
شرح دعای سی و هفتم
اشراق: لابد است سالك مسالك حق و صدق را در هر مرتبه از مراتب كه خواه كمال و خواه نقصان آن كه مقر و معترف باشد به تقصير خود از ادا كردن لوازم شكر و آداب حمد نعماى متواتره او، چه هر شكرى مى كند قوت اداى آن شكر نيز از قادر بى همتا است كه به ازاى شكر متحتم است همچنين، و لهذا كسى از عهده شكر آن خالق دانا بيرون نتواند آمد. از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش بدر آيد. لا احصى ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك؛ و دعاى حضرت سجاد عليه السلام در تقصير و ادا كردن شكر اينست:
«اللهم ان أحدا لا يبلغ من شكرك غاية» خداوندا، به درستى كه كسى نمى رسد از شكر تو نهايتى، «الا حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا» مگر آن كه حاصل شود از احسان تو آنچه واجب مى كند او را شكرى ديگر، و همچنين الى غير النهايه مى رود و ممكن نيست اداء آن، و استثناء احتمال اتصال و انقطاع هر دو به اندك تأييدى، و «يلزم» به ضم حرف مضارع است از باب افعال، و عميد «يلزمه» به فتح حرف مضارع و زاء معجمه خوانده و درين صورت معنيش آنست كه آتچه لازمست او را اداء او؛ و شكرا يا تميز است و يا مفعول له.
«و لا يبلغ مبلغا من طاعتك و ان اجتهد» و نمى رسد به موضعى از طاعت تو اگر چه جد و جهد كند، «الا كان مقصرا دون استحقاقك بفضلك» مگر آنكه كوتاهى كننده است نزد استحقاق او ترا به فضل تو و انعام تو،
«و أشكر عبادك عاجز عن شكرك» و شكر كننده ترين بندگان تو عاجز است از شكر كردن نعمت تو، «و أعبدهم مقصر عن طاعتك» و عبادت كننده ترين ايشان كوتاهى كننده است از طاعت تو؛ و يا «عن» به معنى «فى» باشد همچنان كه در بعضى از نسخ واقعى است.
«لا يجب لأحد أن تغفر له باستحقاقه» و واجب نيست براى احدى اين كه بيامرزى او را به استحقاق او؛ و در نسخه اي «يغفر» به صيغه ى غائب مجهول واقع شده؛ «و لا أن ترضى عنه باستيجابه» و نه آن كه راضى شوى ازو به مستوجب شدن او رضاى ترا.
«فمن غفرت له فبطولك» پس كسى را كه بيامرزى تو او را پس به نعمت دادن تو است او را نه به استحقاق او، «و من رضيت عنه فبضلك» و كسى كه راضى شوى تو ازو پس آن به فضل تو است نه به استيجاب او.
«تشكر يسير ما شكرته» شكر مى كنى تو اندك آنچه شكر كردى تو او را؛ و تصحيح اين كلام در نهايت اشكالست زيرا كه صيغه ى شكرته» به تاء خطاب دلالت دارد كه خداى تعالى شكر مى كند براى قليل آنچه شكر مى كند؛ و اين سخن حاصلى ندارد و فقير اين را از جمعى پرسيده و جواب معقول نشنيد و آنچه فقير را به خاطر مى رسد آنست كه در عبارت تقديرى باشد. مثل آن كه به تقدير «تشكر» «ليسير شكر شكرته له» باشد اي قبلته له كه در يسير لام اجل مقدر باشد، مثل ضربتك شتم عمرو أى ضرب عمرو يعنى زدم ترا براى دشنام دادن تو عمرو را و يا براى زدن تو عمرو را، و ما موصول عبارت از عمرو باشد، «و شكرته» به معنى قبول شكر باشد همچنان كه شكر الهى را به آن تاويل مى نمايند و معنى عبارت آن باشد كه شكر مى كنى تو شاكر را براى اندك شكرى كه قبول كرده باشى تو آن را براى او؛ و در احاديث آمده كه خداى تعالى فرمود كه هر كه «شكر كند مرا شكر مى كنم او را»؛ (اشاره به آيه ى 12 سوره لقمان مى باشد) و مى تواند بود كه شكر اول نيز به معنى قبول شكر باشد و مراد قبول بعد از قبول باشد؛ و شكر خدا بر بنده را و قبول او شكر بنده را هر دو مأولند به غايت كه مكافات و مجازات آنست و اين بنا بر آنست كه ما موصوله باشد، و اگر ما مصدريه باشد با اين توجيه احتمال دارد كه مراد آن باشد «و شكر مى كنى براى اندك يا اندك شكر او ترا» كه بعد از تأويل به اين برگردد؛ و ابن ادريس «تشكر به» خوانده به صيغه ى خطاب مجهول مضارع؛ و در نسخه ى صحيفه ى «س» و نسخه ى «اص» «شكرته» به صيغه غائب مجهول ماضى واقع شده؛ و جد فقير، سليمان بن محمد ازآبادى خود از شيخ شهيد مكى روايت نموده كه اين را ترجيح مى داده و بنابراين اشكالى نيست.
