. اگر مى روند كه‌ اسمشان بلند شود، نصيبشان از‌ جهاد همان اسم ‌و‌ شهرت است. اگر مى روند تا‌ غنيمت بگيرند، نصيبشان غنيمت است. اگر مى روند تا‌ مردم از‌ آنان تجليل كنند، همان تجليل نصيبشان مى شود.
 خلاصه كار خيلى مشكل است. در‌ عين حال فضل الهى اين گونه است كه‌ اگر براى مقاصد دنيوى كار كنيد، به‌ همان مقاصد دنيوى مى رسيد، گرچه ‌آن هم مسلم نيست ‌و‌ ممكن است به‌ مقاصد دنيوى هم نرسيد.
 در‌ اين جهاد هم- كه‌ الان مساله ‌ى‌ ماست- آقايانى كه‌ براى جهاد مى روند بايد متوجه باشند كه‌ واقعا قصدشان رضاى خدا باشد ‌و‌ خداى نكرده چيزهاى ديگرى زمينه اش نشود- مثلا چون فلان شاگرد مدرسه رفت ‌و‌ برگشت، چون فلان كس رفت، چون شهدا را‌ خيلى تجليل مى كنند، چون اگر پيروز شويم فاتحان اسلام هستيم ‌و‌ به‌ نام فاتح ‌و‌ پيروزمند به‌ حساب مى آييم- آنگاه ديگر مقام «عند ربهم يرزقون» براى اينان نيست. اينان به‌ همان اندازه كه‌ قصدشان بوده است، به‌ مقاصدشان مى رسند. «عند ربهم يرزقون» براى كسى است كه‌ فقط به‌ خاطر خدا رفته باشد ‌و‌ هيچ چيز ديگر در‌ ‌آن دخيل نبوده باشد. از‌ اين رو‌ خدا در‌ قرآن مى فرمايد:
 (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداه ‌و‌ العشى يريدون وجهه).
 ‌و‌ هميشه خويش را‌ با‌ كمال شكيبايى به‌ محبت آنان كه‌ صبح ‌و‌ شام خدا را‌ مى خوانند ‌و‌ رضاى او‌ را‌ مى طلبند، وادار كن.
 ان‌ شاءالله كه‌ قصد انسان هميشه كسب رضاى خدا باشد.

بعد از‌ اينكه امام سجاد (ع) بهترين اعمال را‌ از‌ خدا مى خواهد، مى گويد:
 اللهم وفر بلطفك نيتى.
 خدايا اين نيت خير مرا فراوان كن.
 ‌و‌ صحح بما عندك يقينى.
 ‌و‌ با‌ ‌آن قدرتهايى كه‌ در‌ دست توست- كه‌ مى توانى با‌ ‌آن دل مومن را‌ تغيير دهى- يقين مرا تصحيح كن.
 ‌و‌ استصلح بقدرتك ما‌ فسد منى.
 ‌و‌ اعمالى را‌ كه‌ انجام مى دهم، اگر كم ‌و‌ كاستى دارد، به‌ لطف ‌و‌ قدرت خود اصلاح كن.

در آغاز دعا خواهش ‌و‌ طلب حضرت از‌ خدا اين بود كه‌ ايمان را‌ كامل بكند، ‌آن را‌ به‌ مرتبه ‌ى‌ يقين برساند، بهترين نيات را‌ عطا فرمايد، اعمال ‌و‌ كارهاى او‌ را‌ هم بهترين كارها سازد- اينها كه‌ حضرت خواسته، اصل ‌و‌ اساس ‌و‌ پايه تخلق به‌ اخلاق ‌و‌ تهذيب نفس است- اكنون حضرت سه خواسته ‌ى‌ ديگر را‌ از‌ خدا درخواست مى كند:
 ‌و‌ اكفنى ما‌ يشغلنى الاهتمام به.
 خدايا! مرا از‌ هر‌ چيزى كه‌ از‌ ذكر ‌و‌ عبادت ‌و‌ توجه به‌ تو‌ منصرفم دارد، نجات بده.
 ‌و‌ استعملنى بما تسالنى غدا عنه.
 ‌و‌ مرا به‌ كارهايى بگمار كه‌ فردا از‌ من‌ راجع به‌ آنها سوال ‌و‌ پرسش مى كنى.
 ‌و‌ استفرغ ايامى فيما خلقتنى له.
 ‌و‌ عمر مرا طورى قرار ده‌ كه‌ ‌آن را‌ منحصرا در‌ چيزى كه‌ تو‌ براى ‌آن مرا آفريده اى صرف بكنم.
