
بخش دهم
سخن به اينجا رسيد كه اخلاق قابل تغيير است و مى توان اخلاق خوب را به بد تبديل كرد و بالعكس، و نيز گفته شد كه منشاء فساد اخلاق قوه ى شهوت و غضب است. اگر قوه ى شهوت و غضب در حد اعتدال نگه داشته نشود و به طرف افراط و تفريط گرايد، فساد اخلاق مى آورد. تهذيب اخلاق اين است كه انسان شهوت و غضب خود را مهار كند و آنها را تحت اختيار عقل و شرع بياورد. اين، معناى تعديل اخلاق است.
انسان پيش از اينكه انسان باشد، حيوان است. تمام مظاهر حيوانيت را دارد و آثار انسانيت در او نيست، لذا وقتى كه متولد مى شود، تا اينكه بزرگ شود و به اصطلاح مميز گردد و عاقل و بالغ بشود، آن وقت اگر مجاهده كند انسان مى شود و اگر نكند بدتر از حيوان مى گردد. اينكه مى گوييم انسان، نخست حيوان است، يعنى زير نفوذ شهوت و غضب قرار دارد و همانند او هر چه دلش مى خواهد مى كند، مگر اينكه مانع خارجى پيدا بشود، و با هر كارى كه از آن نفرت داشته باشد، مخالفت مى كند، بدون اينكه محاسبه كند. آدميزاد تا تهذيب و تربيت نشده حيوان است و بايد به وسيله ى تربيت و تهذيب، اخلاق انسانى پيدا كند. البته اين كار يعنى مجاهده و مبارزه با نفس و رياضت كشيدن بسيار دشوار است، زيرا سالها انسان با حيوانيت خو گرفته است.
اينك براى آنكه دريابيم مجاهده و تهذيب اخلاق كار دشوارى است و در عين حال ممكن و ميسر است، مقدمتا درباره ى عواملى كه در ساختن شخصيت انسان موثر است، بحث مى كنيم.
به طور كلى سه عامل در سازمان دادن شخصيت صورى و معنوى انسان موثر است، يكى عامل وراثت، ديگرى محيط، و سومى هم تربيت. قبل از همه، عامل وراثت است، يعنى ارث بردن صفات و اخلاق و شكل و اندام و چهره و مو و... به طور كلى در صورت ظاهرى و باطنى كه بنده و شما داريم، اين عامل اثر بسزايى دارد. به هر كس كه نگاه كنيد، مى بينيد كه چهره، اندام، قامت، و حركات و سكناتش شبيه به پدر يا مادر يا جد پدرى يا مادرى اش است. حتى مى توانيد خطوط چهره ى همانها را در صورت اين جوان يا بچه ببينيد. عينا همين مطلب در اخلاقيات و خلقيات هم هست. اگر كسى در خانواده اى كه اهل صفات ذميمه است، به دنيا آيد، مى بينيم كه همان صفات به او سرايت پيدا مى كند. در عربى مى گويند الولد سر ابيه. اگر طايفه اى شجاع باشند، فرزندانشان هم شجاع مى شوند. اگر طايفه اى اهل جود و سخا باشند، بچه هايشان هم همين گونه اند. قبل از همه ى عوامل ديگرى كه در ساختن شخصيت انسان موثرند، اين عامل آثار خودش را به جا مى گذارد. از زمان انعقاد نطفه و پرورش در رحم مادر و دوران شيرخورى، بلكه تا چندين سال بعد كه در دامن پدر و مادر تربيت مى شود، اين عامل وراثت است كه موثر واقع مى شود و شخصيت فرد را مى سازد. اين عامل، عاملى است كه سازنده ى شخصيت انسان است و چنانكه مى دانيد هيچ تحت اختيار ما نيست. اين عامل، عامل قهرى است كه به كلى از اختيار ما خارج است.
