
شرح دعای شانزدهم
اشراق، و چون حضرت سجاد عليه السلام فارغ شد از تحليه و زينت نفس و تخليه آن شروع نمود به ذكر مرتبه ى جامعه كه هم تحليه و هم تخليه در آن باشد، و اين مرتبه بالاتر از مرتبتين مذكورتين است؛ و اين دعا مسماست به دعاى قايل شدن به ذنوب و تضرع در طلب عفو از عيوب، و فرمود:
«اللهم يا من برحمته يستغيث المذنبون» خداوندا، اي آن كسى كه به رحمت و مغفرت او استغاثه و طلب فريادرسى مى كنند گناه كاران، مستغيث داعى است، و مستغاث واجد الوجود، و مستغاث له رحمت و مغفرت، و مستغاث منه گناه و معصيت.
«و يا من الى ذكر احسانه يفزع المضطرون» و اي آن كسى كه به سوى ياد كردن احسان و افضال او اعانت مى جويند مضطران و جماعتى كه كار بر ايشان تنگ شده باشد؛ و اعانت جستن به ذكر چنين ست كه مى گويند: «يا مفتح الأبواب فتح و يا مسبب الأسباب سبب و يا مفرج فرج»، و غير آن از عبارات كه در ادعيه وارد و در السنه خداجويان دائر است.
«و يا من لخيفته ينتحب الخاطئون» و اي آن كسى كه براى ترس او بلند مى گردانند آوازهاى خود را خطا كنندگان
«و يا انس كل مستوحش غريب» و اي انس هر وحشت گزيده ى غريب، «و يا فرج كل مكروب كئيب» و اي خوشحالى و خشنودى هر بلا رسيده شده ى گريه كننده به آواز بلند، «و يا غوث كل مخذول فريد» و اي فريادرس هر خوار كرده شده ى جدا شده از مرحمت، «و يا عضد كل محتاج طريد» و اي بازو و اعتماد هر محتاج دور شده از رحمت؛
«أنت الذى وسعت كل شى ء رحمة و علما» تويى آن كه وسعت داده اي هر چيزى را از روى رحمت و دانايى، يعنى رحمت خود را بر همه عالميان رسانيده اي و علم بر همه ى چيزها دارى
«و أنت الذى جعلت لكل مخلوق فى نعمك سهما» و اي آن كسى كه گردانيده اي براى هر موجودى از مخلوقات در نعمت تو حصه و بخش و نصيبى
«و أنت الذى عفوه أعلى من عقابه» و تو آنى كه عفو و بخشيدن گناه را بلندترست از عقاب او بر آن گناه
«أنت الذى تسعى رحمته أمام غضبه» تو آنى كه سعى مى نمايد و مى رسد رحمت او پيش از غضب او، چه رحمت واسعه او سبقت مى گيرد غضب او را و تعاقب نيز مى نمايد، پس غضب او ميان دو رحمت ست از رحمات او: سابقه و عاقبه؛ بر آن روش كه در قرآن مجيد نيز وارد شده: «ان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا» زيرا كه تعريف عسر و تنكير يسر افاده آن مى كند كه طبيعت عسر بلكه هر فردى از افراد او ميان دو يسر باشد: سابق و عاقب؛ پس لام اولى براى تعريف جنس ست و افاده استغراق مى كند و لام دويم براى عهد؛ و تحقيق آن به اطناب مى كشد و درين مقام همين قدر كافيست.
