
شرح دعای سی و یكم
اشراق: اين دعاييست از آن حضرت جهت توبه و بازگشت به سوى خداى عزوجل؛ و توبه آن بازگشت است كه قصد رجوع نداشته باشد، و همين است توبه ى نصوح كه در قرآن مجيد به وقوع پيوسته، و اين توبه در حرام از صغائر و كبائر و مكروهات و در امور غير اولى نيز جاريست؛ و اين دعا تعليم مردم است به كيفيت استنابت كه يكى از درجات عاليه ى مؤمن سالكست، و دعا اينست:
«اللهم يا من لا يصفه نعت الواصفين» اي خداوند، اي كسى كه وصف نمى كند او را صفت كردن وصف كنندگان،
«و يا من لا يجاوزه رجاء الراجين» و اي آن كسى كه تجاوز نمى كند او را اميد اميدواران،
«و يا من لا يضيع لديه أجر المحسنين» و اي آن كسى كه ضايع و نابود نمى شود نزد او مزد نيكوكاران
«و يا من هو منتهى خوف العابدين» و اي آن كسى كه او است آخر ترس عبادت كنندگان
«و يا من هو غاية خشية المتقين» و اي آن كسى كه اوست نهايت ترسيدن پرهيزگاران؛
«هذا مقام من تداولته أيدى الذنوب» اين مقام كسى است كه گرفته باشد او را دستهاى گناهان؛ و مشار اليه «هذا» مقام است كه مراد ازو مقام توبه است، «و قادته أزمة الخطايا» و كشيده باشد او را مهارهاى خطاها؛ و اين استعاره مكنيه و ترشيح است و تحييل نيز احتمال دارد، «و استحوذ عليه الشيطان» و از راه برده باشد او را شيطان، «فقصر عمار أمرت به تفريطا» پس تقصير كرده باشد از آنچه امر كرده اي تو به او تقصير كردنى. «تفريطا» مفعول مطلق است مثل قعدت جلوسا. «و تعاطى ما نهيت عنه تعزيزا» و گرفته باشد آنچه باز داشته ازو از روى غرور؛ و مى تواند بود كه مفعول مطلق به غير از لفظ فعل خود باشد؛ و غرور چيز بى اصل را گويند كه به آن فريب خورده باشد مثل (و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور) (آل عمران: 185 و حديد: 20) و غرور در اصل لته ى حيض را گويند.
«كالجاهل بقدرتك عليه» همچو جاهلى كه جاهل باشد به قدرت تو برو يعنى به جزاى او. كالجاهل فرموده زيرا كسى كه ايمان به ربوبيت خدا داشته باشد البته به قدرت او قائل خواهد بود. «أو كالمنكر فضل احسانك اليه» و يا همچو منكر فضل احسان تو به سوى او، «حتى اذا انفتح له بطر (و فى نسخة بصر الهدى) الهدى» حتى آن كه هرگاه گشاده گردد براى او خوشحالى هدايت، «و تقشعت عنه سحائب العمى» و منكشف گردد ازو ابرهاى كورى؛ و اين استعاره مكنيه و تخييليه است؛ «أحصى ما ظلم به نفسه» شمرده است آنچه ظلم كرد به او نفس خود را، «و فكر ما خالف به ربه» و فكر كرد آنچه مخالفت كرد به او پروردگار خود را، «فراى كبير عصيانه كبيرا» پس ديد بزرگ گناه خود را بزرگ. رأى به معنى علم است زيرا كه متعدى شد به دو مفعول؛ و اضافه ى كبير به عصيان اضافه ى صفت است به موصوف؛ و كبير به باء موحده پيش از ياء مثناه من تحت، كذا فى نسخة الأصل، و به ثاء مثلثه در نسخه ابن ادريس واقع شده. «و جليل مخالفته جليلا» و عظيم مخالفت او را عظيم، و اين هم فقره اولى است.
«فأقبل نحوك مؤملا لك» پس روى كرد به سوى تو اميدوارند ترا؛ و اين اشاره است اميد به جناب مطلوب مطلق پيش نهاد خود كردن لازمست؛ «مستحييا منك» حيا دارنده ى از تو، «و وجه رغبته اليك ثقة بك» و رو كرد رغبت او را به سوى تو از جهت اعتماد به تو، «فأمك بطمعه يقينا» پس قصد كرد ترا به طمع خود از روى يقين، «و قصدك بخوفه اخلاصا» و قصد كرد ترا به سبب ترس او از روى اخلاص. در فقره پيش «امك» و درين فقره «قصدك» فرمود با آن كه هر دو به يك معنى است از براى تفنن در عبارت كه از صنعت بديعيه است.
