
شرح دعای هفدهم
اشراق، و چون حضرت از تخليه فارغ شد شروع به استعاذه نموده كه آن مقدمه تحليه است و فرمود:
«اللهم انا نعوذ بك من نزغات الشيطان الرجيم» خداوندا، به درستى كه ما پناه مى بريم به تو از مفاسد شيطان رانده شده؛ و «رجيم» به معنى مرجوم است و ازين است قول خداى تعالى كه فرمود: (من بعد أن نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى) (يوسف: 100) أى أفسد قاله فى غريب القرآن ذكره السيد الداماد؛ و شيطان جنسى است در تحت او انواع و يا نوعيست در تحت او اصناف؛ «وكيده» و از مكر او. در نسخه ى ابن ادريس چنين است، و در نسخه ى شيخ و كفعمى «و مكائده» به لفظ صيغه ى منتهى المجموع، و اين اولى و انسب است نظر به فقرات آتيه؛ «و من الثقة بأمانيه» و از اعتماد كردن از دروغها و ساختهاى او، «و مواعيده و غروره و مصائده» و از وعدهاى او و غرور او و مصايد او؛ و او جمع مصيده است يعنى محل صيد كردن او
«و أن يطمع نفسه فى اضلالنا عن طاعتك» و آن كه به طمع بيندازد نفس خود را در گمراه كردن ما از اطاعت تو؛ و اين بى تاويل دارد كه شيطان صاحب جان و نفس باشد، و اين موافق است با ساير احاديث و آيات كه دلالت مى كنند بر جسميت ابالسه و اجنه؛ «و امتهاننا بمعصيتك» و آسان كردن ما به ارتكاب معصيت تو، «و أن يحسن عندنا ما حسن لنا» و يا آن كه نيكو شود نزد ما آنچه را نيك كرد براى ما، «و أن يثقل علينا ما كره الينا» يا آن كه گران شود بر ما آنچه را بد كرد به سوى ما، و آنچه را كه شيطان خوب مى نمايد و در واقع بد خواهد بود و بالعكس و اين يكى از فريبهاى شيطان ست.
«اللهم اخساه عنا بعبادتك» خداوندا، دور كن او را از ما به عبادت تو، «و اكبته بدؤوبنا فى محبتك» و بگردان او را از ما به جد و جهد ما در كارهاى ما به رضاى تو در محبت و دوستى تو، «واجعل بيننا و بينه سترا لا يهتكه و ردما مصمتا لا يفتقه» و بگردان ميان ما و ميان او (كلمه بين لازمست كه مكرر باشد ويا در حكم مكرر) به پرده اي كه ندرد او را و سد ميان برى پاره نكند او را.
«اللهم صل على محمد و آله و اشغله عنا ببعض أعدائك» و مشغول كن او را از ما به سبب مشغول شدن او به بعضى از دشمنان تو؛ و اين از غرائب است زيرا كه شأن انبيا و اوصيا آنست كه مردم را راهنمايى كنند بخواندن ايشان به حق، ظاهرا و باطنا و سرا و علانية و دعاى خير در باب ايشان كنند به خواستن هدايت ايشان از جناب عزت، نه آن كه دعا كنند كه شياطين مشغول شوند به ايشان و مسلط گردند بر نفوس ايشان و ايشان را در ضلالت نگاه دارند و ضلالت ايشان را زياد كنند، مگر آن كه در جواب گوييم كه مراد حضرت سجاد عليه السلام آنست كه مشغول كن شيطان را به دشمنان كه در علم ازلى ثابت شده كه ايشان راه نخواهند يافت به اختيار خود، همچنان كه سليمان بن خالد در كتاب رجعت از حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده كه آن حضرت فرمود: «لا يسلمون مشركوا مكة أبدا»، و در احاديث ديگر نيز اين مضمون واقع شده و مؤيد اينست لفظ بعض در كلام حضرت عليه السلام.
«و اعصمنا منه بحسن رعايتك» و نگاه دار ما را ازو به خوبى رعايت تو، «و اكفنا ختره» و كفايت كن ما را غدر او را؛ و در نسخه ابن ادريس «خطر» واقع شده؛ «و ولنا ظهره» و به سوى ما كن پشت او را كه روى به پشت او باشد، و اين كنايه است از انصراف او؛ و ول به معنى روى كردنست چون قول خدا كه «فول وجهك شطر المسجد الحرام» و «و اقطع عنا اثره» و قطع كن از ما نشان او را.
