
شرح دعای دوم
اشراق حضرت سجاد عليه السلام بعد از حمد الهى شروع فرموده به صلوات حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و فرمود:
«الحمد لله الذى من علينا بمحمد نبيه صلى الله عليه و آله» يعنى حمد مر خداى را كه منت نهاد بر ما به فرستادن حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه پيغمبر اوست به پيغمبرى، «دون الأمم الماضية والقرون السالفة» بدون آن كه بر امتهاى گذشته و قرنهاى متقدمه منت نهاده باشد؛ و «قرن» بيست سال است و يا ده سال و يا سى سال و يا پنجاه سال و يا شصت سال و يا هفتاد سال و يا هشتاد سال و يا صد سال و يا صد و بيست سال و يا چهل سال و آخرين اصح است. «بقدرته التى لا تعجز عن شى ء و ان عظم» به قدرت كامله ى خود كه عاجز نيست از چيزى اگر چه بزرگ باشد، «و لا يفوتها شى ء و ان لطف» و فوت نمى شود او را چيزى اگر چه لطيف و ريزه باشد، يعنى قدرت او بر همه اشياء جاريست؛ و محمد صلى الله عليه و آله و سلم را با آن بزرگى خلق نموده و به ما فرستاده و در واقع عجب منتى است كه بزرگ تر از آن متصور نيست.
«فختم بنا على جميع من ذرأ» پس مهر كرد به ما بر جميع كسانى كه خلق نموده است او را و يا ختم كرد به ما بر جميع مخلوقات، يعنى پيغمبرى و امامت به ما ختم شده؛ و ضمير عبارت از پيغمبرست با ائمه عليهم السلام. «و جعلنا شهداء على من جحد» و گردانيد ما را شاهدان بر جماعت منكرين ما، چه ما منكرين را مى شناسيم در حال حيات خود و در ممات خود زيرا كه عرض اعمال بر ما مى كند، و در احاديث نيز آمده؛ و ضمير عبارت از رسول و ائمه عليهم السلام است. «و كثرنا بمنه على من قل» و بسيار كرد ما را از قدر و منزلت به عطيه ى خود بر كسى كه كم است از روى عدد و يا از روى قدر، يعنى قدر و منزلت ما را بر جمعى قليل از روى عدد و يا قدر اعطا نموده است، و اندكى از جماعت از روى عدد و يا قدر قدر ما را مى دانند و آن عطيه است ايشان را از جانب خداى عز اسمه؛ و آيه ى (كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة) يعنى بسا گروه اندك غلبه كنند گروه بسيار را، اشاره بر نيست زيرا كه مراد از فئه قليله كه غالب مى شوند گروه بسيار را جماعتى اند كه قدر و منزلت حضرات را دانسته باشند و عارف به حق ايشان باشند.
«اللهم فصل على محمد أمينك على وحيك» يعنى خداوندا، پس رحمت فرست بر محمد كه امين توست بر وحى تو. اصل «اللهم» نزد خليل بن احمد و سيبويه «يا الله» بود پس حذف كردند نداء را و عوض او ميم مشدده آوردند، و فراء و اتباع او برآنند كه اصل او «يا الله أمنا بالخير» بوده و پس تخفيف دادن به حذف از جهت بسيارى دوران او بر زبانها، و شيخ بهاء الدين محمد «ره» فرموده كه بعضى قول فراء را بحث كرده اند كه اگر قول فراء درست باشد هر آينه مى بايست كه بگويند در مثل «اللهم اغفرنا» «اللهم اغفر لنا» به عطف همچنان كه مى گويند: «يا الله امنا بالخير و اغفر لنا» و ترك آن دلالت دارد كه اصلش آنچه فراء گفته نيست؛ و ممكن است كه گوييم كه چون تخفيف داده اند، ميم به جاى جزء كلمه شده پس معامله نكردند آنچه دلالت بر طلب كند أعنى لفظ ام بلكه گردانيدند به جاى دال مثلا پس عطف نكردند برو چيزى را همچنان كه عطف بر جزء كلمه نمى كنند. «و نجيبك من خلقك» و برگزيده توست از جمله خلقان تو، «و صفيك على عبادك» و برداشته توست بر بندگان تو، «امام الرحمة» پيشواى رحمت است بر بندگان زيرا كه رحمت با طاعت و شفاعت و وجود اوست، «و قائد الخير» يعنى كشنده ى خيرست در دنيا و آخرت بر بندگان، «و مفتاح البركة» و كليد بركت است يعنى محبت آلت بركت است و يا وجود او سبب بركت است،
«كما نصب لأمرك نفسه» يعنى همچنان كه به تعقب و مشقت انداخت براى امر تو نفس خود را يعنى از آن جهت تو او را پيغمبر گردانيده و امر فرموده بر تبليغ رسالت؛ و «كما» به معنى «لما» است به لام تعليل تا جمله علت ما سبق باشد.
«و عرض فيك للمكروه بدنه» و عرض كرد در رضاى تو براى مكروه بدن خود را يعنى از جهت رضاى تو راضى شد به مكروهات و غير مناسباتى كه به او مى رسيد.