 اكنون براى توضيح اين مطالب عرايضى مى كنم تا‌ خوب بفهميم كه‌ اين دعا چه مى گويد ‌و‌ وظيفه ‌ى‌ ما‌ چيست. چنانكه در‌ اول بحثمان تذكر دادم، دعاهايى كه‌ از‌ ائمه ‌ى‌ معصومين، به‌ خصوص حضرت سجاد سلام الله عليه، ماثور است، براى ما‌ يك دستگاه تربيتى است، كه‌ به‌ ما‌ ياد مى دهد چه چيزهايى از‌ خدا بخواهيم. نيز گفتيم كه‌ طلب از‌ خدا به‌ اين معنا نيست كه‌ انسان از‌ خدا چيزى را‌ طلب كند ‌و‌ خودش دنبال كار نرود. معناى دعا اين است كه‌ خودت همه ‌ى‌ سعى ‌و‌ كوشش را‌ در‌ اينكه به‌ ‌آن چيز دستيابى به‌ كار ببرى ‌و‌ از‌ خدا هم بخواهى كه‌ تو‌ را‌ موفق بدارد.
 اين سه دعا- كه‌ مورد بحث اين جلسه است- مبناى شناخت ما‌ از‌ دنيا ‌و‌ زندگى است. يعنى ما‌ بايد از‌ حيات دنيا اين نوع شناخت را‌ داشته باشيم. اين شناخت موجب مى شود كه‌ ما‌ اين دعاها را‌ بكنيم ‌و‌ خودمان هم در‌ راه رسيدن به‌ آنها سعى ‌و‌ تلاش بكنيم. مقصود ما‌ از‌ شناخت دنيا همان است كه‌ انبيا ‌و‌ به‌ خصوص پيامبر اسلام به‌ ما‌ معرفى كرده اند. به‌ موجب تعليمات دينى ‌و‌ سخن قرآن ‌و‌ اخبار ‌و‌ روايات اهل بيت ‌و‌ پيامبر اسلام، زندگى اين دنيا حيات اصلى ‌و‌ حقيقى انسان نيست. زندگى دنيوى مقدمه اى است براى رسيدن به‌ حيات ديگرى كه‌ بعد از‌ اين ‌آن را‌ خواهيم يافت. به‌ عبارت ديگر، اين حيات دنيا، خود چيزى نيست. اين يك دالان ‌و‌ مسير به‌ سوى حيات اصلى در‌ آخرت است. حيات دنيا براى اين است كه‌ آدم به‌ وسيله ‌ى‌ ‌آن خود را‌ بسازد ‌و‌ براى حيات آخرتى ‌و‌ اصلى كه‌ هدف از‌ خلقت است، آماده كند، مثل آغاز ‌آن حياتى كه‌ خدا در‌ رحم بر‌ بشر افاضه مى كند. ‌آن حياتى كه‌ آدم در‌ رحم مادر پيدا مى كند، زندگى خاصى است. ‌آن زندگى براى در‌ رحم ماندن نيست، بلكه مقدمه ‌ى‌ براى زندگى دنياست. ‌آن حيات مقدمه ‌ى‌ اين حيات است. خدا به‌ حكمت ‌و‌ تقدير خود، براى آنكه بشر در‌ دنيا زندگى كند، در‌ آنجا به‌ او‌ حيات داده است. زندگى دنيا هم عينا همين گونه است، مثل زندگى رحم، منتهى قدرى زمانش طولانى تر است. خدا بشر را‌ خلق نكرده است كه‌ بيايد در‌ دنيا زندگى كند ‌و‌ دنبال كارش برود. بلكه اين زندگى دنيا را‌ مقدمه قرار داده است تا‌ انسان خودش را‌ بسازد ‌و‌ براى حيات ‌و‌ زندگى ديگر آمادگى پيدا كند. اصلا اينكه مى گوييم زندگى رحم، زندگى دنيا، ‌و‌ زندگى آخرت، در‌ واقع اينها سه نوع زندگى نيست. زندگى يكى است كه‌ آغازش از‌ همان زندگى است كه‌ خدا در‌ رحم به‌ انسان افاضه مى كند ‌و‌ پايان ‌و‌ مقصد