«قد خلا طمعه من كل مطموع فيه غيرك» به تحقيق كه خالى شد طمع او از كل طمع داشته شده درو كه غير تو باشد، «و أفرخ روعه من كل محذور منه سواك» و فزع نمود ترس او از كل ترسيده شده ازو سواى تو. لفظ «فيه و منه» در موضعين صله ى اسم مفعول است چون ذهب به و ممرور به و غيرهما.
«فمثل بين يديك متفزعا» پس عيوب نمود خود را و يا مصور شد ميان دستهاى تو در حالتى كه فزع كننده باشد، «و غمض بصره الى الأرض متخشعا» و پوشانيده است چشم خود را به سوى زمين در حالتى كه خشوع كننده باشد، «و طاطأء رأسه لعزتك متذللا» و پيش انداخته است سر خود را براى عزت در حالتى كه خوار شده باشد، «و أبثك من سره ما أنت أعلم به خضوعا» و پهن كرده است سر از دل خود آنچه داناترى به آن ازو از روى خضوع، «و عدد من ذنوبه ما أنت (فى نسخه: ما أنت احصى لها...) لها خشوعا» و مهيا كرده است از گناهان خود آنچه تو شمارنده ترى براى او از روى خشوع، «و استغاث بك من عظيم ما وقع به فى علمك» و استغاثه كرده است به تو از بزرگ آنچه واقع شده به او در علم تو. در نسخه ى عميدالروساء به جاى «به» «اليك» است و اين بهتر است از روى معنى، اگر «باء» مى تواند بود كه به معنى «الى» باشد، چه حروف همه به معنى يكديگر مى آيند.
«و قبيح ما فضحه فى حكمك من ذنوب أدبرت لذاتها فذهبت» و از قبيح آنچه رسوا كرده باشد او را در حكم او از گناهانى پشت كرده است لذات پس رفته است، «و أقامت تبعاتها فلزمت» و استاده گناهان و عذاب او پس لازم شده باشد
«لا ينكر يا الهى عدلك ان عاقبته» افكار نمى كند اي پروردگار من، عدالت ترا اگر عقاب كنى او را، «و لا يستعظم عفوك ان عفوت عنه و رحمته» و بزرگ نمى شمارد بخشيدن ترا اگر ببخشى او و رحمت كنى او را، «لأنك الرب الكريم الذى لا يتعاظمه غفران الذنب العظيم» براى آن كه تو پروردگار كريمى كه بزرگ نيست او را آمرزش گناهان بزرگ.
«اللهم فها أناذا قد جئتك مطيعا لأمرك فيما أمرت به من الدعاء» خداوندا، پس اينست كه «من به تحقيق كه آمدم من ترا در حالتى كه مطيع بوده براى امر تو، «منتجزا وعدك فيما وعدت به من الاجابة» و به جا آورده وعده ى ترا در آنچه وعده كردى تو به او از اجابت، «اذ تقول: ادعونى أستجب لكم» چون فرموده بخوان مرا اجابت مى كنم براى تو؛ و مثل اين مقامات مراعات طريقه ى آداب لازمست، و آن وقف است بر تقول پس ابتدا نمودن به قول خدا تعالى كه أدعونى است، و يا وصل مع اظهار همزه ى مضمومه بر سبيل حكايت، بى آن كه در درج ساقط شود اگر چه همزه قطع نيست، تا فاصله باشد ميان كلام خالق و مخلوق و متصل نشود كلام تنزيل به كلام بشر و الفاظ آدمى.
«اللهم صل على محمد و آله والقنى بمغفرتك كما لقيتك باقرارى» و ملاقات كن مرا به آمرزش تو همچنان كه ملاقات كردم ترا به اقرار من، «و ارفعنى عن مصادع الذنوب» و بلند كن مرا از محل شكافتن گناهان، «كما وضعت لك نفسى» همچنان كه گذاشتم براى تو نفس مرا، «و استرنى بسترك» و بپوشان مرا به پوشش تو، «كما تأنيتنى عن الانتقام منى» همچنان كه تأنى و مهلت كرده اي و داده اي از انتقام از من.