عامل ديگرى كه در ساختمان شخصيت انسان موثر است محيط است. محيط، خود، دو نوع است، يكى محيط طبيعى و ديگرى محيط اجتماعى كه هر دو آنها در ساختن شخصيت انسان، چه صورى و چه معنوى، موثرند. محيط طبيعى مثل آب و هوا. كسانى كه در آب و هواهاى مناطق مختلف زندگى مى كنند، هم شكل و صورتشان با يكديگر تفاوت دارد و هم اخلاقيات و روحيات و خلقياتشان. مثلا شكل و اندام كسانى كه در مناطق استوايى، نزديك استوا، به سر مى برند با كسانى كه در مناطق جنوبى يا شمالى كره ى ارض سر مى كنند، كاملا فرق مى كند، يا حالت كسانى كه در شرق اقصى، چين و ژاپن، به سر مى برند با كسانى كه در اروپا هستند، متفاوت است. شكل افرادى كه در مناطق مختلف به سر مى برند، به نسبت پايين بودن سرزمينشان از سطح دريا يا ارتفاعش از سطح دريا، فرق مى كند. نيز لهجه شان، حركتشان، و اخلاقشان هم متفاوت است. مردم بعضى از مناطق نرمخو و خوشخويند و بعضى خشن اند. روحيات آنها كه در كوهستان زندگى مى كنند با آنها كه در دشت زندگى مى كنند، فرق دارد.
عجيب اين است كه حتى محيط زندگى و كسب و كار هم در اخلاق تاثير دارد. در اخبار داريم كه مثلا زارع و كشاورز بلندنظر و دست و دلباز است، زيرا كارش اين گونه است كه گندم مى پاشد و بعد خروار خروار و يكجا آن را برمى دارد. در مقابل، بعضى از شغلها مكروه است، مثل شغل حياكت- بافندگى- آدمى كه بافنده است، تنگ نظر بار مى آيد. ولى اگر انسان كشتيبان باشد، بلندنظر است. غرض اين است كه محيطهاى طبيعى هم در صورت و هم در سيرت انسان موثر است. اين عامل نيز به دست انسان نيست و ربطى به اختيار او ندارد. كسى كه در آفريقا زندگى مى كند نمى تواند كارى كند كه شكل و صورتش مثل آسيايى باشد. آن زردپوست كه در ژاپن و شرق اقصى زندگى مى كند نمى تواند كارى بكند كه شكل و اندامش مثل يك اروپايى شود.
نوعى از محيط هم محيط اجتماعى است كه در شخصيت انسان و سازندگى او موثر است . اگر فرد در اجتماع فاسد زندگى كند، فساد به او سرايت مى كند. اگر آدم در اجتماع صالح زندگى كند، اهل صلاح مى شود، يعنى فرد و اجتماع تاثير متقابل بر يكديگر دارند.
عامل سوم، عامل تربيت است. تربيت هم دو قسم است، يكى تربيتى كه ديگرى آدم را تربيت كند، و ديگرى تربيتى كه خود انسان خودش را تربيت كند. تربيت ديگرى به طور كلى از اختيار من خارج است. بله، همين اندازه تحت اختيار من است كه خودم را به اختيار تحت تربيت او قرار دهم، ولى خودم خويشتن را تربيت نمى كنم. او مرا تربيت مى كند و اين تربيت از آن اوست. تربيت و تهذيب اخلاق كه ما از آن سخن مى گوييم، مربوط به قسم دوم است. اين اصطلاحاتى كه در علم اخلاق اسلامى هست، منحصر و مخصوص به موردى است كه من خودم، خود را تربيت كنم.
تربيت كردن خود به اين است كه انسان اخلاق سوءاش را وارسى كند و ببيند منشاء آن و علاجش چيست. اجمالا تهذيب اخلاق عبارت است از اينكه انسان خود را تحت تربيت و تهذيب قرار بدهد. همانطور كه باغبان گل و درخت را به طرز خاصى مى پروراند، همان طور كه باغبان شاخهاى زايد درخت را مى برد و اگر آفتى به آن برسد، آن را از بين مى برد، انسان هم بايد خود را زير مهميز تربيت و مراقبت بكشد. اكنون مى تواند خود را تربيت بكند، بعد از اينكه آن عوامل- كه قبلا گفتيم سالها بلكه قرنها دست در كار بوده اند و ساختمان اخلاقى اش را ساخته اند خود را دگرگون كند. حالا مى فهميد كه چرا اسم اين كار را جهاد گذاشته اند. قرآن از اين كار به جهاد با نفس تعبير مى كند.