«و أنت الذى عطاؤه أكثر من منعه» و تو آنى كه عطاى او بيشترست از منع كردن او از آن
«و أنت الذى اتسع الخلائق كلهم فى وسعه» و تو آنى كه قبول وسعت و فراخى در رحمت كردند مخلوقات همه در وسع و فراخى او، بعد از آن كه توسعه داد ايشان را در آن؛ مطاوع وسعه است و يا از باب افتعال
«و أنت الذى لا يرغب فى جزاء من أعطاه» و تو آنى كه رغبت نمى كنند در جزا و مكافات كسى كه اعطا كرد او را به نعمتها و عطيه ها
«و أنت الذى لا يفرط فى عقاب من عصاه» و تو آنى كه تجاوز نمى كند و نمى گذارد از حد و اندازه در عذاب كسى كه عصيان كرد او را، و عذاب او اگر چه اليم و شديدست كه طاقت نمى توان آورد ليكن از حد گذشته نيست بسيار نسبت به استحقاق عاصيان؛
«و أنا يا الهى عبدك الذى أمرته بالدعاء» و من اي پروردگار من، بنده ى توام آنچنان بنده كه امر كردى او را به دعا و مناجات به سوى خود كه (ادعونى استجب لكم) (غافر، 60)، «فقال لبيك و سعديك» پس گفت آن بنده در جواب تو: لبيك و سعديك يعنى مى ايستم براى خدمت تو و بجا آوردن امر تو استادنى بعد از استادنى، و همراه مى خواهم از تو از براى طاعات و عادات تو همراهى خواستنى بعد از همراهى خواستنى؛ و لبيك و سعديك هر دو مفعول مطلقند و فعل ناصب ايشان محذوفست كه الب و اسعد است، و شرح آن در كتابهاى نحو مسطورست.
«ها أنا ذا يا رب مطروح بين يديك» اينم من اي پروردگار من، افتاده شد پيش دو دست تو
«أنا الذى أوقرت الخطايا ظهره» من آنم كه گران كرد خطاها پشت او را، «و أنا الذى أفنت الذنوب عمره» من آنم كه تمام كرد گناهان عمر او را، «و أنا الذى بجهله عصاك» و من آن كسم كه به جهل خود عصيان كرد ترا، «و لم تكن أهلا منه لذاك» در حالتى كه نبودى تو سزار و لايق از جانب او براى عصيان، چه تو نعمت خود را درباره او دريغ نفرمودى و اين نسبت به هر مخلوقى جريان دارد.
«هل أنت يا الهى راحم من دعاك فابلغ فى الدعاء» آيا تو اي پروردگار من، رحمت كننده اي كسى را كه بخواهد ترا پس من مبالغه كنم در دعا؟ «أم أنت غافر لمن بكاك فاسرع فى البكاء» و يا تو آمرزنده اي مر كسى را كه بگريد براى مرحمت و آمرزش تو گناهان او را پس شتاب كنم در گريه؟ «أم أنت متجاوز عمن عفر لك وجهه متذللا» و يا تو گذرنده از گناه از كسى كه به خاك ماليده باشد روى خود را براى رضاى تو از روى تذلل و خوارى؟ «أم أنت مغن من شكى اليك فقره توكلا» و يا تو غنى كننده اي كسى را كه شكايت كند به سوى تو احتياج خود را از روى توكل و گذاشتن امور به سوى تو؟
«الهى لا تخيب من لا يجد معطيا غيرك» خداوندا، نااميد مكن كسى را كه نبايد عطا كننده اي سواى تو، «و لا تخذل من لا يستغنى عنك بأحد دونك» و خوار مكن كسى را كه طلب غنا نكند از تو به كسى غير تو.
«الهى فصل على محمد و آله و لا تعرض عنى و قد أقبلت عليك» خداوندا، پس رحمت فرست بر محمد و آل او، و اعراض و دورى كن از من و حال آن كه به تحقيق كه روى كردم بر تو، «و لا تحرمنى و قد رغبت اليك» و محروم مكن مرا و حال آن كه رغبت كردم به سوى تو، «و لا تجبهنى بالرد و قد انتصبت بين يديك» و اكراه مكن مرا به رد كردن در حالتى كه راست استاده ام پيش دو دست تو.