اصلى اش ‌آن زندگانى يى است كه‌ در‌ آخرت انسان به‌ ‌آن مى رسد. اينها مثل زنجير به‌ هم مرتبطند، نه اينكه چند رقم زندگى باشند. آغاز زندگى ما‌ در‌ رحم ‌و‌ حلقه آخرش، زندگى در‌ آخرت است. اگر اين تلقى را‌ از‌ زندگى داشته باشيم، مى توانيم حداكثر استفاده ‌و‌ بهره را‌ از‌ زندگى دنيا ببريم. اما اگر تلقى ما‌ از‌ زندگى دنيا اين باشد كه‌ آمده ايم بخوريم ‌و‌ بپوشيم ‌و‌ بعد هم پير شويم و- يا‌ پير نشده- بميريم، موجب فكر، انديشه، ‌و‌ اعمال ديگرى مى شود. ‌و‌ تمام خطرها ‌و‌ مضرات ‌و‌ شقاوتهايى كه‌ شامل انسان مى شود، مستند به‌ همين عدم شناخت دنياست، يعنى دنيا را‌ ‌آن گونه كه‌ هست نشناخته ايم. بايد ‌آن را‌ به‌ گونه ‌ى‌ ديگرى شناخت. اين منحصر به‌ همان شناخت دنياست. همه چيز همين است. اگر انسان همه نعمتهاى دنيا را‌ بشناسد ‌و‌ بداند كه‌ چگونه است، هرگز از‌ هيچ چيز زيان نمى بيند ‌و‌ به‌ عكس اگر آنها را‌ نشناسد، زيان مى بيند، مثلا الان اگر كسى سم بخورد ‌و‌ بميرد- نه به‌ قصد انتحار- بايد ديد چگونه اين صدمه ‌و‌ زيان به‌ او‌ رسيد ‌و‌ چه چيز او‌ را‌ كشت؟ آنچه او‌ را‌ كشت، اين بود كه‌ سم را‌ نشناخت ‌و‌ نمى دانست كه‌ اين سم براى چه خوب است ‌و‌ كجا بايد ‌آن را‌ به‌ كار ببرد. خدا هر‌ چه را‌ خلق كرده، براى فايده خلق كرده است. هيچ يك از‌ موجودات خدا ضررى ندارند. ضررى كه‌ ما‌ مى بينيم از‌ ناحيه ‌ى‌ موضعگيرى غلط ما‌ در‌ مقابل اين موجودات است. ما‌ بايد درست ‌آن را‌ بشناسيم ‌و‌ ببينيم خاصيت ‌و‌ ماهيتش چيست ‌و‌ كجا بايد ‌آن را‌ به‌ كار برد. رمز سعادت انسان ‌و‌ استفاده از‌ تمام موجودات عالم، شناخت درست از‌ موجودات است. اين چيزى كه‌ شما ‌آن را‌ بهترين چيز مى بينيد، اگر نشناسيدش كه‌ براى چه كارى خوب است ‌و‌ ‌آن را‌ در‌ كجا بايد به‌ كار برد، از‌ ‌آن سوءاستفاده مى كنيد، مثل همين سمى كه‌ مثال زدم. كسانى كه‌ در‌ شيمى ‌و‌ طبيعيات ‌و‌ گياه شناسى كار كرده اند ، اين سم را‌ شناخته اند ‌و‌ خاصيتهايى هم براى ‌آن قائلند. همين سموم كم خاصيت ندارند، براى دفع آفات نباتى ‌و‌ ضدعفونى كردن. حتى بيشتر دواهايى كه‌ استعمال مى شود، اين سموم در‌ آنها هستند، البته به‌ مقدار لازم ‌و‌ كافى. اگر انسان اين سموم را‌ بشناسد ‌و‌ راه استعمال آنها را‌ بداند، از‌ آنها استفاده مى كند. ولى بنده كه‌ نمى دانم ‌و‌ نمى شناسم كه‌ اين گياه سمى است، به‌ خيال شكم پرستى يا‌ داعى ديگرى، ‌آن را‌ مى خورم. سم بد نيست، تو‌ نشناختى ‌و‌ اين كار غلط را‌ انجام دادى.