«اللهم صل على محمد و آله و أمتعنا من الهدى» و تمتع ده ما را از راهنمايى، «بمثل ضلالته» به مثل گمراهى او، تا آن كه هدايت ما با گمراهى او معارضه كند، و ازين سؤال حضرت نهايت مرتبه ى كمال خواسته زيرا كه ضلالت شيطان در كمالست، «و زودنا من التقوى» و توشه ده ما را از تقوى و پرهيزگارى «فان خير الزاد التقوى»، «ضد غوايته» ضد بى تقوايى و نادانى او، «و اسئلك بنا من التقى خلاف سبيله من الردى» و ببر ما را به راه تقوى به خلاف راه او از بدى؛ و باء زائده است.
«اللهم لا تجعل له فى قلوبنا مدخلا» خداوندا، مگردان براى او در دل ما جاى داخل شدى، «و لا توطنن له فيما لدينا منزلا» و وطن مگردان براى او در آنچه نزد ما است از دل و اعضا و ضمائر و نيات ما منزل و مأوى كه او داخل آن شود؛ و اين بنا بر تجريد است و مى تواند بود كه منزلا حال باشد و مى تواند بود كه مدخلا و منزلا در فقرتين به ضم ميم باشد تا آن كه اسم فاعل باشد، همچنان كه نسخه شيخست.
«اللهم و ما سول لنا من باطل فعرفناه» خداوندا، آنچه تسويل كرد براى ما از باطل و آن را لباس حق پوشانيد پس بشناسان او را به ما، «و اذا عرفتناه فقناه» و هرگاه بشناسانى او را پس نگاه دار ما را از ارتكاب او؛ و اين دلالت دارد كه هدايت به همه ى معنى از جناب مقدس او است (انك لا تهدى من أحببت و لكن الله يهدى من يشاء) (قصص: 86)؛ «و بصرنا بما نكايده» و بينا كن مرا به آنچه كيد مى كنم او را، «و ألهمنا ما نعده له» و الهام كن ما را آنچه را كه مهيا مى كنيم از براى كيد او، «و أيقظنا عن سنة الغفلة بالركون اليه» و بيدار كن ما را از سنه ى غفلت به ميل كردن به سوى او؛ و سنه حالتى است ميان خواب و بيدارى (لا تأخذه سنة و لا نوم) (بقره: 255)؛ و ركون به معنى ميل است (ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار) (هود: 113) «و أحسن بتوفيقك عوننا عليه» و نيكو كن به توفيق و تأييد تو اعانت ما را بر بيدار شدن از سنه ى غفلت به ركون به سوى او و مؤيد اينست
«اللهم و أشرب قلوبنا انكار عمله» صيغه امر از باب افعال ست يعنى بياشامان دلهاى ما را انكار كار او را، يعنى چنان كن كه انكار كار او را همه اجزاى دل ما بياشامد؛ و اين از باب استعاره است و بر آنست قوله: (و اشربوا فى قلوبهم العجل) اي الحرص فى البعادة؛ «وألطف لنا فى نقض حيله» و لطف كن ما را در شكستن حيلهاى او.
«اللهم صل على محمد و آله و حول سلطانه عنا» و تغيير ده و نقل كن سلطان و غلبه ى او را از ما؛ و تحويل اخص است از تغيير؛ «و اقطع رجاءه منا» و ببر اميد او را از ما كه از ما اميد اطاعت نداشته باشد، «و ادرأه عن الولوع بنا» و دفع كن او را از حرص به ما در گردانيدن ما از حق؛ و حرص شيطان در آدمى و برگردانيدن از جميع مراتب بسيار است، حتى اكابر علما را به تلبيس از راه مى گرداند؛ از آن جمله آنچه غريبست درين باب آنست كه شيخ طوسى عليه الرحمة در اول كتاب تهذيب حكايت نموده: سمعت شخينا أباعبدالله المفيد «ره» أنه يذكر أن أباالحسين الهروى الهارونى العلوى كان يعتقد الحق و يدين بالامامة فرجع عنها لما التبس عليه الأمر فى اختلاف الأحاديث و ترك المذهب و دان بغيره لم يتبين له وجوه المعانى فيها؛ و هذا يدل على أنه دخل بغير بصيرة و اعتقد المذهب من جهة التقليد، لأن الاختلاف فى الفروع لا يوجب ترك ما ثبت بالأدلة من الاصول. (تهذيب، ج 1، ص 2)