«أنت الذى وصفت نفسك بالرحمة» تو آنى كه وصف كرده اي نفس خود را به رحمت كردن و آمرزيدن، «فصل على محمد و آله و ارحمنى» پس رحمت فرست بر محمد و آل او و رحمت كن مرا؛ «و أنت الذى سميت نفسك بالعفو فاعف عني» و تو آنى كه نام كرده نفس خود را به عفو كردن گناه؛ پس عفو کن مرا؛ و در نسخه ى ابن ادريس «ره» «بالعفو» به ضم فاء و تشديد واو واقع شده يعنى عفو كننده
«قد ترى يا الهى فيض دمعى من خيفتك» به تحقيق كه تو مى بينى اي پروردگار من، سيلان اشك چشم مرا از ترس تو، «و وجيب قلبى من خشيتك» و اضطراب دل مرا از ترس تو، «و انتقاض جوارحى من هيبتك» و آواز اعضاى مرا و لرزيدن آن را از هيبت تو؛ و در بعضى از نسخ به؛ فاء» واقع شده، يعنى حركت اعضاى مرا از هيبت تو
«كل ذلك حياء منى بسوء عملى» همه ى مذكورات براى حيا از من به سبب بدى عمل من، «و لذلك خمد صوتى عن الجار اليك» و براى حيا است كه آهسته شد آواز من از بلند كردن آواز به پناه بردن به سوى تو، «و كل لسانى عن مناجاتك» و گرفت زبان من از مناجات تو؛ و هر چند خداشناسى زياد مى گردد حيا زياد مى گردد (زيرا كه چون كسى خود را گناه كار بداند و صاحب حيا باشد زبانش لال مى باشد و قادر بر طلب خواهش و تمنا خود نيست و لهذا حضرت فرمود كل لذلك... و مولوى معنى تبعيت قول آن حضرت فرمود:
تمنا را زبان شكوه لالست
وگرنه شوق سر تا پا چنانست
سراپا آرزومنديست جانم
ز بخت تيره خود بد گمانم
دل عاشق ندارد ميل شادى
تهى هرگز مباد از نامرادى
ز آب ديده در جيحون نشستم
محبت گفتم و در خون نشستم) چه عارفتر مى گردد به تقصير خود؛ و در حديث معتبر آمده كه: «من عرف الله كل لسانه»؛ و مراد به خداشناسى شناختن مراتب صفات كمال است نه كنه ذات، زيرا كه آن از جمله ممتنعاتست و مدعى آن دروغ گوست و شيخ عارف امير خسرو دهلوى كه از مريدان شيخ نطاميست فرمود:
عقل برين گنج ندارد كليد
وهم بدين پايه نداند رسيد
با صفتش پرده نشيننده تر
كورتر آن چشم كه بيننده تر
«يا الهى فلك الحمد» اي پروردگار من، پس تراست حمد نه غير ترا، «فكم من عائبة سترتها على فلم تفضحنى» پس بسيار از عيبها كه پوشانيده اي آن را بر من پس رسوا نكردى مرا ميان مردم، «و كم ذنب على فلم تشهرنى» و بسيار گناه كه پوشانيده اي بر من پس شهرت نداده اي گناه مرا «و كم ذنب على فلم تشهرنى» و بسيار گناه كه پوشانيده اي بر من پس شهرت نداده اي گناه مرا «و كم من شائبة ألممت بها فلم تهتك عنى سترها» و بسيار از ادناس و كثافت و قذر كه گناه كوچك كرديم به آن ادناس پس ندريدى از ما پرده آن را؛ و اين دلالت دارد كه هر دنس و كثافت گناه صغيره است و تقواى حقيقى آن است كه پرهيز كند از جميع كثافات جسدانى و نفسانى اگر چه ظاهرا موافق شرع انور و مجوز باشد؛ «و لم تقلدنى مكروه شنارها» و در عقب نينداختى مرا به بدى عيب و عار او، و يا آن كه به گردن نينداختى مرا بدى عيب و عار او را، «و لم تبد سوآتها لمن يلتمس معائبى من جيرتى» و ظاهر نكردى بديهاى او را براى كسى كه مى خواهد و طلب مى كند عيبهاى مرا از همسايگان من؛ و ابن ادريس «جيرانى» خوانده؛ «و حسدة نعمتك عندى» و از حاسدان نعمت تو نزد من
«ثم لم ينهنى ذلك عن ان جريت الى سوء ما عهدت منى» پس باز نداشت اين كارها كه براى من كرده از آن كه جارى شوم به سوى بدى آنچه عهد گرفتى از من.
«فمن أجهل منى يا الهى برشده» پس كيست جاهل تر از من به رشد خود؟ «و من أغفل منى عن حظه» و كيست غافل تر از من از حصه و نصيب خود؟ «و من أبعد منى چ من استصلاح نفسه» و كيست دورتر از من از طلب كردن اصلاح نفس خود؟ «حين انفق ما أجريت على من رزقك» در وقتى كه انفاق مى كنم آنچه را كه جارى كردى تو بر من از روزى تو؛ و «من» بيان «ما»ست؛ «فيما نهيتنى عنه من معصيتك» در آنچه نهى كردى مرا ازو از معصيت تو؛ «و من أبعد غورا فى الباطل» و كيست دورتر از روى رفتن به ته باطل و فرورفتن در باطل؟ «و أشد اقداما على السوء منى حين أقف بين دعوتك و دعوة الشيطان» و سخت تر از روى اقدام نمودن بر بدى از من در وقتى كه استم ميان دعوت تو و دعوت شيطان، «فاتبع دعوته على غير عمى منى فى معرفة به» پس من تابع شوم دعوت او را بر غير عميان و كورى از من در شناختن به او، «و لانسيان من حفظى له» و بر غير نسيان از ياد داشتن من مر او را
«و أنا حينئذ موقن بأن منتهى دعوتك الى الجنة» و حال آن كه من درين وقت مى دانم به يقين كه آخر و غايت دعوت تو به سوى بهشت ست، «و منتهى دعوته الى النار» و نهايت دعوت او به سوى آتش.
«سبحانك ما أعجب ما أشهد به على نفسى» منزه مى گردانم ترا چه عجب چيزيست آنچه شهادت مى دهم به آن بر نفس من، «و اعدده من مكتوم أمرى» و آنچه مى شمارم او را از پوشيده امر من؛ و «من» بيان «ما»ست
«و أعجب من ذلك أناتك عنى» و عجب تر از اين حلم تو و تأخير توست از عقاب من، «و ابطاؤك عن معاجلتى» و سستى نمودن تو از تعجيل نمودن در عذاب من، «و ليس ذلك من كرمى عليك» و نيست اين مراتب مذكوره از كرم من بر تو،«بل تأنيا منك لى و تفضلا منك على» بلكه تأنى و رفق ست از تو براى من و تفضل و احسانست از تو بر من، «لأن ارتدع عن معصيتك المسخطة» براى آن كه باز ايستم از معصيت تو كه به خشم آرنده باشد ترا، «و اقلع عن سيئاتى المخلقة» و كنده شوم از گناهان من كه گرداننده است مرا همچو جامه كهنه و يا كهنه كننده حسنات ست، «و لأن عفوك عنى أحب اليك من عقوبتى» و براى آن كه عفو تو از من دوست ترست به سوى تو از عقوبت من؛
«بل أنا يا الهى أكثر ذنوبا» بلكه من اي پروردگار بيشترم از گناه، «و أقبح آثارا» و زبونترم از روى نشانها و كردارها، «و أشنع أفعالا» و بدترم از روى كارها، «و أشد فى الباطل تهورا» و سخت ترم در وقوع در باطل از روى باك داشتن، «و أضعف عند طاعتك تيفظا» و ناتوان ترم نزد طاعت از روى بيدارى، «و أقل لوعيدك انتباها و ارتقابا» و كمترم براى وعيد تو به آتش دوزخ از روى آگاهى و انتظار، «من أن احصى لك عيوبى» از آن كه بشمارم براى تو عيبهاى مرا، «او اقدر على ذكر ذنوبى» و يا قادر باشم بر ياد كردن گناه من
«و انما اوبخ بهذا نفسى» و به درستى كه توبيخ و سرزنش مى كنم به اين روش كه گفتم نفس مرا،«طمعا فى رأفتك» براى طمع داشتن در مهربانى و رحمت تو،«التى بها صلاح أمر المذنبين» آن رأفت و مهربانى كه به سبب آنست صلاح كار مذنبان و گناه كاران، «و رجاء لرحمتك التى بها فكاك رقاب الخاطئين» و براى اميد داشتن مر رحمت ترا كه به اوست آزاد شدن گردنهاى خطاكاران.