«اللهم و ثبت فى طاعتك نيتى» خداوندا، ثابت كن در اطاعت تو قصد مرا، «و احكم فى عبادتك بصيرتى» و قائم كن در عبادت تو بينش مرا، «و وفقنى من الأعمال لما تغسل به دنس الخطايا» و توفيق ده مرا از اعمال براى آنچه بشويى به او كثافات گناهان را، «و توفنى على ملتك» و بميران مرا بر ملت تو، «و ملة نبيك محمد عليه السلام» و ملت پيغمبر تو كه محمد است عليه السلام؛ و لفظ عليه السلام در پيغمبران و ائمه گفته مى شود و صلى الله مخصوص است بر پيغمبر ما، و در ائمه صلوات الله نيز جائز است. «اذا توفيتنى» هرگاه بميرانى مرا.
«اللهم انى أتوب اليك فى مقامى هذا» خداوندا، به درستى كه من توبه مى كنم و بازمى گردم به سوى تو در مقام من كه اينست كه مقام توبه و اعتراف به ذنوبست، «من كبائر ذنوبى و صغائرها» از بزرگها گناهان من و كوچكهاى آن؛ و گناه كبيره را تعداد نموده اند و در اخبار وارده شده، «و بواطن سيئاتى و ظواهرها» و باطنهاى گناهان و بديهاى مرا و ظاهرهاى او را «و سوالف زلاتى و حوادثها» و گذشتهاى لغزشهاى مرا و تازه هاى آن را؛ و اضافه در فقرتين اضافه صفت به موصوفست، چون جرد قطيفه و اخلاق ثياب؛ «توبة من يحدث نفسه بمعصية» همچون توبه كسى كه سخن نگفته باشد نفس خود را به گناه كردنى، «و لا يضمر أن يعود فى خطيئة» و دل نداشته باشد كه رجوع كند در خطايى
«و قد قلت يا الهى فى محكم كتابك» و حال آن كه گفته اي اى پروردگار من، در محكم كتاب تو؛ و چون در قرآن آيات محكمه و متشابهه و ناسخه و منسوخه مى باشد لهذا فى محكم كتابك فرموده؛ و محكم آن است معنى آن ظاهر باشد، «انك تقبل التوبة عن عبادك» به درستى كه تو قبول مى كنى توبه را از بندگان تو، «و تعفو عن السيئات» و عفو مى كنى از بديها، «و تحب التوابين» و دوست مى دارى بسيار توبه كنندگان را؛
«فاقبل توبتى كما وعدت» پس قبول كن توبه مرا همچنان كه وعده كردى، «واعف عن سيئاتى كما ضمنت» و ببخش و عفو كن و بگذار از بديهاى من همچنان كه ضامن شدى، «و أوجب لى محبتك كما شرطت» و واجب كن مرا دوستى ترا همچنان كه شرط كردى
«و لك يا رب شرطى ألا أعود فى مكروهك» و براى تو است اي پروردگار من، شرط من آن كه برنگردم در ناخوشى تو، «و ضمانى أن لا أرجع فى مذمومك» و ضامن شدن من آن كه برنگردم در ذم كرده شده ى تو، «و عهدى أن أهجر جميع معاصيك» و عهد من آن كه ترك كنم همه عصيانهاى تو.
«اللهم انك أعلم بما عملت فاغفرلى ما عملت» خداوندا، به درستى كه تو داناترى به آنچه كردم من پس بيامرز مرا آنچه مى دانى از من. اعلميت به اعتبار آنست كه اكثر سيئات را او مى داند كه سيئه است و كننده نمى داند، و بسا باشد كننده ى گناه گناه و يا خصوصيات را فراموش كند و از براى خدا فراموشى نمى باشد؛ «و اصرف (و فى نسخه: و اصرفنى بقدرئك الى ما...) بقدرتك الى ما أحييت» و برگردان از من به قدرت و توانايى تو آنچه را كه دوست مى دارى.
«اللهم و على تبعات قد حفظتهن» خداوندا، بر من گناهانست كه به تحقيق كه ياد دارم آنها را، «و تبعات قد نسيتهن» و گناهانست به تحقيق كه فراموش كردم آنها را، «و كلهن بعينك التى لا تنام» و كل آن گناهان در برابر چشم تو است كه نمى خوابد؛ كه «باء» به معنى «فى» است؛ «و علمك الذى لا ينسى» و در علم تو است كه فراموش نمى شود؛ «فعوض منها أهلها» پس عوض كن از آن سزاوار آن را؛ و اهل به معنى سزاوار است مثل قول تو كه: وجدتك أهلا لهذا السر؛ و اين بنابر آنست. در اخبار ورود يافته كه ثواب كفار و مخالفين را به شيعيان مى دهند و گناهان شيعيان را به ايشان مى دهند.