و شيخ عالى مقدار ندانسته است كه حرص شيطان در باب اغوا متجاوز از حد امكانست، و اين دلالت بر دخول در دين با عدم بصيرت نمى كند زيرا كه حفظ الهى كه شامل حال نباشد هر كه در برهان ماهرتر است پيش شيطان گول زدن او آسان تر است، و اگر شامل باشد عوام را آن قدر محبت مى دهد كه هزار شيطان را علاج آن ميسر نباشد؛ و قصه دعبل خزاعى در اين باب مشهور است، و آنچناست كه دعبل خزاعى از محبان اهل بيت عليهم السلام بوده و در فن شعر در نهايت مهارت داشته. در آن ايام كه حضرت امام ثامن امام رضا عليه السلام در طوس تشريف ارزانى داشته دعبل قصه در مدح او و مدح آباء او انشا نموده به خانه مشرف شد و بر حضرت خواند كه مصراعش اينست: «مدارس آيات خلت من تلاوتى» پس حضرت فرمود: كه اي دعبل راضى هستى كه بيتى چند داخل اين قصيده كنم؟ دعبل به روى پاى آن حضرت افتاد و گفت: يابن رسول الله! جعلت فداك، چون راضى نباشم كه شعر من به اين سبب كرامت يابد. پس چند بيتى داخل كرد كه خبر از ظلم نمودن برو و اخبار از آن بود كه قبر او به طوس خواهد بود. پس داخل خانه شد و چند بدره زر به دست غلامى داد و به صله براى دعبل فرستاد، و دعبل به غلام گفت كه: والله كه مى خواهم يك بار ديگر آن حضرت را ببينم. پس حضرت بيرون آمد و دعبل گفت: من اين قصيده را از براى دنيا نگفته ام بلكه به محض آخرت گفته ام ليكن مى خواهم كه پيراهنى كه به بدن مبارك شما رسيده باشد به ما ارزانى دارى. پس پيراهن خود را به او داد و فرمود: كه اي دعبل زر قبول نكردى اما ازين پيراهن مضاعف اين زر به شما خواهد رسيد. پس دعبل حضرت را وداع كرده، چون داخل قم شد و مردم چون دانستند كه پيراهن حضرت پيش اوست چندين هزار بدره زر به قيمت اين پيراهن بوى مى دادند، و دعبل قبول نكرد. از قم بيرون رفت و مردم در بيرون قم بر وى هجوم آورده، آن پيراهن را از وى گرفته، پارها كرده بخش كردند، و دعبل نيز برگشته قيمت را كه اول نمى گرفت به اضطرار گرفته با امتعه بسيار از قم همراه قافله بيرون رفت. قضا را حراميان به قافله و هر چه داشتند همه را گرفتند و اموال دعبل نيز از دست به دررفت. دعبل را حرف حضرت به خاطر آمده انتظار مى كشيده كه آيا حال چون شود؛ و دعبل درين اثنا جوانى كه سرآمد حراميان بود شنيد كه مصرع بيت مذكور مى خواند و دعبل شروع بخواندن باقى ابيات نمود. جوانى تعجب نموده گفت: اي مرد، تو دعبل خزاعى نيستى؟ گفت: من دعبل خزاعى ام. پس آن جوان دعبل را پيش خود خوانده و اكرام بسيار نموده، اموال او را با مضاعف پس داد؛ و دعبل با اموال بسيار داخل منزل شد. (عيون اخبار الرضا «ع»، ج 2، ص 142؛ كمال الدين، ج 2، ص 273؛ بحارالأنوار، ج 49، ص 147)
«اللهم صل على محمد و آله و اجعل آباءنا و امهاتنا و أولادنا و أهالينا و ذوى أرحامنا و قراباتنا و جيراننا» و بگردان پدران ما را و مادران ما را و فرزندان ما را و اهل خانه ى ما را و ذى رحمان ما را و خويشان ما را و همسايگان ما را، «من المؤمنين و المؤمنات فى حرز حارز و حصن حافظ و كهف مانع» از مؤمنين و مؤمنات در پناه پناه دهنده و نگاه داشتن نگاه دارنده و غار محافظتى كه مانع از دخول شيطان باشد، «و ألبسهم منه جننا واقية» و بپوشان ايشان را از او مر پردهاى نگاه دارنده ى محكم، «و أعطهم عليه أسلحة ماضية» و به بخش ايشان را بروى سلاحهاى گذرنده.