«و تثيب على قليل ما تطاع فيه» و ثواب مى دهى بر اندكى از آنچه اطاعت كرده شوى تو درو. به صيغه خطاب مجهول از مضارع؛ و خداى تعالى مطاع بودن را دوست مى دارد، همچنان كه در كتب معتبره واقع شده كه خداى تعالى فرمود: «يا عيسى كن كمسرتى فان مسرتى أن اطاع فلا اعصى». (كافى، ج 8، ص 131؛ بحارالأنوار، ج 14، ص 289. با اختلاف در نقل)
«حتى كأن شكر عبادك الذى أوجبت عليه ثوابهم» تا آنكه پندارى كه شكر بندگان تو كه واجب گردانيدى برو ثواب ايشان را؛ و در نسخه ى «ازش» اين كلمه كان زده شده و منسوب به نسخه است؛ «و أعظمت عنه جزاءهم» و بزرگ كرده اي ازو جزاى ايشان را. «أمر ملكوا استطاعة الامتناع منه دونك فكافيتهم» امريست كه صاحب شده توانايى امتناع ازو را به غير تو پس تو جزا داده اي ايشان را، «و لم يكن سببه بيدك فجازيتهم» و يا نبود سبب او به دست تو پس جزا داه اي ايشان را؛ و در نسخه ى «ش» كه نسبت به عميد داده «تكن» به صيغه ى خطاب واقع شده و جمله ى سببه «بيدك» در موضع خبر است يعنى نيستى بر اين صفت كه بودن سبب اين امر كه شكر عبادت تو است ترا به دست تو كه پس جزا داده ايشان را؛ و اما بنابر نسخه ى اصل كه به سياهى نوشته شده هم «يكن» سببه است و خبر «بيدك».
«بل ملكت يا الهى أمرهم قبل أن يملكوا عبادتك» بلكه صاحب شدى اي خداى من، امر ايشان را پيش از آن كه صاحب شوند عبادت ترا، «و أعددت ثوابهم قبل أن يفيضوا فى طاعتك» و مهيا كرده ثواب ايشان را پيش از آن كه برسند ثواب بسيار در طاعت تو و سيلان كند بر ايشان رحمت تو. من فاضل الماء فيضا و فيوضة اذا سال. «و ذلك أن سنتك الافضال» و اين از براى آنست كه سنت تو انعام است، «و عادتك الاحسان» و عادت تو احسان كردنست، «و سبيلك العفو» و راه تو عفو كردنست.
«فكل البرية معترفة بأنك غير ظالم لمن عاقبت» پس كل خلائق اقرار كننده اند به اين كه غير ظالمى مر كسى را كه عقاب كنى بلكه هر چيزى را در جاى خود گذاشته و مى گذارى؛ و در نسخه ى ابن ادريس به واو واقع است؛ و لفظ «كل» مذكر است و مضافست به «البرية» كه مؤنث است و اكتساب تأنيث ازو نموده و لهذا خبرش كه «معترفة» است به صيغه مؤنث آمده و اين جائز است همچنان كه عنتره فرموده:
جادت عليه كل عين ثرة
فتركن كل حديقه كالدرهم
چه «جادت» به صيغه مؤنث ادا شده با اسناد او به لفظ «كل» از جهت اكتساب «كل» تأنيث را از مضاف اليه؛ و در نسخه «كف» معترف واقع شده.
«و شاهدة بأنك متفضل على من عافيت» و شاهدند به اينكه تو تفضل كننده اي بر كسى كه عفو كردى او را؛ و به خط «كف» «شاهدة» بى واو واقع شده و واو را به سرخى نوشته؛ «و كل مقر على نفسه بالتقصير عما استوجبت» و كل مردم اقرار كننده بر نفس خود به تقصير از آنچه مستوجب و مستحقى تو آن را
«فلو لا أن الشيطان يختدعهم عن طاعتك» پس اگر نمى بود آن كه شيطان فريب دهد ايشان را از طاعت تو،«ما عصاك عاص» عصيان نمى كرد ترا عصيان كننده اى، «و لولا أنه صور لهم الباطل فى مثال الحق» و اگر نمى بود آن كه شأن اينست تصوير مى كند شيطان براى ايشان باطل را در صورت حق، «ما ضل عن طريقك ضال» گمراه نمى كرد از راه تو گمراهى.
«فسبحانك ما أبين كرمك فى معاملة من أطاعك أو عصاك» پس منزه مى كنم ترا چه ظاهر شده است كرم او در معامله كسى كه اطاعت كرده است ترا و يا عصيان كرده است ترا، «تشكر للمطيع ما أنت توليته له» قبول شكر مى كنى براى اطاعت كننده تو آنچه تو متولى شده اي براى او؛ و در نسخه ى اصل «يشكر» به صيغه مجهول غائب واقع شده، و ابن ادريس و شهيد «يشكر المطيع» به صيغه معلوم غائب و به رفع المطيع بدون لام جاره، و در نسخه ى كف «على» بعد از «للمطيع» واقع شده، «و توليته» را كه به صيغه ى خطاب ماضى است كف «توليه» به ضم و فتح كسر لام مشدده و سكون ياء و كسر هاء خوانده به صيغه خطاب از باب تفعيل.
«و تملى للعاصى فيما تملك معاجلته» و مهلت داده براى عاصى در آنچه صاحبى تو تعجيل كردن او را از عذاب.
«أعطيت كلا منهما ما لم يجب له» و بخشنده اي هر يك از ايشان را يعنى مطيع و عاصى را آنچه واجب نبود براى او؛ و در نسخه كف «لا يجب» واقع است، «لا» بدل «لم»؛ و «تفضلت على كل منهما بما يقصر عمله عنه» و تفضل و انعام كرده اي بر كل واحد ايشان به آنچه ايشان كوتاهى مى كند عمل او ازو؛ و «يقصر» از فعل مضارع مجرد از باب طلب يطلب و «عمله» به رفع تا آن كه فاعلش باشد همچنان كه در اصل كتابست، و در روايت عميد به روايت شهيد به تشديد صاد واقع شده از باب تفعيل، و بنابر قراءت اول «عنه» به معنى فيه است يعنى بر عمله و بنا بر ثانى «يقصر» به معنى گردانيدن كوتاه و قاصر؛ و روايت ابن ادريس به كسر صاد و تخفيف و نصب «عمله» به مفعول بودن از قانون عربيت بيرونست، چه جمع صيغه هاى اين باب لازم و متعديش بر ضم عين الفعلست در مضارع ماضى اش هر چه باشد.
«و لو كافأت المطيع على ما أنت توليته» و اگر جزا دهى مطيع را بر آنچه تو متولى و باعث شده اي آن را، «لاوشك أن يفقد ثوابك» هر آينه نزديكست آن كه برطرف شود ثواب تو؛ و «اوشك» از افعال مقاربه است و «أن يفقد» خبر اوست؛ «و أن تزول عنه نعمتك» و اين كه زايل شود ازو نعمت تو، «و لكنك بكرمك جازيته» و اينقدر هست كه تو به كرم تو جزا داده ى او را،«على المدة القصيرة الفانية» بر مدت كوتاه فانى كه دنياست،«بالمدة الطويلة الخالدة» به مدت دراز دائمى كه آخرتست، «و على الغاية القريبة الزائلة» و بر غايت نزديك زائل شونده، «بالغاية المديدة الباقية» به غايت كشيده شده ى باقى.
«ثم لم تسمه القصاص فيما أكل» پس نام نبرده اي او را قصاص كردن را در آنچه خورده است، «من رزقك الذى يقوى به على طاعتك» از روزى تو كه قوت يافته است به او از طاعت تو، «و لم تحمل على المناقشات فى الآلات التى تسبب باستعمالها الى مغفرتك» و حمل نكرده اي بر مناقشات در آلاتى كه سبب كرده است به استعمال آن به سوى آمرزش تو، «و لو فعلت ذلك لذهب جميع ما كدح له» و اگر بكنى اين را يعنى قصاص در آنچه خورده اند و حمل بر مناقشات را به او هر آينه مى رود جميع آنچه سعى نموده است براى او؛ و در قرآن نيز واقع شده؛ «و جملة ما سعى فيه جزاء للصغرى من أياديك» و همه ى آنچه سعى كرده است درو كه جزا باشد براى كوچك تر از نعمتهاى تو. «جزاء» مفعول له است و «صغرى» اسم تفضيل و «من» من تفضيلى است. «و مننك» و نعمتهاى تو؛ و اين عطف تفسيرى و «اياديك» است؛ «و لبقى رهينا بين يديك بسائر نعمك» و هر آينه باقى مى ماند گرو پيش دست تو به سبب ساير و باقى نعمتهاى تو.
«فمتى كان يستحق شيئا من ثوابك لا! متى؟» پس چه زمان باشد كه مستحق باشد چيزى را از ثواب. چه زمان تواند بود اين اسحقاق؟ و وقف بر كاف «ثوابك» و در «لا و متى» لازمست و حضرت چنين مى خوانده است.
«هذا يا الهى حال من أطاعك» و اين اي خداى من، حال كسى است كه اطاعت كرده باشد ترا، «و سبيل من تعبد لك» و راه كسى است كه عبادت كرده باشد براى تو، «فأما العاصى أمرك» و اما عصيان كننده ى امر تو، «والواقع نهيك» و واقع شونده ى نهى تو، «فلم تعاجله بنقمتك» پس تعجيل نمى كنى به عذاب تو، «لكى يستبدل بحاله فى حال معصيتك» تا طلب بدل كردن كند به حال او در حال معصيت تو؛ و لام لام «كى» است كه با «كى» جمع شده؛ «حال الانابة الى طاعتك» حال بازگشت را به سوى طاعت ترا، «و لقد كان يستحق فى أول ما هم بعصيانك» و هر آينه بود مستحق در اول آنچه قصد كرد به عصيان تو، «كل ما أعددت لجميع خلقك من عقوبتك» كل آن چيزى را كه مهيا كرده اي براى جميع مخلوقات تو از عقوبت و عذاب تو.
«فجيمع ما أخرت عنه من العذاب» پس جميع آنچه مؤخر كرده اي ازو از عذاب، «و أبطات به عليه من سطوات النقمة والعقاب» و آهسته گرفته اي به او برو از غلبه هاى عذاب و عقاب، «ترك من حقك» ترك كردنست از حق تو، «و رضى بدون واجبك» و رضا بودنست بدون واجب بودن تو.
«فمن أكرم منك يا الهى» پس كيست كرم كننده تر از تو اي خداى من؟ «و من أشقى ممن هلك عليك لا! من؟» و كيست شقى تر از آن كس كه هلاك شد بر عصيان تو؟ نيست احدى شقى تر از آن كسى كه هلاك شد بر تو! و كيست كه هلاك شود بر تو؟ و اين را در علم بديع صنعت اكتفا مى گويند و نظيرش در قرآن بسيار است.
«فتباركت أن توصف الا بالاحسان» پس بلندى و مباركى از آن كه متصف شوى مگر به احسان كردن، «و كرمت أن يخاف منك الا العدل» و بزرگ شده اي از آن كه ترسيده شود از تو سواى عدالت تو، «لا يخشى جورك على من عصاك» و ترسيده نمى شود ستم تو بر كسى كه عصيان كرد ترا، «و لا يخاف اغفالك ثواب من أرضاك» و ترسيده نمى شود غافل كردن تو ثواب كسى را كه راضى كرده است ترا و يا غافل شدن تو ثواب او را.
«فصل على محمد و آله وهب لى أملى» و به بخش براى اميد مرا، «و زدنى من هداك ما أصل به الى التوفيق فى عملى» و زياد كن مرا از هدايت تو آنچه برسم به او به سوى توفيق در عمل من، «انك منان كريم» به درستى تو بسيار نعمت دهنده و كريمى.