 همه ‌ى‌ نعمتهاى دنيا، چه ماديات ‌و‌ چه معنويات، همين گونه اند. مثلا ثروت خوب است يا‌ بد؟ اگر آدم بفهمد ‌و‌ بشناسد كه‌ ثروت براى چه خوب است ‌و‌ ‌آن را‌ بايد در‌ كجا به‌ كار ببرد، از‌ ثروت استفاده مى كند. در‌ موارد ديگر نيز همين گونه است. كسى كه‌ براى تحصيل به‌ مدرسه مى رود، بايد بداند كه‌ مدرسه براى چيست. اگر بداند كه‌ مدرسه براى اين است كه‌ در‌ كلاس ‌و‌ آزمايشگاهش علومى را‌ فراگيرد ‌و‌ آنها را‌ در‌ صحنه زندگى پياده كند، حداكثر استفاده را‌ مى كند ‌و‌ مى داند كه‌ وظيفه اش در‌ مدرسه سعى ‌و‌ كوشش در‌ درس خواندن، ضبط كردن، ياد گرفتن، يادداشت كردن، ‌و‌ ذخيره كردن مطالب براى اجرا در‌ زندگى است. ولى اگر بچه ‌ى‌ نادانى باشد، به‌ مدرسه كه‌ مى رود مى خواهد بازى كند. او‌ امكانات مدرسه را‌ در‌ آنچه كه‌ بايد به‌ كار برد، به‌ كار نمى برد، زيرا مدرسه ‌و‌ تحصيل ‌و‌ علم را‌ نشناخته است.
 درباره ‌ى‌ دنيا همين گونه است، تمام ضررهايى كه‌ در‌ دنيا ‌و‌ آخرت دامنگير انسان مى شود، براى همين ناشناخته بودن دنياست. اميرالمومنين سلام الله عليه مى فرمايند:
 «انما الدنيا دار مجاز ‌و‌ الاخره دار قرار ‌و‌ خذوا من‌ ممركم لمقركم».
 دنيا دار مجاز است، يعنى راهگذر است، دنيا فقط طريق است. قرارگاه ‌و‌ منزلگاه ‌و‌ حيات حقيقى شما در‌ دار آخرت است. بنابراين، اى مردمى كه‌ در‌ دنيا زندگى مى كنيد، آنچه كه‌ براى آخرتتان به‌ درد مى خورد از‌ اين راه برداريد ‌و‌ استفاده كنيد. اگر از‌ راهى مى روى ‌و‌ ميوه اى مى بينى، ميوه را‌ بردار ‌و‌ توشه خود ساز. آمدن ما‌ در‌ دنيا براى اينجا نيست. بايد اين معنى را‌ بفهميم كه‌ ما‌ براى اينجا نيامده ايم، بلكه خدا ما‌ را‌ به‌ اينجا آورده است تا‌ خود را‌ بسازيم ‌و‌ براى دار آخرت آماده كنيم.
 قرآن از‌ اين معنى پر است كه‌ ما‌ بايد هدف زندگى را‌ بفهميم. مردم بى ايمان كه‌ واقعا ايمان به‌ آخرت ندارند، اصلا نمى دانند كه‌ هدف زندگى چيست. آنها سعيشان بر‌ اين است كه‌ غذاى خوب بخورند ‌و‌ اگر از‌ ايشان بپرسى كه‌ آيا هدفشان از‌ زندگى اين است كه‌ شكمتان را‌ پر كنيد، مى گويند «اصلا هدفى نداريم». آدم بى ايمان اصلا هدف ندارد. او‌ بى هدف زندگى مى كند. به‌ اين طرف ‌و‌ ‌آن طرف مى زند ‌و‌ در‌ دنيا رنج ‌و‌ زحمت مى كشد ‌و‌ به‌ هر‌ چه هم مى رسد، مى بيند كه‌ وامصيبتا، قانع نمى شود، زيرا اين هدفش نبوده است. او‌ هيچ وقت در‌ اين دنيا قانع نمى شود ‌و‌ هميشه ناراضى است. اگر تمام ثروتهاى دنيا را‌ هم جمع كند باز قانع نمى شود ‌و‌ مى گويد: «قدرت من‌ كم است.» يكى از‌ ثمرات ايمان اين است كه‌ انسان را‌ راضى نگه مى دارد ‌و‌ در‌ همين دنيا هم خشنودى، سكون، ‌و‌ آرامش به‌ او‌ مى بخشد. خداوند درباره ‌ى‌ هدف خلقت مى فرمايد:
 (الذى خلق الموت ‌و‌ الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا).
 خدايى كه‌ مرگ ‌و‌ زندگى را‌ آفريد، براى اين است كه‌ شما را‌ آزمايش كند تا‌ ببيند كدامتان نيكوكارتر هستيد.
 البته نه اينكه صرفا بگوييد نيكوكارتريد ‌و‌ شما را‌ رها كند، بلكه براى اينكه جزاى اعمال خيرتان را‌ بدهد، شما را‌ آزمايش مى كند. ‌و‌ نيز مى فرمايد:
 (كل نفس ذائقه الموت ‌و‌ نبلوكم بالشر ‌و‌ الخير فتنه ‌و‌ الينا ترجعون).