«و احطط عنى وزرها» و پشت كن از من وزر گناه او را، «و خفف عنى ثقلها» و سبك كن از من سنگينى او را، «و اعصمنى من أن اقارف مثلها» و نگاه دار مرا از آن كه پيدا كنم مثل آن را
«اللهم و انه لا وفاء لى بالتوبة الا بعصمتك» به درستى كه وفايى نيست مرا به توبه مگر به پناه دادن تو، «و لا استمساك لى عن الخطايا الا عن قوتك» و نگاه داشتن نيست مرا از خطاها مگر از قوت تو، «فقونى بقوة كافية» پس قوى كن مرا به قوت كفايت كننده، «و تولنى بعصمة مانعة» و روى مرا به نگاه داشتن منع كننده.
«اللهم أيما عبد تاب اليك» خداوندا، و هر بنده كه توبه كرده است به سوى تو،«و هو فى علم الغيب عندك فاسخ لتوبته» و حال آن كه او در علم غيب نزد تو فسخ كننده باشد مر توبه ى خود را؛ علم الغيب از آن جهت گويند كه بر چيز غير حاضر دانا است به اسباب جليه و خفيه؛ و ائمه عليهم السلام نيز غيب مى دانند به اسباب جليه؛ همچنان كه در كتب كلينى مسطور است كه حضرت فرمود كه: «مردم از ما غيب دانى را ياد گرفته اند و ما نمى دانيم.» (كافى، ج 1، ص 252 (و از اينجا ظاهر مى شود كه اقطاب نيز غيب مى دانند. «و عائد فى ذنبه» و رجوع كننده اند در گناه خود، «و خطيئته» و خطاى خود، «فانى أعوذ بك أن أكون كذلك» پس به درستى كه من پناه مى برم بتو اينكه باشم همچنين.
«فاجعل توبتى هذه توبة لا أحتاج بعدها الى توبة» پس بگردان توبه ى مرا كه اينست توبه كه محتاج نباشم ازو به سوى توبه ى ديگر، «موجبة لمحو ما سلف» واجب كننده باشد براى برطرف كردن آنچه از پيش گذشت از گناه در صحيفه ى اعمال من، «والسلامة فيما بقى» و براى سلامت در آنچه باقى مانده.
«اللهم انى أعتذر اليك من جهلى» خداوندا، عذر مى خواهم و طلب عذر مى كنم به سوى تو از جهل من در گناهان، «و استوهبك سوء فعلى» و طلب بخشش مى كنم ترا از بدى كار من، «فاضممنى الى كنف رحمتك تطولا» پس ضم كن و جمع كن مرا در نزديك رحمت تو از روى انعام كردن، «و استرنى بستر عافيتك تفضلا» و بپوشان مرا به پرده ى عافيت تو از روى تفضل نمودن بدون استحقاق من.
«اللهم و انى أتوب اليك من كل ما خالف ارادتك» خداوندا، به درستى كه من رجوع مى كنم به سوى تو از كل آنچه مخالفت باشد ارادت ترا، «أو زال عن محبتك» و يا زائل كند مرا از محبت تو، «من خطرات قلبى» از آنچه خطور كننده ى دل من باشد، «و لحظات عينى» و نظر كردنهاى گوشه چشم من، «و حكايات لسانى» وحكايتهاى زبان من، «توبة تسلم بها كل جارحة على حيالها من تبعاتك» توبه سالم شود به او هر عضوى بر پيش روى او و برابر او از گناهان تو، «و تأمن مما يخاف المعتدون من أليم سطواتك» و ايمن شود از آنچه مى ترسند از حد درگذشتگان و ظالمان از بسيار در دارنده غلبات و عذابهاى تو.
«اللهم فارحم وحدتى بين يديك» خداوندا، پس رحم كن تنهايى مرا ميان دستهاى تو، «و وجيب قلبى من خشيتك» و اضطراب دل مرا از ترس تو، «و اضطراب أركانى من هيبتك» و مضطرب بودن اعضاى مرا از هيبت تو، «فقد أقامتنى يا رب ذنوبى مقام الخزى بفناك (فى نسخه: بفنائك)» پس به تحقيق كه واداشت مرا اي پروردگار من، گناهان من در مقام رسوايى به نزديك تو، «فان سكت لم ينطق عنى أحد» پس اگر ساكت شوم گفت و گو نمى كند از براى من كسى، «و ان شفعت فلست بأهل الشفاعة» و اگر شفاعت كنم يعنى شفاعت بخواهم از تو پس نيستم سزاوار شفاعت.
«اللهم صل على محمد و آله و شفع فى خطاياى كرمك» و شفاعت كن در خطاهاى من به كرم تو؛ و در نسخه ى «س» و به خط عميد باء واقع است؛ «وعد على سيئاتى بعفوك» و تجاوز كن و يا رجوع كن از گناهان من به عفو تو. «على» به معنى «من» است يا تقدير ان باشد كه «وعد عن سيئاتى مادا قلم المحو على سيئاتى بعفوك» يعنى تجاوز كن از بديهاى من در حالتى كشنده باشى قلم محو را بر بديهاى من، «و لا تجزنى جزائى من عقوبتك» و جزا مده مرا جزاى مرا از عقوبت تو، «و ابسط عن طولك» و پهن كن بر من نعمت ترا، «و جللنى بسترك» و بپوشان مرا به پرده تو، «و افعل بى فعل عزيز» و بكن به من كار شخص معزز؛ چه عزيز صيغه ى فعيل به معنى مفعولست؛ «تضرع اليه عبد ذليل» اين صفت داشته باشد كه تضرع و زارى كند به سوى او بنده ى خوار كرده شد. ذليل به معنى مذلل است؛ «فرحمه» پس رحم كرده باشد او را، «أو غنى تعرض له عبد فقير فنعشه» و يا غنى كه متعرض شود يعنى عرض كننده شود او را بنده فقير پس رفيع او را در مرتبه.
«اللهم لا خفير لى منك» خداوندا، زنهار دهنده نيست مرا از تو، «فليخفرنى عزك» پس بايد زنهار دهد مرا عز و بزرگوارى تو «و لا شفيع الى اليك فليشفع لى فضلك» و شفاعت كننده نيست مرا به سوى تو پس بايد شفاعت كند براى من احسان تو، «و قد أوجلتنى خطاياى فليؤمنى عفوك» و به تحقيق كه ترسانيده است مرا خطاهاى من پس بايد ايمن كند مرا عفو تو
«فما كل ما نطقت به عن جهل منى بسوء أثرى» پس نيست كل آنچه گفتم و گفتار كردم به او از روى جهل و نادانى از جانب من به بدى اثر و نشانه من، «و لا نسيان لما سبق من ذميم فعلى» و نه فراموش مر آنچه گذشت از مذموم كار من. «ذميم» صيغه ى فعيل به معنى مذموم صفت فعلست كه اضافه شده است به او. «لكن لتسمع سماؤك و من فيها» اما اينقدر هست كه گفتم آن را تا بشنود آسمان تو كسى كه درو است. «لكن» از براى استدراكست؛ و اين فائده گفتار است به آنچه گذشت.
سماء آسمانست، و ابوريحان بيرونى فرموده كه: سما را در فرس آسمان گفته اند، چه به آس مى ماند، و آس در لغت ايشان آسياب است و مان يعنى مانند، و چون آسمان حركت دورى مى كند مانند آسياب او را آسمان گفته اند، و به فلك در لغت عرب گفته اند زيرا كه مشابعت دارد بهفلكه مغزل؛ و اضافه ى سماء به خدا به اعتبار خالقيت و قيوميت آنست؛ و شنيدن آسمان و زمين دلالت صريح دارد بر آن كه آسمان و زمين دانا و شنوا و گويااند؛ و احاديث درين باب بسيارست و آيات قرآنى بى شمار و ادعيه غير محصور؛ و در همين صحيفه چندين موضع گذشته و چندين موضع مى آيد، و برهان برين ناطقست و حكماى عالى مقدار و متكلمين ذوى الاقتدار برين رفته اند، و شيخ در بعضى از اقوال خود در كتاب شفا فرموده: السماء حيوان مطيع لله؛ و منكر اين بعضى از جماعتى اند كه خود را نسبت به فلسفه داده اند بدون بضاعت و تدبر در آن و اكثر متكلمين.
«و من فيها» و كسى كه درو است؛ و كلمه «من» از براى ذى عقل مستعمل مى گردد و اين دلالت صريح دارد كه در آسمان جماعتى از عقلا هستند كه دانا و شنوااند، چون ملائكه علويه و نفوس قدسيه و عقول مدركه و قواى فعاله؛ و برهان نيز دلالت برين دارد و كسى را نرسد كه انكار ملائكه به غير از قوى و نفوس و عقول نمايد، چه ممكن است جماعتى باشند ذاكر و مسبح همچنان كه آيات قرآنى و صحف سبحانى و كلمات حكما يزدانى برين ناطق است.