روايت مشهورى است كه شما صدها بار آن را شنيده ايد. مسلمانان از جهاد با كفار برمى گشتند، فتح هم كرده بودند و پيروز هم شده بودند، حضرت رسول گفت: از جهاد اصغر برگشته ايد، ولى عليكم بالجهاد الاكبر. با اين توضيح مى فهميد كه دشوارى اين كار چقدر است كه آن را جهاد گفته اند. خيلى تلاش مى خواهد كه مثلا من اخلاقى را به ارث برده ام و از پدر و مادرم متاثر شده ام و سالهاى سال تحت تاثير آن بوده ام، حالا بخواهم آن را عوض كنم. يا مثلا مدتى در يك محيط طبيعى بوده ام كه اقتضايش اين بوده است كه مرا خشن بار بياورد و حالا بخواهم با مجاهده و تربيت خود را خوشخو و نرمخو كنم. كار مشكلى است، مگر اينكه فرض بكنيم- اين فرض بسيار نادر و بلكه به صورت كلى، غيرممكن است- كه همه ى آن عوامل ساختن شخصيت، به نحو احسن و خوب براى فرد آماده باشد، جايى كه زندگى كرده اقتضا داشته است كه اخلاق خوب را در او پرورش دهد و در محيط اجتماعى صالح واقع شده باشد و... اگر اين فرض را بكنيم، ممكن است بگوييم كه او به طور طبيعى يك فرد خوشخو باشد. البته نمى توان گفت كه كسى به تمام معنى و بالفطره همه ى اخلاق حميده را داشته باشد، ولى اين فرق را ممكن است داشته باشد كه اگر آن عوامل گذشته عوامل صالحى بوده باشند، نوعى آمادگى در او ايجاد مى كند و زمينه را براى خلق حسن و خوى نيك فراهم مى سازد.
روايت داريم از حضرت صادق سلام الله عليه كه مى فرمايد:
«الخلق منحه يمنحها الله من شاء من خلقه.»
خلق، عطا و بخششى است كه خدا به هر كدام از خلقش بخواهد هديه مى كند.
اين نكته را تذكر مى دهم كه در يك جا گفتيم عواملى در خلق انسان موثر است، ولى اينجا مى گويد خدا آن را مى بخشد. اين دو با هم منافات ندارند، زيرا همان عوامل وراثت و محيط هم تحت اختيار خداوند قرار دارند. همه ى عوامل مستند به خداست. مسبب الاسباب خداست. مراد از خلق طبيعى كه خدا عطا مى كند همين است، يعنى خلق حسن را خدا عطا مى كند. هم مى توانيم به اعتبارى بگوييم كه خدا به او خلق حسن داده است و هم مى توانيم بگوييم عامل وراثت يا محيط فردى يا محيط اجتماعى
يا عامل تربيت، اين خلق و خو را به او داده است.
آنگاه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
فمنه سجيه و منه نيه.
يك قسم خلق طبيعى است و يك قسم آن اكتسابى است.
بعضى از اشخاص هستند كه طبيعتا خلق خوب دارند، بدون اينكه رياضتى هم كشيده باشند و مجاهده اى كرده باشند. نوعى از خلق حسن هم آن است كه با نيت و قصد و اختيار در انسان ايجاد شده باشد.
سپس راوى مى گويد: فايهما افضل (كدام بهتر است؟) حضرت مى فرمايد:
«صاحب السجيه هو مجبول لايستطيع غيره.»
حضرت نخست دليل را ذكر مى كند و مى فرمايد آدمى كه اخلاق خوب دارد، در سرشتش هست و مجبول است و نمى تواند غير از اين باشد، ولى آدمى كه خلق خوب را كسب كرده و كوشش كرده و زحمت كشيده است تا خلق حسن را در خود ايجاد كرده است، او فضيلت دارد. فضيلت و ثواب و قرب به خدا مربوط به امور اختيارى و چيزهاى اكتسابى است. كارهايى كه با اختيار و نيت انجام داده باشيد، موجب فضيلت است. ما مى گوييم اگر بشر تهذيب نفس كند، از ملك بالاتر است، در صورتى كه هيچ شرى از ملك صادر نمى شود. علت اينكه انسان مهذب را از ملك بالاتر مى دانيم اين است كه خدا ملك را آفريده است تا عبادت كند. ملك غير از عبادت و اطاعت خدا كارى نمى تواند انجام دهد- و بدانيد كه ابليس هم از جن بود- لذا بشرى كه مى تواند معصيت خدا كند، و نكند، مرتبه اش به مراتب از ملك بالاتر است.
