
شرح دعای بیست و سوم
اشراق: و چون حضرت سجاد عليه السلام از دعاى مذكور فارغ شد شروع نمود به دعاى سؤال عافيت و شكر عافيت كه از متممات رفع موانعست، و فرمود:
«اللهم صل على محمد و آله و ألبسنى عافيتك» و بپوشان مرا عافيت ترا، «و جللنى عافيتك» و بپوشان مرا عافيت ترا، «و حصنى بعافيتك» و حفظ و حمايت كن مرا به عافيت تو، «و أكرمنى بعافيتك» و اكرام كن مرا به عافيت تو، «و أغننى بعافيتك» و غنى كن مرا به عافيت تو، «و تصدق على بعافيتك «و تصدق كن بر من به عافيت تو، «وهب لى عافيتك» و ببخش مرا عافيت ترا، «و أفرشنى عافيتك» و وسيع كن مرا عافيت ترا؛ افرش فلان فلانا امره اذا اوسعه اياه؛ «وأصلح لى عافيتك» و اصلاح كن براى من عافيت ترا، «و لا تفرق بينى و بين عافيتك» و جدا مكن ميان من و ميان عافيت تو؛ و لفظ «بين» ميان دو چيز واقع مى شود الا به طريق شذوذ؛ «فى الدنيا والآخرة» در دنيا و آخرت.
«اللهم صل على محمد و آله و عافنى عافية كافية عالية نامية» و عافيت كن مرا عافيت كفايت كننده ى بلندى زياده شونده. كافية به معنى مكفية و كذا الباقين. «عافية تولد فى بدنى العافية» عافيتى كه تولد كند در بدن من عافيت را، «عافية الدنيا و الآخرة» عافيت دنيا و آخرت را؛ و عافنى [فعل و عافية] مفعول به و كافية با آنچه در تلو او هست صفة عافيةاند، و عافية الدنيا و الآخرة بدل عافية است.
«و امنن على بالصحة والأمن» و منت نه بر من به صحت و ايمنى، «والسلامة فى دينى و بدنى» و سلامت در دين من و بدن من، «والبصيرة فى قلبى» و بينايى در دل من؛ و به اين مضمونست قوله عليه السلام «و لكن رأيته بمشاهدة القلوب» و اين دلالت دارد كه دل بينا است و اخبار ديگر دلالت دارد كه دانا است ليكن چون تصرف نفس به واسطه دلست لهذا اين امور را نسبت داده اند و إلا دل ادراك و بينايى ندارد.
«والنفاذ فى امورى» و جارى شدن در كارهاى من، «والخشيته لك» و ترس تو؛ (انما يخشى الله من عباده العلماء) (فاطر: 28) و «الخوف منك» و ترس از تو؛ و اين منافات ندارد با قول حضرت كه مؤمنان را خوفى، و با آيه كه (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) (بقره: 62)
«والقوة على ما أمرتنى به» و قوت بر آنچه امر كرده مرا به او، «و من طاعتك» و از طاعت تو، «والاجتناب لما نهيتنى عنه من معصيتك» و اجتناب از آنچه نهى كردى مرا از آن از معصيت تو؛ و «لام» به معنى «عن» است، قال الله: (فقال الذين كفروا للذين آمنوا) (مائده: 110) و يا به معنى «من» مثل سمعت له صراخا اي منه؛ و نهى اعم است از تحريمى و تنزيهى و معصيت اعم است از كبيره و صغيره، و بعضى گفته اند كه گناه همه كبيره اند و كبر و صغر بالنسبه است؛ و معصومان مبراءند از همه ى گناهان، و آنچه در قرآن و احاديث از معصيت انبيا واقع شده عبارت از ترك اولى است همچنان كه اخبار بر اين ناطقند.
«اللهم وامنن على بالحج والعمرة» خداوندا، منت نه بر من به حج و عمره؛ و اين آرزوى حج و عمره است و منافقان و ظالمان از اين محرومند، و يزيد بن معاويه حاكم شام چون از حج برگشت آرزو كرد كه ديگر برنگردد، همچنان كه در فقيه در كتاب حج از صادق عليه السلام مرويست كه فرمود: «ترون هذا الجبل ثافلا، ان يزيد بن معاويه لما رجع من حجه مرتحلا الى الشام انشأ يقول:
اذا تركنا ثافلا يمينا
فلن نعود بعده سنينا
للحج والعمرة ما بقينا
فأماته الله قبل أجله ثفله»؛ (الفقيه، ج 2، ص 220؛ تهذيب، ج 5، ص 462؛ وسائل الشيعه، ج 11، ص 152) و آن نام كوهى است ميان مكه و مدينه بر دست راست كسى كه برگردد از مكه؛
«و زيارة قبر رسولك» و زيارت قبر پيغمبر تو؛ و فرقست ميان الوالعزم و رسول، و نبى اولوالعزم پيغمبريست كه دين او ناسخ دينى باشد مثل آدم و نوح و موسى و ابراهيم و عيسى و پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و سلم، و رسول آنست كه او را كتابى باشد، و در نبى كتاب و نسخ در كار نيست. نبى اعم است از رسول و اولوالعزم، و رسول اعم است از اولوالعزم، و خداى تعالى در سورة حج فرمود: (و ما ارسلناك من قبلك من رسول و لا نبى)؛ (حج: 52) و در كشاف واقع شده كه اين دلالت دارد كه بر تغاير ميان رسول و نبى؛ و از حضرت پرسيدند از انبياء، فرمود كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبراند، پس پرسيدند كه رسول از ايشان چندند، فرمود كه سيصد و سيزده.
«صلواتك عليه و رحمتك و بركاتك عليه» صلوات تو برو باد و رحمت تو بركات تو برو باد؛ و در نسخه ى اصل لفظ «عليه» اول نيست و بنا هر دو تقدير «و رحمتك» عطف تفسيريست؛ «و على آله» و صلوات تو و رحمت و بركات بر آل او باد؛ و در آل خلافست و حق آنست كه چهارده معصوم باشند؛ «و آل رسولك عليهم السلام» و زيادت آل رسول تو عليهم السلام، «أبدا ما أبقيتنى فى عامى هذا و فى كل عام» هميشه مادام كه باقى مى گذارى مرا در سال من كه اينست و در همه سال؛
«و اجعل ذلك مقبولا» و بگردان اين را يعنى اين دعا را كه طلب امتنان حج و عمره و زيارت قبر رسول و آل رسولست و يا حج و عمره و زيارت را مقبول كه قبول كنى آن را، «مشكورا» ثنا كرده شده كه تو ثناى آن گويى و به پسندى آن را، «مذكورا لديك» ذكر كرده شده نزد تو كه ملائك ذكر آن نمايند و يا تو ذكر آن نمايى، «مدخورا عندك» ذخيره كرده شده نزد تو؛
«و أنطق بحمدك و شكرك و ذكرك» و گويا كن به حمد تو و شكر تو و ذكر تو؛ «من زهد لله يظهر ينابيع الحكمة من قلبه و أنطلق بها لسانه» و اين انطاق بى اراده است از جانب خدا، و حمد به ازاى صفات كمالست و شكر به ازاى نعمت است، و در حمد و شكر تحقيقات كرده از علما ظاهره و باطنه؛ «و حسن الثناء عليك لسانى» و حسن ثنا بر تو زبان مرا؛
«و اشرح لمراشد دينك قلبى» و بشكاف براى مراشد دين تو دل مرا؛ و منه قوله تعالى (شرح الله صدره للاسلام) و (الم نشرح لك صدرك)؛
«و أعذنى و ذريتى من الشيطان الرجيم» و پناه ده مرا و ذريت مرا از شيطان رانده شده، «و من شر السامة و الهامة» و از شر حيواناتى كه زهر او را نمى كشد و حيواناتى كه زهر او مى كشد، كذا فى النهاية؛ «والعامة واللامة» و از شر قحط عام و اجنه كه مس مى كنند انسان را به بدى و يا از كل شدت، «و من شر كل شيطان مريد» و از شر كل شيطان از جن و انس رانده شده، «و من شر كل سلطان عنيد» و از شر هر صاحب سلطنت معاند، «و من شر كل مترف حفيد» و از شر هر مترف خدمت كرده شده؛ و در نسخه ى ابن ادريس حقيد به قاف واقع شده يعنى كينه ورزنده؛ «و من شر كل ضعيف و شديد» و از شر هر ضعيف و سخت و قوى، «و من شر كل شريف و وضيع» و از شر هر شريف و دنى، «و من شر كل صغير و كبير» و از شر هر كوچك و بزرگ، «و من شر كل قريب و بعيد» و از شر هر نزديك و دور، «و من شر كل من نصب لرسولك و لأهل بيته حربا» و از شر كل آن كس كه نصب كرده است از براى رسول تو و براى اهل بيت او جنگ را، «من الجن والانس» از جن و انس، «و من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها» و از شر هر دابه اي كه تو گيرنده اي ناصيه ى او را؛ و باء زائده است و معنى ناصيه گذشت، قال الله تعالى: (بالنواصى والاقدام) (رحمن: 41) و در لغت دابه كل آنچه در زمين برود، پس نقل كرده اند براى اسب، و در اينجا معنى اصل مراد است و نقل در الفاظ بسيار است مثل لفظ و غيره.
«ان ربى على صراط مستقيم» (هود: 56) به درستى كه پروردگار من بر صراط مستقيم ست؛ و گفته اند كه صراط مستقيم على بن ابى طالب عليهماالسلام است و پروردگار عالم بر اين طريقست يعنى واضع اين طريقه است؛ و شيخ در حاشيه ى تفسير قاضى از اكابر نقل كرده كه چون مقطعات قرآنى را اخذ كنى و مكرراتش را بيندازى باقى مى ماند كه طريق على حق نمسكه.
«اللهم صل على محمد و آله و من أرادنى بسوء فأصرفه عنى» و كسى كه ارادت كرد مرا به بدى پس بگردان او را از من؛ و حضرت بر اين دعا محفوظ بود از شر اعدا مثل عبدالملك مروان و غيره، و قصه ى حبس آن حضرت مشهور است؛ «وادحر عنى مكره» و دفع كن از من مكر او را، «و ادرأ عنى شره» و رفع كن از من بدى او را «و رد كيده فى نحره» و رد كنى كيد او را در بستن دست او يعنى ببند دست او را در كيد من؛ و رد فعل امر است مثل مد و حركت سه گانه در آخر او جائز است؛ و نحر به دو معنى آمده و معنى ديگر كه نحر كردن حيوانست در اينجا مناسب نيست؛
«و اجعل بين يديه سدا حتى تعمى بصره (و فى نسخه أخرى: حتى تعمى عنى بصره) عنى» و بگردان پيش دست او سدى تا آن كه كور كنى چشم او را از من، «و تصم عن ذكرى سمعه» و كر كنى از ياد كردن و شنيدن ذكر من گوش او را، «و تقفل دون اخطارى قلبه» و قفل كنى نزد خاطر آوردن من به مكر و كيد دل او را؛ قال الله تعالى: (قالوا قلوبنا غلف) (بقره: 88) و قال: (ام على قلوب اقفالها)؛ (محمد: 24)
«و تخرس عنى لسانه» و لال كنى از بدگويى من زبان او را، «و تقمع رأسه» و كجك زنى سر او را قمه. واحد مقامع است هو من حديد كالمحجن يضرب على راس الفيل كذا فى الصحاح. «و تذل عزه» و خوار كنى عزت او را، «و تكسر جبروته» و بشكنى بزرگى او را، «و تذل رقبته» و خوار كنى گردن او را، «و تفسخ كبره» و فسخ كنى كبر او را، «و تؤمننى من جميع ضره و شره» و ايمن كنى مرا از جميع ضرر او و بدى، «و غمزه و همزه» و از غمازى او و خطرات كه شيطان در دل او مى اندازد.
گويند كه حضرت عليه السلام به مجلس هارون بود. هارون اشارت به افسون گر كرد كه در وقت حاضرى خوردن افسون كن، هر گاه حضرت شروع به برداشتن نان كند نان از پيش او دور شود. افسون گر چنين كرد. حضرت امر كرد به شير مصور كه در غالى بود به فروبردن افسون گر، و افسون گر را بلع كرد كه اثرى از آثار او نماند؛ و بعد از شور و فتنه هارون گفت: يا حضرت دعا كن كه افسون گر به حالت اولى برگردد. حضرت فرمود: قد جف القلم. «و لمزه» و عيب كردن او؛ و اين حديث در كتاب أمالى ابن بابويه مذكور است. (امالى للصدوق، ص 148؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 41) قال الله تعالى: (ويل لكل همزة لمزه الذى جمع مالا و عدده). (همزه: 1-2) «و حسده و عداوته» و حسد او و عداوت او، «و حبائله و مصائده» و دامهاى و شكار كردنها، «و رجله و خيله» و حيله هاى او، «انك عزيز و قدير» به درستى كه كم يابى و توانايى.