«و أرضك و من عليها» و زمين تو و كسى كه برو است، «ما أظهرت لك من الندم» آنچه را كه اظهار كردم براى تو از پشيمانى؛ و اين موصول باصله مفعول «لتسمع» است؛ «و لجأت اليك من التوبة» و پناه بردم به سوى تو از توبه
«فلعل بعضهم برحمتك يرحمنى لسوء موقفى» پس شايد كه بعض ايشان به رحمت تو رحم كند مرا از براى بدى محل وقوف من. «لعل» از حروف مشبهه است و براى رجا است و «بعضهم» اسم وى است و «يرحمنى» خبرش.
«أو تدركه الرقة على لسوء حالى» و يا دريابد او را رقت براى بدى حال من، «فينالنى منه بدعوة هى أسمع لديك من دعائى» پس برسد مرا ازو به دعوتى كه او اسمع باشد، شنونده تر باشد نزد تو از دعاى من، «أو شفاعة أوكد عندك من شفاعتى» و يا شفاعتى كه مؤكدتر باشد نزد تو از شفاعت من، «تكون بها نجاتى من غضبك» آن شفاعت اين صفت داشته باشد كه به او باشد نجات من از غضب تو، و يا ضمير راجع باشد به هر يك از دعوت و شفاعت، «و فوزنى برضاك» و رستگارى من به رضاى تو.
«اللهم ان يكن الندم توبة اليك فأنا أول النادمين» خداوندا، اگر پشيمانى توبه باشد به سوى تو پس من اول پشيمان شوندگانم «و ان يكن الترك لمعصيتك انابة فأنا أول المنيبين» و اگر باشد ترك براى معصيت تو بازگشت پس من اول رجوع كنندگانم، «وان يكن الاستغفار حطة للذنوب فانى لك من المستغفرين» و اگر باشد استغفار بر طرف كردن گناهان پس به درستى كه من براى تو از جمله مستغفرانم.
«اللهم فكما أمرت بالتوبة» خداوندا، پس همچنان كه امر كردى به توبه «و ضمنت القبول» و ضمن شدى قبول توبه را، «و حثثت على الدعاء» و حريص كردى بر دعا، «و وعدت الاجابة» و وعده كرده اي اجابت دعا را، «فصل على محمد و آله و اقبل توبتى» پس صلوة فرست بر محمد و آل او و قبول كن توبه ى مرا، «و لا ترجعنى مرجع الخيبة من رحمتك» و برمگردان مرا محل برگشتن نااميدى از رحمت تو، «انك أنت التواب على المذنبين» به درستيكه تو بسيار قبول توبه كننده اي بر گناه كاران، «والرحيم للخاطئين المنيبين» و بيسار رحمت كننده اي براى خطا كنندگان رجوع كنندگان.
«اللهم صل على محمد و آله كما هديتنا به» همچنان كه راه نمودى ما را به او و يا به مطلوب رسانيدى ما را به او؛ و در معنى هدايت خلافست و حق آنست كه هر چه اراده كنى به آن معنى خواهد بود زيرا كه در آن باب قاعده نتوان قرار داد همچنان كه قرار داده اند.
«و صل على محمد و آله كما استنقذتنا به» «و صل على محمد و آله صلوة تشفع لنا يوم القيامة» صلوة مفعول مطلق است، يعنى رحمت بفرست بر محمد و آل او رحمت كردنى كه شفاعت كنى به آن براى ما در روز قيامت؛ و نسبت شفاعت به حضرت عزت منافات ندارد با آنچه در اخبار آمده كه كل مردم محتاجند به شفاعت حضرت رسول الله حتى حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله عليهم السلام؛ و آن كه مؤمنين نيز شفاعت مى كنند مثل ربيعه و مضر زيرا كه اين شفاعتها بى اذن خدا نخواهد بود.
«و يوم الفاقة اليك» و در روز احتياج به سوى تو؛ و اين احتياج عاميست در روز قيامت و الا مردم همه احتياج به او دارند. «انك على كل شى ء قدير» به درستى كه تو بر همه ى چيزها قادرى، «و هو عليك يسير» و فرستادن صلوات متصف بصفت مذكوره بر تو آسانست.