«و كاشف فى الدعاء اليك حامته» و مكاشفه و محاربه نمود در خواندن به سوى تو خواص و عشيره خود را و يا آن كه ظاهر كرد دعوت به سوى ترا در ميان عشيره خود.
«و حارب فى رضاك اسرته» و جنگ كرد در رضاى تو قبيله خود را.
«و قطع فى احياء دينك رحمه» و قطع كرد در باب زنده و مستقر گردانيدن دين تو صله رحم خود را زيرا كه با خويشان خود جنگ و جهاد كرد و قتل و غارت فرمود
«و أقصى الأدنين» و دور كرد از خود آن جماعتى را كه ازو نزديكتر بودند، «على جحودهم» براى آن كه ايشان منكر نبوت بودند؛ و «على» به معنى «لام» تعليل است و يا آن كه دور كرد نزديكترين را بنا بر انكار ايشان تا آن كه به تقدير و تضمين فعل متعدى به على باشد.
«و قرب الأقصين على استجابتهم لك» و نزديك كرد دورتران را بنابر اجابت كردن ايشان نبوت پيغمبر ترا و اعتقاد نمودن ايشان توحيد ترا
«و والى فيك الأبعدين» و دوستى كرد در باب تو بيگانگان از روى نسب را،
«و عادى فيك الأقربين» و دشمنى كرد در باب تو خويشان و نزديكان از روى نسب را،
«و أدأب نفسه فى تبليغ رسالتك»
و به مشقت انداخت نفس خود را و وجد و جهد نمود در تبليغ رسالت تو و به تعب انداخت نفس را به سبب خواندن و دعوت كردن به سوى ملت و دين تو،
«و أتعبها بالدعاء الى ملتك» و به مشقت انداخت نفس خود را و وجد و جهد نمود در تبليغ رسالت تو و به تعب انداخت نفس را به سبب خواندن و دعوت كردن به سوى ملت و دين تو،
«و شغلها بالنصح لأهل دعوتك» و مشغول كرد نفس خود را به نصيحت و موعظه كردن براى اهل دعوت تو،
«و هاجر الى بلاد الغربة» و دورى كرد از وطن خود به سوى بلاد غربت، «و محل النأى عن موطن رحله» و به سوى جاى دور از جاى وطن بار خود، «و موضع رجله» و موضع پاى خود، «و مسقط رأسه» و محل سقوط سر خود يعنى موضع ولادت كه مكه است، «و مأنس نفسه» و محل انس نفس خود، «ارادة منه لاعزاز دينك» از جهت اراده و عزم او مر عزيز و گرامى داشتن دين ترا، «و استنصارا على أهل الكفر بك» و از جهت طلب نصرت كردن بر جماعتى كه كافر به تو بودند و مايل از حق شده بودند،
«حتى استتب له ما حاول فى أعدائك» تا آن كه راست و مهيا كند آن چيزى را كه شروع نموده بود در باب دفع دشمنان تو،
«و استتم له ما دبر فى أوليائك» و تمام شود از براى او آن چيزى كه تدبير كرده بود در نصرت دوستان تو،
«فنهد اليهم مستفتحا بعونك» پس رفت به سوى ايشان يعنى اعدا در حالتى كه طلب فتح كننده بود به اعانت تو، «و متقويا على ضعفه بنصرك» و قوت گيرنده بود بر ضعف خود به يارى كردن تو،
«فعزاهم فى عقر ديارهم» پس محاربه و جنگ نمود با ايشان در ميان بلده ى ايشان،
«و هجم عليهم فى بحبوحة قرارهم» و هجوم آورد بر ايشان در ميان منزل ايشان،
«حتى ظهر أمرك» تا آن كه ظاهر و غالب شد امر تو كه اسلام است، «و علت كلمتك» و بلند شد كلمه تو كه كلمه شهادت است، «و لو كره المشركون» اگر چه بد داشتند آن را كفار.
«اللهم فارفعه بما كدح فيك الى الدرجة العليا من جنتك» خداوندا، پس بلند گردان او را به عوض اين سعى هايى كه در دين كرده است به سوى مرتبه ى اعلاى از بهشت تو،
«حتى لا يساوى فى منزلة» تا آن كه مساوى نباشد در منزلت كسى يعنى تا آن كه مرتبه او مساوى منزله كسى نباشد، «و لا يكافأ فى مرتبة» و برابراى نكند در مرتبه از مراتب بلكه از همه ى منازل و مراتب بلندتر باشد، «و لا يوازيه لديك ملك مقرب و لا نبى مرسل» و برابرى نكند او را نزد تو فرشته مقربى و نه پيغمبر مرسلى.
«و عرفه فى أهله الطاهرين و أمته المؤمنين» و مشهور كن و يا بشناسان و يا احسان كن او را در ميان اهل بيت طاهرين او و امت مؤمنين او، «من حسن الشفاعة» از راه حسن شفاعت او مر بندگان را، «أجل ما وعدته» بزرگتر از اين شفاعتى كه وعده كرده او را،
«يا نفاذ العدة» اي جارى و وفا كننده ى وعده، «يا وافى القول» اي وفا كننده قول، «يا مبدل السيئات بأضعافها من الحسنات» اي بدل كننده بديها به چند برابر از ثواب و حسنه، «انك ذو الفضل العظيم» به درستى كه تو صاحب فضل و بزرگى.