«اللهم و اعمم بذلك من شهد لك بالربوبية» خداوندا، عام كن به اين مذكورات كسى را كه شهادت دهد براى توبه پروردگارى؛ نه غير ترا از اصنام و كواكب و شمس و عقل و نفس و هيولى و جسم و غير آن؛ «و أخلص لك بالوحدانية» و خالص كند اعتقاد خود را براى تو به واحد بودن؛ و انسب آنست كه جار و مجرور و تعلق به «اخلص» داشته باشد نه به اعتقاد مقدر، يعنى ترا در اعلى مراتب وحدت داند نه واحد بالعدد و واحد بالجنس و واحد بالنوع و واحد بالاتصال كه انواع واحد بالذاتند و نه واحد بالعرض، بلكه واحد بعين ذات داند كه آن ابسط مراتب واحد است، منزه ذاتش از چند و چه و چون، تعالى شأنه عما يقولون؛ «و عاداه لك بحقيقة العبودية» و دشمنى كند به او براى تو به حقيقت بندگى نمودن، يعنى غير ترا عبادت نكند تا پاك باشد از شرك جلى و خفى، الهه هواه؛ و اگر به فتح عين خوانده شود عبود به معنى معبود خواهد بود و معنى آن الطف است؛ «و استظهربك عليه فى معرفة العلوم الربانية» و غلبه كند به تو برو در شناختن علوم منسوب به حضرت پروردگار عالم كه رب همه اشياست؛ و علومى كه در بيان متقدمين به اين اسم شهرت داشته است علم الهى است كه در وى نحو وجود موجودات ظاهر مى شود، و اگر مقدمات را هم داخل آن كنيم علم عمل از فقه و تفسير و حديث وطبيعى و رياضى نيز داخل مى شود، همچنان كه عطار فرموده:
علم دين فقه است و تفسير و حديث
هر كه خواند غير اين گردد خبيث
«اللهم احلل ما عقد» خداوندا، بگشا آنچه بسته است، «و أفتق ما رتق» و جدا كن آنچه او به هم آورده است، و منه قوله تعالى: (فكانت السموات و الأرض رتقا ففتقناهما)؛ (انبياء: 30) «و افسخ ما دبر» و فسخ كن آنچه را كه او تدبير كرده است، «و ثبطه اذا عزم» و حبس كن او را هرگاه قصد كند، «و انقض ما أبرم» و بشكن آنچه را كه او ابرام كرده است.
«اللهم و اهزم جنده» خداوندا، بگريزان لشكر او را، «و أبطل كيده» و باطل كن كيد او را، «و اهدم كهفه» و خراب كن غار او را، «و أرغم أنفه» وبه خاك انداز بينى او را.
«اللهم اجعلنا فى نظم أعدائه» خداوندا، بگردان ما را در نظم دشمنان او، «و اعزلنا عن عداد أوليائه لا نطيع له اذا استهوانا» و عزل كن ما را از شمار دوستان او، اطاعت نكنيم او را هرگاه استمالت كند ما را، «و لا نستجيب له اذا دعانا» و اجابت نكنيم او را هرگاه بخواند ما را، «نأمر بمناواته من أطاع أمرنا» امر كنيم به دور شدن ازو كسى را كه قبول كند امر ما را، «و نعظ عن متابعته من اتبع زجرنا» و پند دهيم از متابعت او كسى را كه تابع شود منع ما را.
«اللهم صل على محمد خاتم النبيين و سيد المرسلين و على أهل بيته الطيبين الطاهرين» خداوندا، رحمت بفرست بر محمد كه خاتم پيغمبرانست و بر اهل بيت او كه پا كند؛ و به فتح ميم (كذا فى المتن ولى صحيح به فتح التاء است در خاتم) نيز درست است يعنى او انگشتر پيغمبرانست:
نبوت را تويى آن نامه در مشت
كه از تعظيم دارد مهر در پشت
«و أعذنا و أهالينا و اخواننا و جميع المؤمنين و المؤمنات مما استعذنا منه» و پناه ده مرا و اهل بيت ما را و برادران ما را و جميع مؤمنين و مؤمنات از آنچه پناه برديم ما ازو، «و أجرنا مما استجرنا بك من خوفه» و پناه ده ما را از آنچه پناه برديم ازو از خوف او
«و اسمع لنا ما دعونا به» و بشنو براى ما آنچه را كه خوانديم به او، «و اعطنا ما اغفلنا» و به بخش ما را آنچه را كه غفلت كرديم او را، «و احفظ لنا ما نسيناه» و حفظ كن براى آنچه را كه فراموش كرديم او را، «و صيرنا بذلك فى درجات الصالحين» و بگردان ما را به اين در درجات صالحين.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به ابى ذر گفت: «يا أباذر ان لأهل الجنة درج بعضها فوق بعض و ما بين درجة الى درجة ما بين السماء والارض»؛ (مصدر آن را نيافتم) و غزالى عدد درجات بهشت را به قدر آيات قرآنى روايت كرده.
«و مراتب المؤمنين» و مراتب مؤمنان، و مراتب ايشان به قدر مراتب صالحين خواهد بود، و در احاديث مختلفه واقع شده و اكابر صوفيه نيز متفاوت گفته اند. «امين رب العالمين» يعنى اجابت كن اي پروردگار عالميان.