«اللهم و هذه رقبتى قد أرقتها الذنوب» خداوندا، اين گردن منست به تحقيق كه باريك گردانيد آن را گناهان، «فصل على محمد و آله و أعتقها بعفوك» پس رحمت فرست بر محمد و بر آل محمد و آزاد كن او را به عفو تو، «و هذا ظهرى قد أثقلته الخطايا» و اين پشت من ست به تحقيق كه گران كرد او را خطاها، «فصل على محمد و آله و خفف عنه بمنك» پس رحمت فرست بر محمد و آل او و سبك گردان ازو پشت مرا به من و انعام و احسان تو.
«يا الهى لو بكيت اليك حتى تسقط أشعار عينى» اگر بگريم به سوى تو تا آن كه بر يزيد مژه هاى چشم من، «و انتحبت حتى ينقطع صوتى لك» و به آواز بلند بخوانم تو را تا آن كه قطع شود آواز من، «و قمت لك حتى تتنشر قدماى» و بايستم براى رضاى تو تا آن كه ورم كند قدمهاى من، «و ركعت لك حتى ينخلع صلبى» و ركوع كنم براى تو تا آن كه بكند پشت و ميان من، «و سجدت لك حتى تتفقا حدقتاى» و سجده كنم براى تو تا آن كه پاره شود حدقهاى من، «و أكلت تراب الأرض طول عمرى» و بخورم خاك زمين را در درازى عمر من، «و شربت ماء الرماد آخر دهرى» و بياشامم آب خاكستر را تا آخر زمانه خود، «و ذكرتك فى خلال ذلك حتى يكل لسانى» و ياد كنم ترا در ميان اين تا آن كه بازماند زبان من، «ثم لم أرفع طرفى الى آفاق السماء استحياء بمنك» پس بالا نكنم روى خود را به سوى كنارهاى آسمان از جهت حيا از تو، «ما استوجبت بذلك محو سيئة واحدة من سياتى» مستوجب و مستحق نمى شوم به اين مذكورات برطرف كردن گناه واحدى از گناهان مرا
«و ان كنت تغفر لى حين استوجب مغفرتك» و اگر باشى تو كه بيامرزى مرا در دقت مستوجب شدن من مغفرت ترا، «و تعفو عنى حين أستحق عفوك» و عفو كن تو از من در وقتى كه مستحق شوم عفو ترا؛
«فان ذلك غير واجب لى باستحقاق و لا أنا أهل له باستيجاب» پس به درستى كه عفو و غفران مذكور واجب نيست مرا به استحقاق، و نيستم من سزاوار آن را به مستوجب بودن من آن را، «اذ كان جزائى منك فى أول ما عصيتك النار» زيرا كه بود جزاى من از تو در اول آنچه عصيان كردم ترا آتش، «فان تعذبنى فأنت غير ظالم لى» پس اگر عذاب كنى مرا پس تو غير ظالمى مرا
«الهى فاذ قد تغمدتنى بسترك فلم تفضحنى» اي پروردگار من پس چون به تحقيق پوشانيدى گناه مرا به پرده مغفرت تو و پس رسوا نكردى مرا، «و تأنيتنى بكرمك فلم تعاجلنى» و تأنى و رفق و مدارا كردى به كرم تو پس تعجيل نكردى در گرفتن من به گناه من، «و حلمت عنى بتفضلك فلم تغير نعمتك على» و حلم كردى از من به تفضل تو پس تغيير ندادى نعمت ترا بر من، «فلم تكدر معروفك عندى» و تيره نكردى احسان ترا نزد من، «فارحم طول تضرعى» پس رحم كن مرا به طول زارى من؛ «و شدة مسكنتى» و به شدت بى نوايى من، «و سوء موقفى» و بدى مقام من؛ و اين جلمه، جزاى شرط گذشته است.