اكنون خوب است مختصرى راجع به رياضت سخن بگوييم. رياضت به معناى تمرين است. رياضت در لغت يعنى اينكه كره ى اسب را پرورش دهند و او را رام و تسخير سازند و فرمانبرش گردانند و شكار كردن را به او بياموزند. پيشترها اسب سوارى خيلى مورد توجه بود. عده اى بودند مثل ايلياتيها و عربها كه متخصص در تربيت اسب بودند، يعنى كره ى اسب را از اول مى گرفتند و تعليمش مى دادند كه چطور راه برود، راهوار باشد، رام باشد، تو دست باشد، و سركش نباشد. همچنين رياضت به معناى كلاف كردن است.
دست راست را با پاى راست كلاف مى كردند، يعنى دست راست كره اسب را به پاى راستش مى بستند و اين كار را مدتى ادامه مى دادند و با اين كلافها سوارش مى شدند تا كم كم راهوار شود. اين، معناى رياضت است.
رياضت انسان هم تمرين كردن براى تحصيل اخلاق حسنه و تغيير دادن اخلاق بد است. همانطور كه اسبى را كه تحت اختيار نبود با رياضت تحت اختيار درمى آوردند، رياضت انسانى نيز چنين است كه كارى بكنيم تا قوه ى شهوت و غضب خودمان را مهار كنيم و به هر سو كه صلاح عقل و شرع باشد، بكشانيم و او را از اينكه به هر جا دلش خواست برود بازداريم و حتى مثل آن اسب با يك اشاره بتوانيم جلويش را بگيريم. در مورد قوه غضب، گاهى لازم است كه انسان آن را به كار ببرد- آنها كه به جنگ مى روند، بايد غضب كنند- ولى اين غضب بايد تعليم داده شود كه زيادى نرود و تا مى خواه زياده روى كند، بايد جلويش را گرفت.
پس كارى كه انسان مى تواند در تغيير و تهذيب اخلاق انجام دهد، رياضت و تربيت است. رياضت عبارت است از اينكه انسان درست برخلاف مقتضيات اخلاق سوء عمل بكند يعنى بر خود كارهايى را كه برخلاف ميلش است، تحميل كند. كما اينكه روايتى داريم كه مى فرمايد: «سخى نيستى، ولى به زور خود را وادار به سخاوت كن.» و نيز مى فرمايد:
«كفى بالحلم ناصرا، و قال: فاذا لم تكن حليما فتحلم.»
براى انسان كفايت مى كند كه حلمش ناصر و ياور او باشد. اگر حليم هم نيستى، به زور خود را وادار بر حلم كن.
حلم يعنى بردبارى، به جوش نيامدن، از راه خارج نشدن، و فحش ندادن. اگر كم كم اين كارها را انجام دهى، به تدريج عادت تو مى شود.
در اين مورد، حديث ديگرى داريم كه درباره ى دو شخصى است كه با هم دعوا مى كنند و يكى حلم به خرج مى دهد و ديگرى فحش مى دهد و بيداد مى كند. چنين تعبير مى كند كه دو ملك پايين مى آيند، پيش آن سفيه نادان مى روند و مى گويند:
قلت و قلت و انت اهل لما قلت، ستجزى بما قلت.
گفتى و گفتى. و به راستى تو خود سزاوار آنچه كه گفتى، هستى.
و به آن كه حلم مى ورزد، مى گويند:«مرحبا به تو كه دارى حلم و صبر مى كنى. خدا تو را مى آمرزد، ولى مشروط به اينكه اين كار را تمام كنى.
آنگاه مى گويد اگر احيانا آن شخص هم حلمش سر ريز شد و آغاز به ناسزاگويى كرد، ملك ها مى روند.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته