
شرح دعای بیست و پنجم
اشراق: و چون آن حضرت فارغ شد از دعاى آباء و امهات، خوض نمود به دعاى اولاد و فرمود:
«اللهم و من على ببقاء ولدى» خداوندا، منت نه بر من به باقى ماندن ولد من. ولد واحد و جمع است؛ و به خط «س» و نسخه ى «كف» ولد به صيغه جمع به ضم واو واقع شد و به وجوه ديگر در صحيفتين واقع شده؛ «و باصلاحهم لى» و به اصلاح كردن ايشان براى من، «و بامتاعى بهم» و تمتع يافتن من به ايشان؛ و مأخوذ است از امتعت به أى تمتعت به، و متاع كل آن چيزى است كه منتفع شوى به آن همچنان كه شايعست در ميان ائمه ى لغت، و مطرزى در مغرب از بعضى از ايشان نقل نموده كه امتاع متعدى است و متاع مصدر است چون امتاعا و امتعة پس فرمود ظاهر آنست كه از متع باشد چون سلام از سلم؛ و دور نيست اگر امتاع را متعدى دانى و بگردانى او را در اينجا به معنى تعمير به معنى عمر؛ و باء در «بهم» مع باشد و مى تواند بود معنى او تعمير باشد همچنان كه امام هروى و غيره گفته اند، و منه فى التنزيل (نمعتكم متاعا حسنا) (هود: 3) اي نعمركم و نعشكم فى أمن ودعه فى عيشه راضية الى أجل مسمى؛ و مثل اين است قول خدا كه فرمود: (قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا) (احزاب: 16) اي لا يعمرون و لا يبقون فى الدنيا الا الى آجالكم؛ و عمر به معنى بقاء است خواه در زمان و خواه در دهر و خواه در سرمد، مثل لعمر الله يعنى بقاء خدا همچنان كه در نهج البلاغه (نهج البلاغه، ص 48) واقع شده.
«الهى امدد لى فى أعمارهم» اي پروردگار من بكش براى من در عمرهاى ايشان؛ و بدين فقرات توهم مى شود كه حاشا كه آن حضرت مستجاب الدعوة نبوده باشد نظر به زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام كه فرزند آن حضرت است. چه زيد در سنه ى احدى و عشرين و مائه خروج كرده در زمان هشام بن عبدالملك، و چهل هزار كس باوى بيعت كرده و جنگ نمود تا كشته شد؛ و همچنين فرزند او يحيى در زمان وليد خروج كرده كشته شد؛ و اين خلاف آنچيزيست كه پدرش و سائر ائمه فرموده اند همچنان كه از احاديث ظاهر مى گردد؛ و دفع توهم است آنست كه دعا درباره ى فرزندان مطيعست نه عاصى؛ و عصيان معصوم زاده امر بديع نيست و اين در پسر نوح و آدم و جعفر كذاب به ظهور پيوسته.
«و زدلى فى آجالهم» و زياد كن براى من در مدتهاى ايشان، «و رب لى صغيرهم» و تربيت كن براى من كوچك ايشان را، «و قولى ضعيفهم» و قوى كن براى من ضعيف ايشان را، «و أصح لى أبدانهم» و صحيح كن براى من بدنهاى ايشان را، «و أديانهم و أخلاقهم» و دينهاى ايشان را خلقهاى ايشان را، «و عافهم فى أنفسهم» و عفو كن ايشان را در نفسهاى ايشان، «و فى جوارحهم» و در اعضاى ايشان، «و فى كل ما عنيت به من أمرهم» و در كل آن چيز كه مشغول كرده شده ام به او از امر ايشان. فعل مجهولست به ضم اول و آخر، و عنى يعنى به معنى هم يهم نيز آمده، و در حديث آمده كه «من حسن اسلام المرء تركه ما لا يعنيه» اي ما لا يهمه. (كشف الغمه، ج 2، ص 61؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 203)
«و أدرر لى و على يدى أرزاقهم» و بكشان براى من و بر دست من روزيهاى ايشان را. ادرر به قطع همزه از باب افعالست از در به فتح دال و در به كسر دال و به وصل بر آن كه از قول ايشان باشد: الريح تدر السحاب و تستدره، اي يستجلبه؛ (بحارالأنوار، ص 303) و در به معنى شر است و استعمال كرده در خير كثير، مثل: لله دره اي خيره.
«و اجعلهم أبرارا أتقياء بصراء» و بگردان ايشان را متقيان بينايان، «سامعين مطيعين لك» شنوندگان و اطاعت كنندگان براى تو، «و لأوليائك محببين» و براى دوستان تو در حالتى كه دوستى باشند و نصيحت كننده، «و لجميع أعدائك» و براى جميع دشمنان تو، «معاندين» در حالتى كه معاند باشند، «و مبغضين» و مبغض باشند، «امين» - به تخفيف - اجابت كن؛
و در نسخه ى كفعمى بعد از مبغضين «قالين» واقع شده، و قالين به معنى مبغضين است. رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «يا على يهلك فيك اثنان، محب غال و مبغض قال». (غرر الحكم، ص 118؛ بحارالأنوار، ج 34، ص 307) و قال الشاعر:
فوالله ما فارقتكم قاليها و لكم
و لكن ما يقضى فسوق يكون
«اللهم اشدد بهم عضدى» خداوندا، قائم كن به ايشان بازوى مرا، «و أقم به أودى» و راست كن به او اعوجاج مرا؛ و أود الشى ء ياود أودا اي اعوج كذا فى الصحاح؛ و در نسخه ى «ش و كف» به هم ضمير جمع و در نسخه ى «س» به ضمير مفرد، واو به ضمير مفرد راجع است به ولد و يا به شد.
«و كثر بهم عددى» و بسيار كن به ايشان عدد مرا، «و زين بهم محضرى» و مزين كن به او محل حضور مرا، «و أحى بهم ذكرى» و زنده كن به ايشان ياد آوردن مرا، «و اكفنى بهم غيبتى» و كفايت كن به ايشان در غيبت من؛ و در نسخه ى «كف» و اكفنى واقع شده؛ و «أعنى بهم على حاجتى» و اعانت كن به ايشان بر حاجت من، «و اجعلهم لى محبين» و بگردان ايشان را براى من محبان و دوستان، «و على حدبين» و بر من مهربانان، «مقبلين» قبول كنندگان، «مستقيمين لى» راست كنندگان براى من، «مطيعين غير عاصين» و اطاعت كنندگان غير عاصين، «و لا عاقين» و نه عقوق كنندگان،«و لا مخالفين» و نه مخالفت كنندگان، «و لا خاطئين» و نه خطا كنندگان
«و أعنى على تربيتهم و تأديبهم و برهم» و اعانت كن مرا بر تربيت ايشان و تأديب ايشان و نيكويى ايشان، «وهب لى من لدنك معهم أولادا ذكورا» و ببخش براى من از نزد تو با ايشان اولاد نر؛ و طلب اولاد ذكور از جهت آنست كه در اكثر كمالات در مرد بيش تر است و در عقل زن هرگز مثل مرد نمى باشد و ايشان ناقصات العقولند. از سقراط پرسيدند كه كدام حيوان بهتر است فرمود زن.
«و اجعل ذلك خيرا لى» و بگردان اين را يعنى اولاد ذكور را خير براى من؛ و از اينجا ظاهر مى گردد كه اولاد آن حضرت همه خيرند، پس زيد خير باشد همچنان كه اخبار در مدح واقع شده؛ «و اجعلهم لى عونا» و بگردان ايشان را براى من اعانت كننده. عون به معنى معين، همچنان كه اشعار برين گويا است و لفظ عون در اكثر نسخ نيست و در نسخه ى شيخ بهاء الدين محمد در حاشيه نوشته شده باصح كذا. «على ما سألتك» بر آنچه سؤال كردم ترا.
«و أعذنى و ذريتى من الشيطان الرجيم» و پناه ده مرا و ذريت مرا از شيطان رانده شده، «فانك خلقتنا و أمرتنا و نهيتنا و رغبتنا» به درستى كه تو آفريدى مرا و امر كردى مرا به امور حسنه و نهى كردى از سيئات و راغب كردى به عبادات و به دعا به واسطه ى ثواب ايشان، و به اين ناطقست: «فى ثواب ما أمرتنا» در ثواب آنچه امر كردى ما را، «و رهبتنا عقابه» و ترسانيدى ما را عقاب او را، «و جعلت لنا عدوا يكيدنا» و گردانيدى براى من دشمنى كه كيد مى كند ما را، «سلطته منا على ماكم تسلطنا عليه منه» مسلط كرده اي او را از ما بر آنچه مسلط نكرده ما را برو ازو؛ و در نسخه ى «س و ش» و سلطته به واو واقع شده و بيان آن تسلط نموده فرمود: «أسكنته صدورنا» ساكن گردانيدى او را يعنى شيطان را در سينه هاى ما؛ و در نسخه ى «كف» و اسكنته به واو واقع شده؛ «و أجريته مجارى دمائنا» و جارى كردى او را در محل جريان خونهاى ما؛ و اخبار بر اين ناطقست و شيخ رجب برسى عليه الرحمه فرمود كه اكثر مردم دانا اعتراف مى كند اين را در باب شيطان؛ و در باب پيغمبر آخر الزمان اگر گويند كه به مردم غلبه و تسلط باطنى دارد و مردم به توجه او حيات و علم دارند، قبول نمى كنند با احاديث كثيره كه درين باب وارد شده، نعوذ بالله منه؛ و اكثر ناس انبيا و ائمه را به نورانيت نشناخته اند، و اين مثال قول شيطان است كه آدم را به نورانيت نشناخت كه اگر بنورانيت مى شناخت اطاعت مى كرد همچنان كه در حديث واقع شده.
«لا يغفل ان غفلنا» غافل نمى شود اگر غافل شويم ما، «و لا ينسى ان نسينا» و فراموش نمى كند اگر فراموش كنيم ما، «يؤمننا عقابك» ايمن مى كند ما را عقاب ترا، «و يخوفنا بغيرك» و مى ترساند ما را به غير تو
«و ان هممنا بفاحشة شجعنا عليها» و اگر قصد كنيم فاحشه را شجاع مى كند ما را برو، «و ان هممنا بعمل صالح ثبطنا عنه» و اگر قصد كنيم عمل صالحى را مشغول مى كند ما را ازو، «و يتعرض لنا بالشهوات» و متعرض مى شود براى ما به خواهشها، «و ينصب لنا بالشبهات» و نصب مى كند براى ما به شبهات.
«ان وعدنا كذبنا» اگر وعده كند ما را دروغ مى گويد ما را، «و ان منانا أخلفنا» و اگر اميدوار كند ما را خلف مى كند ما را، «و الا تصرف عنا كيده يضلنا» و اگر صرف نكنى و برنگردانى تو از ما كيد شيطان را گمراه مى كند ما را؛ و الا در اصل و ان لا بود و ان شرطيه است؛ و «يضلنا» منصوبست به جزم به جواب شرط چون مضاعف است و به رفع نيز جائز است تا آن كه جمله مفسر به جواب محذوف باشد، و تقدير چنين است «و الا تصرف عنا كيده يضلنا و هى أنه يضلنا على غاية التعادى و جميع الاحوال و لا يكون عن ذلك محيص أصلا» و حذف الجواب لدلالة الكلام عليه كثيرة فى القرآن.
«و الا تقنا خباله يستزلنا» و اگر حفظ نكنى ما را فساد عقل از شيطان را؛ و خبل و خبل به تحريك جنونست، و اضافه خبال به ضمير اضافه به معنى من ابتدائيست؛ و در مصباح متهجد و منهاج الصلاح چنين است: «و ان منانى قنطنى و ان لا تصرف عنى كيده يستزلنى و الا تفتنى من خباله يصدنى و الا تعصمنى منه تفتنى»، و در بعضى از نسخ حبائله به حاء مهمله و خبائله به خاء معجمه نيز واقع شده كذا فقل «م ح ق».
«اللهم فاقهر سلطانه عنا بسلطانك» خداوندا، مقهور كن سلطنت او را از ما به سلطنت تو، «حتى تحبسه عنا بكثرة الدعاء لك» تا آن كه محبوس كنى او را يعنى شيطان را به بسيارى دعا براى تو، «فنصبح من كيده فى المعصومين بك» پس تا داخل صباح شويم از كيد او در معصومان و بى گناهان به سبب تو؛ و مى تواند بود «فى» به معنى «من» باشد.
«اللهم اعطنى كل سؤلى» خداوندا، اعطا كن مرا كل سؤال مرا، «واقض لى حوائجى» و قضا كن براى من حوائج مرا، «و لا تمنعنى الاجابة» و منع مكن مرا اجابت را، «و قد ضمنتها لى» و حال آن كه به تحقيق كه ضامن شدى اجابت را براى من كه، «ادعونى استجب لكم)، (غافر: 60) «و لا تحجب دعائى عنك» و منع مكن دعاى مرا از تو، «و قد أمرتنى به» و حال آن كه به تحقيق كه امر كردى مرا به آن؛
«و امنن على بكل ما يصلحنى» و منت نه بر من به كل آنچه اصلاح مى كنى مرا، «فى دنياى و آخرتى» در دنياى من و آخرت من، «ما ذكرت منه و ما نسيت» آنچه ياد دارم ازو و آنچه فراموش كردم، «أو أظهرت أو أخفيت» يا اظهار كردم ويا پوشانيدم، «أو أعلنت أو أسررت» و يا ظاهر كردم و يا مخفى كردم؛
«و اجعلنى فى جميع ذلك من المصلحين بسؤالى اياك» از نيكوكاران؛ و صلاح ضد فساد است؛ «المنجحين بالطلب اليك» و برآورنده ى طلب به سوى تو، «غير الممنوعين بالتوكل عليك» نه منع كرده شده به توكل بر تو؛ و مى تواند بود كه «باء» به معنى «من» باشد و ازينست قوله: (يشرب بها عباد الله)، (انسان: 6)
«المعودين بالتعوذ بك» و عادت كرده باشد به پناه بردن به تو، «الرابحين فى التجارة عليك» و از سود برندگان در تجارت بر تو، «المجارين بعزك الموسع عليهم الرزق الحلال» و از جمله كسانى كه ايشان را ايمن گردانيده و پناه داده به عزت و بزرگوارى تو، و از جماعتى كه وسيع و فراخ كرده شده است بر ايشان روزى حلال؛ و مجارين را بر دو وجه جايز است: به فتح راء به صيغه ى جمع مفعول بر وزن مصطفين كقوله: (لمن المصطفين الأخيار) از اجار يجير فهذا مجير و ذاك مجار اذا خضره و امنه و ادخله فى جواره و امانه، و به كسر راء من جاراه مجاراة اذا جرى معه و ماشاه مماشاة.
«من فضلك الواسع بجودك و كرمك» از فضل تو كه واسع است به جود تو و كرم تو، «المعزين من الذل بك» و عزيز كرده شده اند از خوارى به استعانت تو، «و المجارين من الظلم بعدلك» و پناه يابندگان از ظلم به عدل تو. به كسر راء مهمله از اجاره، و به فتح زاء معجمه نيز خوانده اند يعنى جارى شدگان از ظلم به عدل تو، و به خط «ش» بالزاء به كسر و فتح بر صيغه ى فاعل و مفعول يعنى جزا يافتگان و جزا يافته شدگان، و اين انسب است.
«والمعافين من البلاء برحمتك» و معاف و عفو كرده شده از بلا به رحمت تو، «و المغنين من الفقر بغناك» و غنى كرده شده از فقر به توانگرى تو، «والمعصومين من الذنوب و الذلل والخطاء بتقويك» و نگاه داشته شده از گناه و خوارى و خطا به تقواى تو، «والموفقين للخير و الرشد و الصواب بطاعتك» و توفيق يافته شدگان از براى خير و رشد و صواب به طاعت تو، «والمحال بينهم و بين الذنوب بقدرتك» و حائل كرده شده ميان ايشان و ميان گناهان به قدرت تو؛ و ابن ادريس المحول خوانده؛ «التاركين لكل معصيتك» و ترك كنندگان براى كل گناهان و عصيان تو، «الساكنين فى جوارك» و ساكنان در جوار تو؛ و به ضم جيم نيز خوانده.
«اللهم أعطنا جميع ذلك بتوفيقك و رحمتك» خداوندا، اعطا كن مرا جميع اين را به توفيق و رحمت تو، «و أعذنا من عذاب السعير» و پناه ده ايشان را از عذاب دوزخ، و سعير نام طبقه ايست از طبقات دوزخ؛ «و أعط جميع المسلمين والمسلمات والمؤمنين والمؤمنات» و ببخش جميع مسلمين و مسلمات و مؤمنين و مؤمنات را، «مثل الذى سألتك لنفسى و لولدى» مثل آنچه سؤال كردم ترا براى نفس خود و براى فرزند خود، «فى عاجل الدنيا و آجل الآخرة» در عاجل دنيا و آجل آخرت. عاجل از جهت زود بودن و مقدم بودنست، و آجل به اعتبار تأخير و موقت بودن است.
«انك قريب مجيب سميع عليم» به درستى كه تو نزديكى، (نحن اقرب اليكم من حبل الوريد) (ق: 16) و اجابت كننده، (اجيب دعوة الداع اذا دعان) (بقره: 186) شنوايى و دانايى و هو السميع العليم، «عفو غفور رؤوف رحيم» بسيار عفو كننده و بسيار آمرزنده و بسيار مهربان و بسيار رحمت كننده
«و آتنا فى الدنيا حسنة» و بده ما را در دنيا حسنه، «و فى الآخرة حسنة» و در آخرت حسنه، «و قنا عذاب النار» و نگاه دار ما را از عذاب آتش.