«اللهم صل على محمد و آله و قنى من المعاصى» و نگاه دار مرا از گناهان، «و استعملنى بالطاعة» و بدار مرا به طاعت، «و ارزقنى حسن الانابة» و روزى كن مرا خوبى رجوع نمودن از غير تو به سوى تو و روى كردن بر اطاعت تو، «و طهرنى بالتوبة» و پاك كن مرا به بازگشت به تو، «و أيدنى بالعصمة» و قوى كن به پناه تو از گناه، «و استصلحنى بالعافية» و اصلاح كن مرا به عافيت، «و أذقنى حلاوة المغفرة» و بچشان مرا شيرنى مغفرت را، «و اجعلنى طليق عفوك» و بگردان مرا آزاد بخشيدن تو، «و عتيق رحمتك» و آزاد شده رحمت تو، «و اكتب لى أمانا من سخطك» و بنويس براى من امان را از عذاب و خشم تو، «و بشرنى بذلك فى العاجل دون الأجل» و بشارت ده مرا به اين در دنيا نه در آخرت، «بشرى أعرفها» و بشارت دادنى كه بشناسم او را، «و عرفنى فيه علامة اتبينها» و بشناسان مرا درو نشانه كه ظاهر شوم به آن نشانه و متصف گردم به آن؛ و چون «اتبين» فعل لازمست ناچار است او را از تقدير چيزى و تاويلى، و آن چنانست كه گوييم كه همچنان كه بين به معنى تبين مى آيد همچنين تبين نيز به معنى بين متعدى مى آيد، كما قال الشاعر:
تبينت الأعداء ان سنانه
يطيل حين الأمهات الثواكل
«ان ذلك لا يضيق عليك فى وسعك» به درستى كه اين كارها تنگ نمى كند بر تو در وسع تو، «و لا يتكأدك ى قدرتك» و عاجز نمى كند تو را در قدرت تو، «انك على كل شى ء قدير» به درستى كه تو بر همه چيز قادرى؛
و در بعضى از نسخ پيش از «انك على كل شى ء قدير» واقع شده: «و لا يتصعدك» و دشوار نيست ترا، «فى آناتك» در مهلت دادن تو، «و لا يؤدك فى جزيل هباتك التى دلت عليها آياتك» و مشقت نيست ترا در بسيارى بخششهايى كه دلالت كرد برو علامات تو، «انك تفعل ما تشاء و تحكم ما تريد» به درستى كه تو مى كنى آن چيز را كه خواهى و حكم آنچه را كه اراده كنى، «انك على كل شى ء قدير و صلى الله على محمد و آله المتطهرين» و رحمت بر محمد و آل او كه پاكانند؛ و متطهر اسم فاعلست از باب تفعل و لازم است، و همچنين طاهر و مطهر از باب افعال متعديست و ازين ست طهور كه متعدى است، و فى سورة الفرقان (و أنزلناه من السماء ماء طهورا) (فرقان: 48) يعنى بليغ در طهارت؛ و از محمد بن يحيى منقولست طهور آنست كه طاهر فى نفسه و مطهر لغيره باشد، كذا فى الكشاف قال فيه: «فان كان ما قاله شرط لبلاغته فى الطهارة كان سديدا و يعضده قوله: «و ينزل من السماء ماء ليطهركم» و الا فليس فعول من التفعيل فى شى ء والطهور على وجهين فى العربية صفة و اسم غير صفة، فالصفة قولك ماء طهور كقولك طاهر، و الاسم قولك لما يتطهر به طهور كالوضوء والوقود لما يتوضأ و توقد به النار و قولهم تطهرت طهورا حسنا كقولك وضوء حسنا، ذكر سيبويه و منه قوله «ص»: لا صلاة الا بطهور، أى بطهارة كذا فى الكشاف. (الكشاف، ج 3، ص 95)