 هر‌ نفسى در‌ عالم رنج ‌و‌ سختى مرگ را‌ مى چشد ‌و‌ ما‌ شما را‌ به‌ بد ‌و‌ نيك مبتلا مى كنيم ‌و‌ مى آزماييم. ‌و‌ هنگام مرگ به‌ سوى ما‌ بازمى گرديد.
 اگر انسان اين هدف را‌ تشخيص دهد، در‌ اين دنيا هم بسيار راحت مى تواند زندگى كند، زيرا حس مى كند كه‌ هيچ كدام از‌ اين كارهايى كه‌ در‌ دنيا مى كند، هدف زندگى او‌ نيست. اينها هدف نيست كه‌ خانه، لباس، ‌و‌ قدرتش چگونه باشد يا‌ مردم چگونه به‌ او‌ بنگرند.
 هدف زندگى اين است كه‌ در‌ اين دنيا به‌ گونه اى زندگى كند كه‌ حياتش در‌ آنجا كه‌ حيات جاودان خواهد داشت، حيات طيبه باشد. خدا مى فرمايد:
 (من عمل صالحا من‌ ذكر او‌ انثى ‌و‌ هو مومن فلنحيينه حياه طيبه).
 هر‌ كس، از‌ مرد ‌و‌ زن، كار نيكى- به‌ شرط ايمان به‌ خدا- انجام دهد، ما‌ او‌ را‌ در‌ زندگانى خوش ‌و‌ با‌ سعادت، زنده مى گردانيم.
 حيات طيبه ‌ى‌ آخرت اين گونه به‌ دستتان مى آيد كه‌ از‌ هر‌ كارى كه‌ در‌ اين دنيا انجام مى دهيد، استفاده آخرتى بكنيد. متاسفانه بيشتر مردم از‌ مذمتهايى كه‌ در‌ قرآن ‌و‌ اخبار ‌و‌ روايات از‌ دنيا شده، سوءاستفاده كرده اند: مذمت دنيا يعنى اينكه كار به‌ كار دنيا نداشته باشى ‌و‌ به‌ دنبال دنيا نروى. بعضى رهبانيت را‌ اختيار مى كنند، زن نمى گيرند، خانه نمى سازند، قنات ايجاد نمى كنند، زراعت نمى كنند، ‌و‌ مى گويند اينها دنياست. اين در‌ ذهن بعضى اشتباه شده است. معناى دنيا نخواستن اين نيست. غالبا هم دنياپرستان، بيشتر، مذمت دنيا مى كنند- اين را‌ تجربه كرده ام- آخرتى ها ‌و‌ مردمان صالح دنيا را‌ مذمت نمى كنند، زيرا از‌ دنيا بدى نديده اند.
 اميرالمومنين (ع) ديد كسى دنيا را‌ مذمت مى كند. به‌ او‌ گفت:
 «ايها الذام للدنيا المغتر بغرورها...
 اى كسى كه‌ دارى مذمت دنيا مى كنى ‌و‌ گول خورده اى- خودت را‌ گول زده اى- از‌ دنيا بگو! آيا تو‌ گناه بر‌ دنيا وارد مى آورى يا‌ دنيا بر‌ تو‌ گناه وارد مى آورد؟
 اين كنايه از‌ ‌آن است كه‌ تو‌ نفهميدى چگونه از‌ دنيا استفاده كنى. از‌ اين رو‌ دادت بلند شده است كه‌ دنيا بد است. اگر مى دانستى كه‌ چطور استفاده كنى، گناه را‌ به‌ گردن دنيا نمى گذاشتى. گناه بر‌ عهده ‌ى‌ خود توست، برگشت بدى ‌و‌ خوبى دنيا به‌ خود توست.
 ان‌ الدنيا دار صدق لمن صدقها، ‌و‌ دار عافيه لمن فهم عنها، ‌و‌ دار غنى لمن تزود منها، ‌و‌ دار موعظه لمن اتعظ بها».
 دنيا دار صدق است ‌و‌ راستگوست. دنيا دروغ نمى گويد. دنيا خودش را‌ به‌ تو‌ نمايش داده است كه‌ چگونه ‌و‌ چه چيز است ‌و‌ براى چه خوب است. براى كسى كه‌ دنيا را‌ بفهمد، دار عافيت است. اينكه مى گويند دنيا دار بلاست، براى كسى است كه‌ دنيا را‌ نشناخته است، وگرنه بلاهاى دنيوى در‌ واقع براى كسى است كه‌ دنيا را‌ نفهميده است. اگر كسى دنيا را‌ شناخته باشد بلا ندارد. لذا اميرالمومنين (ع) مى فرمايند كه‌ دنيا دار عافيت است، ولى براى كسى كه‌ دنيا را‌ فهميده ‌و‌ درك كرده باشد ‌و‌ دنيا بهترين پنددهنده است به‌ انسان، اگر گوش شنوا ‌و‌ پندگير داشته باشد. بعد فرمود:
 «مسجد احباء الله... ‌و‌ مهبط وحى الله».
 دنيا مسجد دوستان خدا ‌و‌ محل فرود وحى الهى است.
 نتيجه اينكه همه ‌ى‌ نعمتهاى دنيا براى آدم مومن ‌و‌ كسى كه‌ بداند اين دنيا چگونه است ‌و‌ ‌آن را‌ شناخته باشد ‌و‌ بداند كه‌ دنيا براى آخرت است، خوب است. ‌و‌ برعكس، اگر نفهمد كه‌ دنيا براى چيست ‌و‌ چگونه بايد در‌ مقابل ‌آن موضعگيرى كند، تمام نعمتهاى دنيا برايش بلاست.
 حالا حضرت مى فرمايد: خدايا از‌ هر‌ چيزى كه‌ مرا از‌ آخرت مشغول مى كند نجاتم بده.
 نمى گويد مال، ثروت، مقام، و... امام ملاك بدى ‌و‌ خوبى دنيا را‌ مشخص مى كند. هر‌ يك از‌ امور دنيوى كه‌ شما را‌ مشغول كند، يعنى هم شما را‌ از‌ آخرت منصرف گرداند ‌و‌ به‌ سوى خود ببرد، بد است. ولى اگر همه ‌ى‌ اينها به‌ گونه اى باشد كه‌ هم شما را‌ از‌ آخرت منصرف نكند، خوب است. ‌و‌ اين، هنگامى است كه‌ آدم زرنگ ‌و‌ باايمان باشى ‌و‌ بدانى كه‌ اينها را‌ چگونه در‌ راه آخرت به‌ كار ببرى. ممكن است آدم از‌ تمام امور دنيوى براى آخرت استفاده كند ‌و‌ ممكن است از‌ آنها سوءاستفاده كند، بنابراين، اصلا خوبى ‌و‌ بدى مطلق در‌ دنيا معنا ندارد. اگر از‌ من‌ بپرسيد كه‌ ثروت خوب است يا‌ بد، مى گويم كه‌ بايد ملاك را‌ در‌ نظر بگيريم ‌و‌ ببينيم كه‌ اين ثروت براى چه كارى جمع مى شود. اگر ثروت براى رسيدن به‌ كمالات انسانى ‌و‌ مقام آخرت اندوخته شود، بسيار خوب است ‌و‌ اگر منشاء شقاوت انسانى شود، بد است. در‌ مورد قدرت هم همين طور است. به‌ طور مطلق نمى توانيم در‌ اين باره نظر دهيم، زيرا وجود مطلق كه‌ خدا باشد، قدرت مطلق دارد، ‌و‌ قدرت مطلق خير است. ولى در‌ مورد بشرى كه‌ محدود است، اگر از‌ قدرت براى خير جامعه، احياى دين، گسترش عدل، ‌و‌ صلاح ‌و‌ مصلحت استفاده شود، اين قدرت براى انسان بالاترين نعمت است. ولى اگر از‌ ‌آن براى ظلم به‌ مردم ‌و‌ چپاول مال ‌و‌ استعمار ‌و‌ استثمار آنان استفاده شود، بد است.
 حتى اگر بگوييد فقر بهتر است يا‌ غنا، مى گويم هيچ كدام. نه مى توانم بگويم فقر بهتر است ‌و‌ نه مى توانم بگويم غنا بهتر است. نه مى توانم بگويم هر‌ دوشان بدند ‌و‌ نه مى توانم بگويم هر‌ دوشان خوبند. انسان ممكن است از‌ فقر استفاده ‌ى‌ خوبى بكند- البته سخن از‌ فقرهايى كه‌ انسان از‌ باب تنبلى براى خودش درست مى كند نيست- اگر فقير شويد، اما صابر باشيد، عفت خود را‌ از‌ دست ندهيد، دست گدايى به‌ طرف كسى دراز نكنيد، ‌و‌ از‌ فقرتان شكايت نكنيد ‌و‌ خدا را‌ شكر كنيد، اين فقر براى شما بالاترين نعمتهاست ‌و‌ ثواب ‌آن هم الى ماشاءالله است. اما اگر فقير شويد ‌و‌ بى تابى كنيد، صبرتان را‌ از‌ دست بدهيد، آبرويتان را‌ پيش مردم ببريد ‌و‌ دست تكدى نزد مردم دراز كنيد، پيش مردم داد از‌ فقر بزنيد- ‌و‌ به‌ قول اردكانى ها «سوز بخوانيد»- ‌و‌ داد ‌و‌ قال كنيد، يا‌ خداى نكرده فقر شما را‌ وادارد كه‌ دست خيانت به‌ مال كسى دراز كنيد، اين فقر بالاترين بلاهاست.
 پس‌ اگر ثروت را‌ بيندوزيد تا‌ به‌ مردم كمك كنيد ‌و‌ از‌ مستمندان دستگيرى كنيد ‌و‌ مملكت خود را‌ از‌ وابستگى درآوريد، نعمت بسيار بزرگى است. ليكن اگر بگويى من‌ ثروت مى خواهم تا‌ با‌ ‌آن عيش كنم ‌و‌ خوش بگذرانم ‌و‌ مسافرتهاى تفريحى كنم ‌و‌ مجالس عيش ‌و‌ نوش فراهم بياورم، اين ثروت روى هم گذاشتن مشمول ‌آن فرمايش اميرالمومنين مى شود كه‌ مى گويند «هيچ جا ثروت نديدم، مگر اينكه در‌ كنارش حقهايى تضييع شده باشد.» اگر اين گونه مى خواهى ثروت جمع كنى، ثروت برايت بلاست.
 حكايت اميرالمومنين (ع) درباره ‌ى‌ قدرت معروف است ‌و‌ همه ‌آن را‌ شنيده ايد. ببينيد اميرالمومنين از‌ قدرت چه شيرين تعبير مى كند. ابن عباس روايت مى كند كه‌ در‌ ذى قار- آنجا كه‌ حضرت لشكرگاه ساخته بود تا‌ براى جنگ با‌ اهل بصره حركت كند ‌و‌ همه سربازها ‌و‌ لشكرها ‌و‌ سپهسالارها در‌ خيمه منتظر بودند- در‌ خيمه نزد اميرالمومنين رفتم. سلام كردم، ديدم على دارد كفش پاره اى را‌ پينه دوزى مى كند... واقعا اين كارهاى اميرالمومنين ‌و‌ فرمايشهاى او‌ عجيب است. خليفه ‌ى‌ مسلمين، اول شخص عالم... اگر امامت را‌ هم كنار بگذاريم. ‌آن روز به‌ حسب ظاهر قدرتمندترين حكومتهاى عالم در‌ دست او‌ بود. چنين كسى مشغول كفش دوختن بود. امام مى خواست هم تذكرى به‌ ابن عباس بدهد ‌و‌ هم تصور افرادى را‌ كه‌ مى خواستند از‌ اين قدرت بهره بردارى كنند، باطل سازد- البته ابن عباس مقامش بالاتر از‌ اين مقال بود- امام به‌ ابن عباس گفت: «قيمت اين كفش چند است؟» ابن عباس گفت:«هيچ ارزشى ندارد.» كفش پاره اى كه‌ سالها اميرالمومنين ‌آن را‌ به‌ پا كرده است ‌و‌ حالا هم خودش بايد ‌آن را‌ وصله كند، ارزشى ندارد. بله اگر نو بود، شايد چند ريال قيمت داشت. حضرت فرمود:«ابن عباس! به‌ خدا قسم اين فرماندهى ‌و‌ سلطنت ‌و‌ حكومت من‌ بر‌ شما به‌ اندازه ‌ى‌ اين كفش هم نمى ارزد ‌و‌ هيچ ارزشى ندارد.» ولى خودش استثنا كرد ‌و‌ گفت:
 «الا ان‌ اقيم حقا او‌ ادفع باطلا».
 اين حكومت وقتى براى من‌ ارزش دارد كه‌ در‌ اين راه صرف شود كه‌ حقى را‌ برپاى دارم يا‌ باطلى را‌ از‌ بين ببرم.
 ببينيد چقدر قشنگ ميزان به‌ دست مى دهد. ملاك بدى ‌و‌ خوبى كارها ‌و‌ نعمتهاى دنيوى اين است كه‌ انسان را‌ از‌ كار آخرت باز بدارد يا‌ نه. لذا امام مى فرمايد :«خدايا! چيزهايى را‌ كه‌ ممكن است مرا از‌ كار آخرت بازدارد، از‌ من‌ دفع كن.» حالا مى گويى اينها چيست، زن، بچه، پول، يا‌ ثروت؟ نه، هيچ كدام از‌ اينها نيست، در‌ عين حال كه‌ ممكن است همه آنها باشد. پس‌ معناى اين دعا ‌آن نيست كه‌ از‌ دنيا اصلا چيزى به‌ من‌ نده. آنگاه مى فرمايد:
 ‌و‌ استعملنى بما تسالنى غدا عنه.
 اين، نتيجه ‌ى‌ شناخت دنياست. ما‌ در‌ اين دنيا نيامده ايم كه‌ بخوريم ‌و‌ بخوابيم ‌و‌ تفريح كنيم- به‌ خوب يا‌ بد ‌آن كار ندارم، تفريح سالم باشد يا‌ غيرسالم- ‌و‌ ازدواج كنيم ‌و‌ خانه تشكيل بدهيم، براى اينها نيامده ايم. ما‌ را‌ به‌ دنيا فرستاده اند ‌و‌ خدا براى ما‌ برنامه اى قرار داده است تا‌ طبق ‌آن برنامه عمل كنيم ‌و‌ فردا هم از‌ ما‌ بازخواست مى كند، مثل مامورى كه‌ از‌ طرف حكومت مركزى به‌ سفر مى فرستند، خرج سفر هم به‌ او‌ مى دهند ‌و‌ مى گويند فلان كار ‌و‌ ماموريت را‌ دارى. همه هم اين مامور بايد مصروف شود كه‌ آنچه را‌ بايد، انجام دهد، زيرا بعد بايد گزارش دهد ‌و‌ حكومت مركزى ‌آن گزارش را‌ از‌ او‌ بپذيرد. بنده ‌ى‌ خدا كه‌ به‌ اينجا آمده، براى انجام ماموريتهايى است كه‌ نتيجه اش در‌ آخرت نمايان مى شود. اين ماموريت از‌ ماموريتهايى است كه‌ بعد از‌ ‌آن بازخواست ‌و‌ سوال مى كنند. از‌ اين رو‌ امام مى گويد كه‌ خدايا مرا توفيق ده‌ تا‌ نماز بخوانم، روزه بگيرم، خيرات ‌و‌ انفاق كنم ‌و‌ به‌ همان كارهايى بدار كه‌ فردا بناست درباره آنها از‌ من‌ سوال كنى، يعنى متوجه باشم ‌و‌ بدانم كه‌ مسئولم ‌و‌ در‌ اين دنيا كارهايى را‌ بايد ‌و‌ كارهايى را‌ نبايد بكنم. به‌ من‌ توفيق بخش تا‌ توجهم به‌ همين كارها ‌و‌ ماموريتهايى كه‌ به‌ من‌ محول فرموده اى، باشد.
 ‌و‌ باز مى فرمايد:
 ‌و‌ استفرغ ايامى فيما خلقتنى له
 خدايا! تمام ايام عمر مرا مخصوص چيزهايى قرار ده‌ كه‌ براى ‌آن مرا خلق كرده اى.
 با‌ توجه به‌ آيه مباركه كه‌ مى فرمايد:
 (و ما‌ خلقت الجن ‌و‌ الانس الا ليعبدون).
 مى فهميم كه‌ معناى دعاى امام اين است كه‌ به‌ من‌ توفيق ده‌ تا‌ حتى يك لحظه عمر من‌ صرف در‌ غير طاعت ‌و‌ فرمانبردارى تو‌ نشود. همان گونه كه‌ قبلا گفتيم اصل ‌و‌ اساس اين دعاها اين است كه‌ دنيا را‌ بشناسيم.
 خدا ان‌ شاءالله به‌ همه ‌ى‌ ما‌ توفيق عطا كند كه‌ بدانيم در‌ اين دنيا چه كار بايد بكنيم ‌و‌ دنيا را‌ بشناسيم ‌و‌ بفهميم كه‌ چه موضعى بايد در‌ مقابل دنيا بگيريم. اگر اين را‌ بفهميم، سعادت دائم را‌ به‌ دست مى آوريم.


 ‌و‌ السلام عليكم ‌و‌ رحمه الله ‌و‌ بركاته

برچسب ها :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه