
مقام امام
مقام امام
بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ بِمَنِ اصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، وَ مَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأْنِكَ، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ، وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِيَتَهُ كَمَعْصِيَتِكَ، بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوَالَاتَهُ بِمُوَالَاتِكَ، وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِكَ، تَغَمَّدْنِي فِي يَوْمِي هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَارَ إِلَيْكَ مُتَنَصِّلًا، وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِكَ تَائِبًا.
به حقّ آنكه او را از آفريدگانت برگزيده اي و آنكه براى خودت پسنديده اى، به حقّ كسى كه او را از مردمت اختيار كرده اي و كسى كه او را براى كار خود انتخاب نموده اى، به حقّ كسى كه اطاعت از او را به اطاعت خود پيوند زده اي و كسى كه نافرمانى از او را مانند نافرمانى از خود قرار داده اى، به حقّ كسى كه دوستى اش را با دوستى خود قرين كرده اي و كسى كه دشمنى اش را به دشمنى خويش مرتبط نموده اى، در اين روز، مرا بپوشان، با همان چيزى كه پوشاندى با آن، كسى را كه با حال بيزارى (از گناه) به سوى تو زارى نموده، و با حال توبه، پناه به آمرزش خواستن از تو آورده.
«بِحَق»: باء براى قسم است و تمامى جمله هاى بعدى تا «تَتَغَمَّد» جواب قسم است.
در اينجا امام سجاد عليه السلام خداوند را بحق كسانى قسم داده كه خداوند آنان را از ميان مردم اختيار كرده و اين اختيار نمودن الهى، اشاره به ائمه اطهار عليهم السلام است كه خداوند متعال آنان را براى پيشوايى، از ميان مردم انتخاب نموده است.
پر واضح است كه رهبر جامعه و امام مسلمين، بايد از جانب خداوند تعيين گردد. زيرا اوّلاً امامت يك نوع عهد و پيمان الهى است و بديهى است چنين كسى را بايد خداوند تعيين كند. و ثانياً افرادى كه رنگ ستم به خود گرفته اند و در زندگى آنها، نقطه تاريكى از ظلم (اعم از ظلم به خود و يا به ديگران) وجود داشته باشد، قابليّت امامت را ندارند و امام بايد در تمام عمرِ خود، معصوم باشد. لذا بايد برگزيده و اختيار شده خداوند باشد و بداند اطاعت از آنان، اطاعت خدا و نافرمانىِ آنان، نافرمانى خداوند و دوستىِ ايشان، دوستى خداى سبحان است.
خداوند، سرپرست مؤمنين
وَ تَوَلَّنِي بِمَا تَتَوَلَّى بِهِ أَهْلَ طَاعَتِكَ وَ الزُّلْفَى لَدَيْكَ وَ الْمَكَانَةِ مِنْكَ.
و مرا سرپرستى كن همانگونه كه فرمانبرانت و نزديكانت و منزلت دارندگانت را سرپرستى مى كنى.
«تَوَلَّنِي»: يعنى خودت مرا سرپرستى كن و ولايت مرا به عهده گير.
توجّه به بزرگى و سرپرستى خداوند متعال، از مزاياى خاصى برخوردار است. زيرا به انسان مى فهماند كه در برابر عظمت و بزرگى مولايش حقير است و مى بايست به اين عظمت الهى و حقارت خود اقرار نموده، تا به كوچكى و ذلّت خود پى برده و لوازم بزرگى او را بر خودش مترتب كند. بنده با اين اقرار مى خواهد بگويد كه من هيچم و چيزى از خود ندارم و از اظهار عظمت موهوم براى خويش، طلب عفو مى نمايم. زيرا اساس تمامى بدبختى ها و سركشى ها اين خيالات موهوم است كه انسان را به خود مشغول مى نمايد و نيز با اين اقرار زمينه استجابت خداوند نسبت به تقاضاهاى خويش را فراهم مى كند. زيرا او زمامدار و سرپرست حقيقى كمالات و ظهور آنها در بنده مى باشد. به گونه اي كه پس از اظهار آنها، از تحت تسلّط حق تعالى، بيرون نمى رود.
قرآن كريم، سرپرست مؤمنين را خداوند دانسته كه آنان را از ظلمات و تاريكى ها، به سوى نور خارج مى كند. و كافران سرپرستى جز طاغوت ندارند كه آنها را از روشنى به سوى تاريكى مى كشاند. (بقره/ 257.).
عهد با خدا
وَ تَوَحَّدْنِي بِمَا تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَفَى بِعَهْدِكَ، وَ أَتْعَبَ نَفْسَهُ فِي ذَاتِكَ، وَ أَجْهَدَهَا فِي مَرْضَاتِكَ.
و تو خود به تنهايى به من نيكى كن، همانگونه كه نيكى مى كنى با كسى كه به عهد تو وفا كرده و براى تو خود را به سختى انداخته و در خوشنودى ات كوشيده.
«عَهْد»: عبارت است از هرگونه التزام و تعهدى كه نسبت به ديگرى داده شود.
«عَهْدِك»: همان عهد با خداست و منظور پيمان هايى است كه مردم با خدا مى بندند. بنابراين هر گونه عهدِ الهى و بيعت از راه ايمان و غير آن را شامل مى شود. چه به اين عهدها، از طريق تكاليف تشريعى (كه توسّط پيامبر صلى الله عليه وآله اعلام مى شود) آگاه شويم و چه از طريق تكاليف عقلى (كه توسّط عقل و هوش خدادادى به آن پى مى بريم).
بنابراين تمامى عهدهاى كه با خداوند بسته مى شود را، شامل مى شود. چه اين عهدها خصوصى (مانند مسائل اقتصادى، زناشويى و امثال آن) باشد و چه عمومى (مانند عهدهاى ملّت ها و اقوام).
در اين فراز امام سجاد عليه السلام از خداوند مى خواهد، با او همانند كسى كه به عهد و پيمان خود با خداوند وفا كرده (و حقّ تمامىِ پيمان هايى كه با خدا بسته، اعم از عمومى و خصوصى كه از تكاليف تشريعى و عقلى به آنها پى برده را ادا نموده)، برخورد نمايد.
مؤاخذه خداوند
وَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِتَفْرِيطِي فِي جَنْبِكَ، وَ تَعَدِّي طَوْرِي فِي حُدُودِكَ، وَ مُجَاوَزَةِ أَحْكَامِكَ.
و مرا به كوتاهى نمودنم در حقّت و تعدّى كردنم در حدودت و تجاوز از احكامت كيفر نكن.
امام سجاد عليه السلام در اين فراز از خدا درخواست مى كند كه او را مؤاخذه ننمايد. البته بايد توجّه داشت كه مؤاخذه و كيفر الهى، بر اساس اعمال انسان است، چرا كه در قرآن كريم آمده است (قُلْ كُلٌ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ): «اى پيامبر، در جواب مردم بگو كه هر كسى بر اساس سيرت خود عمل مى كند». (اسراء/ 84.) چرا كه اصل و ريشه حقيقى هر انسانى را قلب و روح او تشكيل مى دهد و هر سنّتى كه در قلب و روح نفوذ كند، به منزله فصلِ مقوّمِ هستىِ او مى شود. همچنين ملكات انسانى، عين هويت انسان گشته، و سر زدنِ عملِ صالح و فاسد از انسان نشانه اي از اين هويت است. بنابراين هر كسى را بر مبناى همان هويت (كه عبارت از سريره نهان و نهاد است) اخذ نموده، پاداش يا كيفر مى دهند. البته پاداش به همراه فضل الهى و مؤاخذه و كيفر مطابق عمل فاسد است.
مهلت بر گناهكار
وَ لَا تَسْتَدْرِجْنِي بِإِمْلَائِكَ لِي اسْتِدْرَاجَ مَنْ مَنَعَنِي خَيْرَ مَا عِنْدَهُ وَ لَمْ يَشْرَكْكَ فِي حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِي.
و مرا با مهلت دادنت، غافلگير نكن. همانند غافلگير نمودن كسى كه مرا از نيكى آنچه نزدش است، بى بهره گردانده، در حالى كه در رسيدن نعمتش به من شريك تو نبوده است.
يكى از الطاف خداوند بر انسان هاى مؤمن، اين است كه به خاطر گناه و نافرمانى اي كه كرده، او را مبتلا سازد تا زودتر بيدار شده، توبه نمايد. ولى لطف خداوند از طغيانگران و ستمكاران قطع شده و به آنها فرصت داده مى شود تا با خاطرى آسوده، بر گناهان خود بيفزايند. خداوند مى فرمايد: (وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ): «و خداوند به آنها فرصت مى دهد تا در طغيانشان سردرگم شوند» (بقره/ 15.).
اين فرصت نه به خاطر لطفى است كه خدا به گناهكار مى كند بلكه بدان خاطر است كه اگر انسانِ ظاهربين و مادّى گرا، بعد از انجام گناه مؤاخذه نشود، به مرور زمان اين تصوّر در او به وجود مى آيد كه نظارت خداوند بر اعمال بندگان دروغى بيش نيست و هر روز بر گناهانش مى افزايد و عذاب خود را زيادتر مى كند.
لذا امام سجاد عليه السلام از خداوند مى خواهد با مهلت دادنش، او را غافلگير ننمايد.
غفلت و اسراف
وَ نَبِّهْنِي مِنْ رَقْدَةِ الْغَافِلِينَ، وَ سِنَةِ الْمُسْرِفِينَ، وَ نَعْسَةِ الْمَخْذُولِينَ.
و مرا از خواب غافلان و از خواب آلودگى اسراف كاران و از چرت خوارشدگان، بيدار فرما.
«الْغَافِلِين»: تعريف غافل از جهتى مى تواند همان تعريف غفلت نيز باشد.
راغب اصفهانى در تعريف غفلت مى گويد: غفلت همان سهوى است كه به خاطر كم توجّهى و كم هشيارى، نصيب انسان مى گردد. خداوند متعال در قرآن كريم غافل را اينگونه توصيف مى كند: (وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَآ أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغفِلُونَ): «به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دل هايى دارند كه با آن حقايق را دريافت نمى كنند و چشمهايى دارند كه با آنها نمى بينند و گوش هايى دارند كه با آنها نمى شنوند، آنان همانند چهارپايان، بلكه گمراه ترند. آنها همان غافل ماندگان هستند.» (اعراف/ 179.).
به عبارتى غفلت اين است كه انسان صاحب عقل و قلب باشد و در او تمام قدرت و استعدادِ لازم براى درك و فهم دنيا و آخرت و بصيرت در امور كلّى و جزيى، مادى و معنوى موجود باشد، آنگاه اين قدرت را در راه امور ناچيز هدر دهد.
حكيمى گفته: «اصل غفلت، محروميّت است». پس انسان غافل هميشه در محروميّت از فيوضات الهى و استفاده از نعمت هاى ربّانى به سر مى برد.
«الْمُسْرِفِين»: اسراف، معانى گسترده اي دارد. گاه به زياده روى در خوردن و آشاميدن اطلاق مى شود (اعراف/ 31.) و گاهى به انتقام گيرى و قصاصِ بيش از حد (اسراء/ 33.) و بعضى اوقات به انفاق و بذل و بخششى كه بيش از حد باشد (فرقان/ 67.) و گاهى در داورى و قضاوت كردن كه منجر به كذب و دروغ مى شود (غافر/ 28.) و نيز به اعتقاداتى كه منتهى به شكّ و ترديد مى شود (غافر/ 34.) و بعضى مواقع نيز به معنىِ برترى جويى و استكبار و استثمار است. كما اينكه قرآن فرعون را به عنوان مسرف معرفى كرده. (دخان/ 31.) و بالاخره گاه به معنى هرگونه گناه مى آيد. (زمر/ 53.) پس مسرِف كسى است كه اين گونه اسراف ها از او سر مى زند.
نيايش گران
وَ خُذْ بِقَلْبِي إِلَى مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقَانِتِينَ، وَ اسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِينَ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهَاوِنِينَ.
و دلم را به سوى آنچه نيايشگران را به آن گماشته اي و پرستش كنندگان را با آن به بندگى گرفته اي و سهل انگاران را با آن نجات داده اى، متوجّه ساز.
«الْقَانِتِين»: از ماده «قنوت» و به معنى كسانى كه خاضعانه خداوند را نيايش نموده، در راه خدا ايستادگى كرده، بر شهادت به وحدانيّت او ثابت قدم هستند و به عبادت خدا مشغول و از غير او دل كنده اند، مى باشد.
«الْمُتَهَاوِنِين»: كسانى كه عبادت ها را خُرد و سبك مى شمارند و در عبادت خداوند سهل انگارى مى كنند. اصل اين كلمه از ماده «هون» گرفته شده كه به معنى آسان شدن، سكون، نرمش، آرامش و تواضع است كه ويژگى هاى بندگان خدا مى باشد: (وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجهِلُونَ قَالُواْ سَلماً): «بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند، و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند)». (فرقان/ 63.).
دورى از خداوند
وَ أَعِذْنِي مِمَّا يُبَاعِدُنِي عَنْكَ، وَ يَحُولُ بَيْنِي وَ بَيْنَ حَظِّي مِنْكَ، وَ يَصُدُّنِي عَمَّا أُحَاوِلُ لَدَيْكَ.
و از چيزى كه مرا از تو دور مى كند و ميان من و بهره ام از تو، مانع مى شود، و از آنچه نزد تو مى خواهم، بازم مى دارد، مرا نگهدار.
در روايات اسلامى، مؤمنين به سوى تقرّب و نزديكى هر چه بيشتر به خداوند منّان، سوق داده شده و از امورى كه انسان را از خداوند دور مى كند، برحذر داشته شده اند.
هر چه انسان به مادّيت دنيايى نزديك تر شود و همت خود را امور پيش پا افتاده مادّى قرار دهد، از خداوند فاصله گرفته و دور مى شود.
امكانات مادّى و ثروت هاى دنيوى، دوركننده انسان از خدا نيست، بلكه دلبستگى به دنيا، انسان را از خداوند دور مى سازد. در اينجا براى نمونه به دو خصلت و خلق و خوى كه بيشترين اثر را در دورى از خدا دارد، اشاره مى شود:
الف) تكبّر و غرور: تكبّر، انسان را از خداوند دور مى كند. كما اينكه شيطان را از درگاهِ الهى راند.
پيشواى بزرگ شيعيان، امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «اَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ المُتَكَبِّرين»: «دورترين مردم از خداوند، تكبر پيشه كنندگانند». (كافى 124 /2.).
ب) همّت بستن در ارضاى شكم و شهوت: كسانى كه همّت آنان شكم ها و سعى آنها بر شهوات جنسى است، از خداوند فاصله گرفته، از فيض او دور مى شوند.
حضرت امام صادق عليه السلام فرموده اند: «اَبْعَدَ ما يَكُوُن الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اِذا لَمْ يَهِمُّهُ اِلّا بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ»: «عبد، زمانى از خداوند دورترين است كه همّتش شكم و شهوت باشد». (كافى 319 /2.).
مسابقه در عالم
وَ سَهِّلْ لِي مَسْلَكَ الْخَيْرَاتِ إِلَيْكَ، وَ الْمُسَابَقَةَ إِلَيْهَا مِنْ حَيْثُ أَمَرْتَ، وَ الْمُشَاحَّةَ فِيهَا عَلَى مَا أَرَدْتَ.
و راه خيرات به سوى خود و پيشى گرفتن به آنها را از جهتى كه فرمان داده اي و رقابت در آنها را آنگونه كه تو خواسته اى، براى من آسان گردان.
«الْمُسَابَقَة»: عبارت است از حركت چند نفر با قصد پيشى گيرى بر يكديگر و زودتر رساندن خود به مقصد.
در كلِّ عالم مسابقه اي برگزار شده و شركت كنندگان در اين مسابقه تمامى انسان هاى روى زمين بدون در نظر گرفتن زمان زندگى شان است. خداوند به عنوان پروردگار جهانيان كليد مسابقه را زده و چون رحمت و مهربانى اش شامل همه هست، همگان را تشويق نموده كه بر يكديگر پيشى گرفته، هر چه زودتر به مقصد نهايى رسند. نداى خداوند به گوشِ زنده دلان عالم رسيده و در دلِ آنان طنين انداخته است: (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرتِ): «در نيكى ها بر يكديگر پيشى گيريد». (بقره/ 148 و نيز مائده/ 48.).
مقصد اين مسابقه، كار خدايى كردن و خدايى شدن است و شركت كنندگان، تمامى انسان ها هستند. امّا متأسفانه، بعضى از مردم نداى خداوند را نشنيده و شركت نكرده اند و بعضى تا ميانه راه آمده اند و سپس منحرف شده يا از ادامه راه بازمانده اند و بعضى به صورت تفريحى حركت مى كنند و بعضى ديگر... و عدّه اندكى هم در حال سرعت دادن به خود، براى رسيدن به پيروزى نهايى هستند. اين فرازِ دعا براى هموار شدن مسير مسابقه براى حركت ما عقب ماندگان در اين تاختنگاه است.
اهميّت معاد
وَ لَا تَمْحَقْنِي فِيمَن تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّينَ بِمَا أَوْعَدْتَ.
و مرا در شمار نابودشوندگانى كه تهديد تو را سبك مى شمارند، نابود نكن.
در قرآن كريم به مؤمنان وعده پاداشْ داده شده و كافران، مشركان و منافقان به آتش دوزخْ تهديد شده اند. خداوند متعال براى بازداشتن انسان ها از گناه، آنان را به ياد قيامت انداخته نظر به آن دارد كه اعتقاد به قيامت، عاملى است براى جلوگيرى از گناهان فردى و اجتماعى. چون آنان كه مرتكب گناه مى شوند، اعتقادى به قيامت و دادگاه عدل ربوبى ندارد و آنان كه در هواى نفس خود اسير گشته اند با خطاب قرآن روبرو هستند كه (أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ): «آيا انسان مى پندارد (قيامتى وجود ندارد) و استخوان هايش را جمع آورى نخواهيم كرد». (قيامت/ 3.).
همچنين كسانى كه سرگرم ماديّات و ثروت گشته، همه چيز را در ثروت اندوزى مى بينند نيز با تهديد خداوند مواجه اند: (أَلَا يَظُنُّ أُوْلئِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ): «آيا آنان نمى دانند كه در روز قيامت برانگيخته مى شوند». (مطففين/ 4.).
حال هر كس تهديدهاى خداوند را سبك شمارد، در زمره بدبختان قيامت است. اهميّت موضوع از آنجا معلوم مى شود كه يك سوم آيات قرآن، بيان قيامت، نعمت هاى بهشتى و عذابهاى دوزخ است و اين بدان خاطر است كه انسان سرمنزل اصلى را گم نكند و علاوه بر آن با اعتقاد به قيامت، در راه صلاح قدم برداشته، از گناهان دورى كند و وعده ها و تهديدهاى خداوند را سرسرى نشمارد.
هلاكت
وَ لَا تُهْلِكْنِي مَعَ مَنْ تُهْلِكُ مِنَ الْمُتَعَرِّضِينَ لِمَقْتِكَ.
و مرا همراه هلاك شوندگانى كه دشمنى تو را مى طلبند، هلاك نگردان.
«هَلاك»: به معنى نابودى، نيستى و فانى شدن است.
راغب اصفهانى براى «هلاك» معانى مختلفى بيان كرده و مى گويد: هلاك به چند معنى اطلاق مى شود:
1 - مفقود شدن شى ء (كه از دست كسى مى رود ولى نزد ديگرى موجود است).
2 - فاسد شدن شى ء و از حالتى به حالت ديگر تبديل شدن.
3 - مرگ (إِنِ امْرُؤٌاْ هَلَكَ). (نساء/ 176.).
4 - فنا شدن و نابود شدن شى ء (كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ). (قصص/ 88.).
5 - عذاب خداوند (كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ). (مريم/ 74.).
امام سجاد عليه السلام در اين فراز از خداوند درخواست كرده كه او را مانند دشمنان خود هلاك نكند و منظور امام عليه السلام معنى چهارم و يا معنى پنجمِ ياد شده در بالا مى باشد و اين اختصاص به قيامت ندارد، بلكه خداوند در دنيا نيز مى تواند معاندان و مخالفان را به هلاكت رساند.
راه مستقيم
وَ لَا تُتَبِّرْنِي فِيمَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْ سُبُلِكَ.
و مرا در شمار شكستگانى كه از راه هاى تو منحرف شده اند، در هم نشكن.
راه راست و مستقيم كه در تمامى نمازها از خداوند هدايت به آن را طلب مى كنيم و مى گوييم: (اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ) (حمد/ 6.) يك مسير بيشتر نيست و آن راهى است كه خداوند با ارسال رسولان و فروفرستادن كتاب هاى آسمانى، مشخص و مبيّن كرده و فرموده (إِنَّا هَدَيْنهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً): «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد يا ناسپاس». (انسان/ 3.) و غير از آن، انحراف است و هر كس در آن قدم گذارد منحرف گشته است.
حال بعضى از مردم، راه را يافته با فرمان خداوند، در اين راه مجاهدت كرده (وَ قَاتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ...)، (بقره/ 190.) مال خود را در طبق اخلاص قرار داده (الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ...)، «كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند». (بقره/ 262.) در آن راه هجرت كرده (الَّذِينَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ...): «كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند». (بقره/ 218.) و عاقبت جان خود را در اين راه مى دهند (وَ لَا تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ...): «و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد». (بقره/ 154.).
و بعضى ديگر به تذكرات خداوند و رسولان گوش نداده از مسير حق منحرف گشته و تبعيت هواى نفس كرده (وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ): «و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد». (ص/ 26.) و دچار عذاب دردناك خداوند در دنيا و آخرت خواهند شد (إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدُ): «كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى بخاطر فراموش كردن روز حساب دارند». (ص/ 26.) و اين جزاى منحرفين است كه آنان را درهم خواهد شكست.
فتنه
وَ نَجِّنِي مِنْ غَمَرَاتِ الْفِتْنَةِ، وَ خَلِّصْنِي مِنْ لَهَوَاتِ الْبَلْوَى، وَ أَجِرْنِي مِنْ أَخْذِ الْإِمْلَاءِ.
و از گرداب هاى فتنه نجاتم ده و از كام هاى بلا رهايى ام بخش و از مؤاخذه مهلت دادن پناهم ده.
«الْفِتْنَة»: از ماده «فتن» در اصل به معنى قرار دادن طلا در كوره است تا طلاى خوب و خالص از ناخالص شناخته شود و به همين مناسبت به معنى هر گونه آزمايش و امتحان استعمال مى شود و به معنى دخول انسان در آتش نيز آمده است. ولى در قرآن و روايات ائمه معصومين عليهم السلام، «فتنه» به معانى وسيعى آمده كه براى نمونه مى توان به آزمايش و امتحان (بنگريد عنكبوت/ 2.)، فريب دادن (بنگريد اعراف/ 27.)، بلا و عذاب (بنگريد انفال/ 25.)، شرك و بت پرستى و سد راه مؤمنين (بنگريد انفال/ 39.)، ضلالت و گمراهى (بنگريد مائده/ 41.) و سوختن در آتش (ذاريات/ 13.) اشاره كرد.
در اين فراز امام سجاد عليه السلام از خداوند خواسته از گرداب بلا و عذاب خود، او را رهايى بخشد.
هواى نفس
وَ حُلْ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَدُوٍّ يُضِلُّنِي، وَ هَوًى يُوبِقُنِي، وَ مَنْقَصَةٍ تَرْهَقُنِي.
و ميان من و دشمنى كه مرا گمراه مى كند، و خواهش نفس كه مرا هلاك مى گرداند، و نقيصه اي كه مرا فرامى گيرد، جدايى انداز.
هواى نفس و خواهش هاى نفسانى، بزرگ ترين دشمن انسان است و همواره با عقل در ستيز مى باشد. از وسوسه هاى شيطان الهام مى گيرد و با سپاهيانش بر عقل مى تازد تا او را منزوى و خاموش سازد و خود يكه تازِ ميدان تن باشد. هدفش اين است كه فرشتگان را از كشور نفس بيرون براند و آن را در اشغال كامل شياطين قرار دهد. سركوب كردن اين دشمن غدّار، كار آسانى نيست. قاطعيت، پايدارى و مقاومت و حتّى جهاد لازم دارد. آن هم نه يك مرتبه و دو مرتبه، يا يك روز و دو روز، يا يك سال و دو سال، بلكه جهاد مداوم و تا آخِر عمر، مبارزه اي سخت و پيگير.
اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اِمْلِكُوا اَنْفُسَكُمْ بِدَوامِ جَهادِها»: «با تداوم جهاد، بر نفس خودتان مسلط شويد». (غررالحكم 131 /10.).
نيز مى فرمايد: «اَغْلَبُوا اَهْوائَكُمْ وَ حارَبُوها فَاِنَّها اِنْ تَقَيَّدَكُمْ تَوَرَدَكُمْ مِنَ الْهَلَكَةِ اَبْعَد غايَة»: «بر هواها و هوس ها و خواسته هاى نفس غلبه كنيد و با آنها بجنگيد كه اگر شما را در قيد و بند قرار دهند، به پست ترين درجه هلاكت ساقط خواهند نمود». (غررالحكم 138 /10.).
غضب خداوند
وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّي إِعْرَاضَ مَنْ لَا تَرْضَى عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِكَ.
و از من رونگردان همانند روگرداندن از كسى كه پس از خشمت از او خوشنود نمى شوى.
«غَضَب»: به معنى خشمگين شدن است و اين كلمه هر گاه به خداوند اضافه گردد، مراد فروفرستادن عقوبت بر كسى است كه مورد خشم خداوند واقع شده. چنين افرادى كه اسباب خشم خداوند را مهيا كرده اند، بايستى در جامعه اسلامى و در قلب مسلمانان طرد شده، هيچ يك از مؤمنين با آنها بناى دوستى نگذارند. چرا كه خداوند مى فرمايد: (لَا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ): «با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده، دوستى نكنيد». (ممتحنه/ 13.) بر هر مسلمانى واجب است در تمامى نمازها، دو مرتبه از آنان بيزارى جسته، هدايتى از خداوند بخواهد كه غير مسير آنها باشد (صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّآلِّينَ). (حمد/ 7.).
يأس
وَ لَا تُؤْيِسْنِي مِنَ الْأَمَلِ فِيكَ فَيَغْلِبَ عَلَيَّ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِكَ.
و از اميد به خود نااميدم نكن، كه نااميدى از رحمتت بر من چيره شود.
يأس از رحمت خدا و بخشايش او (كه منشأ آن باور نادرست از خداوند و قدرت و رحمت او است ،) نقطه مقابل رجاء و اميدوارى به پروردگار است.
هر چه شناخت انسان از خداوند ضعيف باشد، يأس و نااميدى او بيشتر است و كافر كه هيچ شناختى از خداوند ندارد، داراى «يأس كامل» از خداوند است. كه خداوند مى فرمايد: (لَا تَايْئَسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَايْئَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ): «از رحمت خدا نااميد نباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خداوند نااميد نمى شود». (يوسف/ 87.).
عجله، عامل بوجود آمدن صفت يأس در درون انسان است. انسانِ عَجُول در رسيدن نعمت و برآورده شدن حاجتش شتاب كرده و آنگاه كه نعمت ها را در كف خود، مطابق با خواسته هايش نديد و آرزوها و دعاهايش را برآورده شده نيافت، از رحمت خداوند مأيوس گشته، گمان مى كند خداوند به او عنايتى ندارد و اميد خود را از دست مى دهد.
امام صادق عليه السلام فرمودند: «مؤمن پيوسته در نيكى و راحتى و مهربانى خداست، تا زمانى كه عجله نكند. پس (همين كه عجله كرد) نااميد مى شود و دعا را ترك مى كند». راوى مى گويد: از ايشان پرسيدم چگونه عجله مى كند؟ فرمودند: «با خود مى گويد مدتى طولانى دعا كردم و به اجابت نرسيد». (الحياة 403 /1.).
توانايى بر طاعت
وَ لَا تَمْنِحْنِي بِمَا لَا طَاقَةَ لِي بِهِ فَتَبْهَظَنِي مِمَّا تُحَمِّلُنِيهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِكَ.
و آنچه توانايى اش را ندارم به من نبخش، كه پشتم را از بار گران دوستى ات كه بر دوشم گذارده اى، بشكنى.
هر چه در دنيا به انسان برسد، جزء هدايا و عطاياى الهى است. بعضى از آن عطايا معنوى است (مانند رياست، آبرو، علم) و بعضى مادى (مانند ثروت و مال): حال چنانچه انسان از پسِ شكرِ عملى اين عطايا برآمد و مسؤوليت خود را در قبال ثروت، علم و... به درستى انجام داد، نزد خدا آبرومند بوده و طاقت و توان انجام شكر خداوند را داشته است.
امّا چنانچه در مسؤوليت هاى كه به آنها گمارده شده، كم كارى يا خيانت كرد، حقوق خداوند و مردم را تضييع نموده، از شكر عملىِ نعمت و عطاى الهى برنيامده و طاقت و توان انجام آن مسؤوليت را نداشته است.
امام سجاد عليه السلام همانند دعاى مردان خدا كه از او مى خواهند: (رَبَّنَا وَ لَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ): «پروردگارا آنچه كه هيچ طاقت و توان انجام آن را نداريم، بر ما مقرر ندار» (بقره/ 286.)، دعا كرده، مى فرمايد: «آنچه توان انجام آن را ندارم، بر من عطا نفرما».
رها شدگان
وَ لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا خَيْرَ فِيهِ، وَ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ، وَ لَا إِنَابَةَ لَهُ.
و مرا از نزد خود رها نكن همانند رها كردن كسى كه در او خيرى نيست و تو را با او كارى نيست و بازگشتى براى او وجود ندارد.
خداوند سه گروه را رها نموده، به حال خود واگذار مى كند:
1 - كسانى كه اهل خير و نيكى به خود، مردم و خداوند نيستند. (نيكى به خود آن است كه به روح و معنويّتِ خود رسيده، آن را تقويت نمايد. نيكى به مردم كمك، همدلى و مساعدت به آنان، و نيكى به خداوند، ادا نمودن حقوق الهى است.)
2 - كسانى كه آنچنان غرق در دنياطلبى و شهوات شده اند، كه هيچ روزنه اي براى هدايت آنان نيست و با آنكه زنده اند، ولى از مردگان بدتراند. (وَ مَآ أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِى الْقُبُورِ): «و تو نمى توانى سخن خود را به گوش كسانى كه در قبر هستند برسانى». (فاطر/ 22.) و رسولان الهى چه آنان را انذار كنند و چه رها نمايند، هدايت نمى شوند. (سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ): «براى آنان تفاوت نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى، ايمان نخواهند آورد». (بقره/ 6 ، و نيز يس /10.).
3 - كسانى كه رجوعى به درگاه الهى ندارند و نه تنها به درگاهش هيچ انابه و راز و نيازى نمى كنند، بلكه احساس نيازى به خدا نكرده، ايمان به خداوند را عملِ سبك سران مى پندارند: (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَآ ءَامَنَ السُّفَهَآءُ): «و هنگامى كه به آنان گفته شود: همانند ساير مردم ايمان بياوريد، مى گويند: آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟» (بقره/ 13.).
غرور
وَ لَا تَرْمِ بِي رَمْيَ مَنْ سَقَطَ مِنْ عَيْنِ رِعَايَتِكَ، وَ مَنِ اشْتَمَلَ عَلَيْهِ الْخِزْيُ مِنْ عِنْدِكَ، بَلْ خُذْ بِيَدِي مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّينَ، وَ وَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِينَ، وَ زَلَّةِ الْمَغْرُورِينَ، وَ وَرْطَةِ الْهَالِكِينَ.
و مرا دور نينداز همانند دور انداختن كسى كه از چشم مراقبت تو افتاده و كسى كه از جانب تو خوارى او را شامل شده. بلكه از سقوط پرت شدگان و وحشت گمراهان و لغزش فريفتگان و گرداب هلاك شدگان دستم را بگير (نجاتم ده).
«الْمَغْرُورِين»: فريفتگان و كسانى كه دچار غرور شده اند.
غرور، فريب انسان از متاع دنياست. يعنى انسان از لذّات و زيبايى هاى دنيا فريفته مى شود. بعضى گفته اند: غرور توهّمى است كه انسان را به انجام كارى كه براى او ضرر مادّى و معنوى دارد، وادار مى كند.
راغب اصفهانى، امورى را كه غرور در انسان ايجاد مى كند، مال، مقام و شهوت دانسته و مى گويد: شيطانِ انسان ها همين سه چيز است. چون خبيث ترين فريبكارى ها يا براى مال است، يا براى مقام و يا براى شهوت.
غرور بر دو قسم است:
1 - غرور كافران كه فريفته شهوت، مال و مقام دنيا شده اند و خداوند، بعثت انبياء (سلام اللّه عليهم) و ولايت ائمه عليهم السلام را منكر شده، به حيات پس از مرگ اعتقادى ندارد و بدون قيد و حصرى به امورات شهوانى خود مشغولند و وقتى به يكديگر مى رسند، مى گويند: (وَ مَآ أَظُنُّ السَّاعَةَ قَآئِمَةً): «گمان نمى كنم كه رستاخيز برپا شود». (كهف/ 36.).
2 - غرور نافرمانان كه به مؤمنانى كه بر لب پرتگاه ايستاده اند، اختصاص دارد. آنها نيز فريب مال، شهوت و مقام دنيا را خورده و با آنكه اعتقاد به خداوند، رسولان خدا (صلى اللّه عليهم اجمعين) و ائمه معصومين عليهم السلام دارند و مى دانند وجود قيامت و سراى آخرت يقينى است، خود را به فريب انداخته، مى گويند: رحمت خداوند زياد است و ما به بخشش خدا اميد داريم و شفاعت نيز شامل حالمان مى شود.
اين غرور تا وقتى به همراه اين دو دسته است، نمى گذارد آنها راه صواب را طى كنند و سلاح شيطان، ايجاد غرور در كفّار و مؤمنان است و كارى جز فريب دادن آنها نمى كند. (يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطنُ إِلَّا غُرُوراً): «شيطان به آنان وعده مى دهد و ايشان را در آرزوها مى افكند و جز فريب به آنان وعده نمى دهد». (نساء/ 120.).
تكامل انسان
وَ عَافِنِي مِمَّا ابْتَلَيْتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِيدِكَ وَ إِمَائِكَ، وَ بَلِّغْنِي مَبَالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِهِ، وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ، وَرَضِيتَ عَنْهُ، فَأَعَشْتَهُ حَمِيدًا، وَ تَوَفَّيْتَهُ سَعِيدًا.
و مرا از آنچه طبقات (مختلف) غلامان و كنيزانت را به آن مبتلا نموده اى، عافيت بخش و مرا به درجات كسى رسان كه به او عنايت داشته اي و به او نعمت داده اي و از او خوشنود گشته اي پس بدين سبب او را ستوده، زنده داشته و نيك بخت ميرانده اى.
امام سجاد عليه السلام مراحل كامل شدن انسان و صعود به قلّه هاى رفيع انسانيت را در آن مى داند كه انسان با بندگى و عبادت خداوند و ترك معصيت و خلوصِ نيّت، اوّلين موهبت الهى را نصيب خود كرده، مورد عنايت ويژه حق تعالى قرار گيرد (وَ بَلِّغْنِي مَبَالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِهِ). سپس خداوند به اين بنده لايق كه عنايات خداوند را قبول نموده و آماده ى انعام و نعمت گشته، نعمت هايى عنايت مى فرمايد (أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ). و حال اين بنده است كه با شكر نعمت، موجبات افزايش آن را فراهم آورده و هر روز نعمتى جديدتر براى خود مهيا مى سازد و علاوه بر نعمت، موجبات رضايت و خوشنودى خداوند را در به جا استفاده كردن از آن نعمت، فراهم آورده است (وَرَضِيتَ عَنْهُ). اين چنين انسانى در دنيا ستوده و نيك زندگى كرده (فَأَعَشْتَهُ حَمِيدًا)، مرگ و فوتش نيز با سعادت همراه است (وَ تَوَفَّيْتَهُ سَعِيدًا).
بركت
وَ طَوِّقْنِي طَوْقَ الْإِقْلَاعِ عَمَّا يُحْبِطُ الْحَسَنَاتِ، وَ يَذْهَبُ بِالْبَرَكَاتِ.
و طوقِ دست برداشتن از آنچه نيكى ها را باطل كرده و بركت ها را از بين مى برد، به گردنم انداز.
«الْبَرَكَات»: جمع «بركت» در اصل از مادّه «برك» به معنى سينه شتر مى باشد و چون شتر به هنگام اقامت در جايى، سينه خود را به زمين مى چسباند، اين مادّه تدريجاً به معنى ثبوت و دوام و استقرار چيزى به كار رفته است. اگر ثبوت شئ اي زياد گردد، به آن «مبارك» گفته مى شود. يعنى خير آن باقى و برقرار است. و هم چنين مردم در عيدها به يكديگر تبريك گفته، به كسانى كه نعمتى به آنها رسيده، «مبارك باد» مى گويند. يعنى خوشىِ اين ايّام و شيرينىِ اين نعمت، باقى و ثابت ماند. بنابراين بركت، بر هر نعمت و موهبتى كه ثابت و پايدار بماند، اطلاق مى شود.
خوى زشت
وَ أَشْعِرْ قَلْبِيَ الِازْدِجَارَ عَنْ قَبَائِحِ السَّيِّئَاتِ، وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ.
و دلم را به خوددارى از گناهان زشت و نافرمانى هاى رسواكننده بپوشان.
«السَّيِّئَات»: جمع سيئه، به معنى گناه، و خوى زشت و قبيح است، در مقابلِ حسنه كه خصوصيّت، رفتار و كردار نيكو است و هر دو اكتسابى مى باشد. يعنى در نتيجه تلاش حاصل مى شود، و عاملِ هر يك، با علم و اختيار، مرتكب حسنه و سيئه مى شود. تلاش در حسنات، جهاد و مجاهدت است. ولى اكتساب سيئه به آن خاطر است كه گنهكار در يك محاسبه كوته بينانه، انجام گناه را به سود خود مى بيند و ترك آن را به زيان خود مى پندارد. لذا تلاش كرده، سيئه كسب مى نمايد و در اين تلاش، آثار گناه تمامى وجودش را فرامى گيرد و عينِ گناه مى گردد. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: (بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ): «آرى كسانى كه گناه را كسب نمايند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند». (بقره/ 81 .).
درك
وَ لَا تَشْغَلْنِي بِمَا لَا أُدْرِكُهُ إِلَّا بِكَ عَمَّا لَا يُرْضِيكَ عَنِّي غَيْرُهُ.
و مرا به چيزى كه آن را درنمى يابم، مگر به (كمك) تو، مشغول منما، تا از چيزى كه جز آن تو را از من خوشنود نمى كند، باز مانم.
«أُدْرِكُه»: عبارت است از آنچه قوّه مدركه انسان كه آن را ذهن مى نامند، از اشيا و نسبت ها درك نموده، آن را بفهمد. به عبارت ديگر، ادراك عبارت است از تمامى معلومات انسان كه يا بدون نسبت است (تصوّر) يا با نسبت (تصديق).
امام سجاد عليه السلام از خداوند خواسته به امورى كه معلومات بنده بدان نمى رسد، مشغول نگردد. زيرا بسيارى از اسرار عالم فاش نشده و از تمامى اقيانوس علوم الهى، بشر هنوز قطره اي را نچشيده است و مشغول ماندن به آن در حالى كه درك نمى كند، واماندن از طاعت خداوند است، طاعتى كه موجبات رضايت خداوند را فراهم مى نمايد.
دنياطلبى
وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِي حُبَّ دُنْيَا دَنِيَّةٍ، تَنْهَى عَمَّا عِنْدَكَ، وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِيلَةِ إِلَيْكَ، وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْكَ.
و دوستى دنياى پست، كه از آنچه نزد توست، بازمى دارد و از طلبيدن دستاويز به سوى تو، منع مى كند و از نزديكى جستن به تو، غافل مى نمايد را از دلم بَر كن.
امام سجاد عليه السلام دوستى دنيا و دلبستگى به آن را نكوهش كرده و آثار حبّ دنيا را سه امر دانسته اند:
1 - دنياطلب، هر چه مى بيند اسباب و علل مادّى است و سعى بر آن دارد كه امورات خود را با وسايل مادّى حل و فصل نمايد. از قدرت و توانمندى خداوند بازمى ماند و حتّى براى خداوند قدرت و توانمندى قائل نيست.
2 - از آنجا كه دنياطلب، خدا را در رأس امور نمى بيند، سعى به نزديك شدن به او و راز و نياز با او احساس نمى كند. لذا هر چه تلاش دارد، در جهت جمع آورى مال و ثروت مصروف داشته و همه چيز را در جهت رسيدن به ثروت فدا مى كند و همين دنياى او، مانع ميل به سوى خداوند مى گردد.
3 - دستاورد دنياطلبى غفلت از ياد خداوند و دل بستن به دنياست.
آراستگى شب و روز
وَ زَيِّنْ لِيَ التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ.
و تنهايى مناجات با خودت را در شب و روز برايم بيارا.
از جمله الطاف و عنايات خاصّ خداوند در حقّ محبوب خود، اين است كه او را به خلوت انس خويش راه مى دهد و به دور از حضور ديگران نجواى او را مى شنود. برخى در همين حد توفيق دارند كه سحرگاهان مدتى را به راز و نياز و مناجات با خداوند بپردازند، ولى بعضى ديگر خود را هميشه در محضر خدا مى بينند و به مناجات با حضرتش مشغولند. آنان بندگان شايسته خدا هستند كه تنها خداوند را به عنوان محبوب و مونس خود برگزيده اند و در پرتو محبت و عشق به مبدأ هستى، به عالى ترين معرفت حضورى و شهودى رسيده اند. عنايت خداوند چنان آنها را فراگرفته كه نه تنها در سحرگاهان بلكه پيوسته و در خلوت و جلوت و بدور از چشم ديگران با خداوند نجوا كرده گوش دل را تنها در گرو رازهاى نهانى حضرت حق قرار مى دهند و خداى يگانه نيز آنان را از لذت انس و قرب با خود سرمست مى سازد.
لذا امام سجاد عليه السلام كه زينت عبادت كنندگان است از خداوند مناجات شب و روز را خواهان بوده، آن را موجب آراستگى خود مى داند.
ترس آگاهانه
وَ هَبْ لِي عِصْمَةً تُدْنِينِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَ تَقْطَعُنِي عَنْ رُكُوبِ مَحَارِمِكَ، وَ تَفُكَّنِي مِنْ أَسْرِ الْعَظَائِمِ.
و به من عصمتى بخش كه مرا به ترس از تو نزديك كند و از انجام دادن حرامت بازم دارد و از بند گناهان بزرگ رهايم سازد.
«عِصْمَة»: عبارت است از نيروى درونى كه مانع مى گردد و حافظ انسان از انجام محرمات است.
بعضى عصمة را ملكه درونى براى دورى جستن از گناه و خطا دانسته اند.
«خَشْيَتِك»: ترسى است آگاهانه به همراه بزرگ داشت مقام خداوند.
محقق طوسى در كتاب مجمع البحرين در توضيح ماده خشية مى گويد: «خشيت» حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسان حاصل مى شود و اين حالت است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبريايى او هستند و لذّت قرب او را چشيده اند، حاصل نمى شود و لذا قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه دانسته است و مى فرمايد:
(...إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَآءُ): «... همانا تنها دانشمندان از خداوند ترسانند». (فاطر/ 28.).
اخلاق
وَ هَبْ لِيَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيَانِ، وَ أَذْهِبْ عَنِّي دَرَنَ الْخَطَايَا، وَ سَرْبِلْنِي بِسِرْبَالِ عَافِيَتِكَ، وَ رَدِّنِي رِدَاءَ مُعَافَاتِكَ، وَ جَلِّلْنِي سَوَابِغَ نَعْمَائِكَ، وَ ظَاهِرْ لَدَيَّ فَضْلَكَ وَ طَوْلَكَ.
و پاك گشتن از چركى گناه را به من ببخش و آلودگىِ خطاها را از من ببَر و لباس عافيت خود را به من بپوشان و رداى تندرستى ات را بر تنم كن و مرا به نعمت هاى گسترده خود فراپوش و فضل و بخشش خود را بر من پوسته گردان.
قرآن، جمال و كمال را در سايه نزاهت روح مى داند و انسان هاى كاملى كه به اين مقام باريافته اند، براى ما پيام خوبى دارند. اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام كه معلّم ثانى جهان بشريّت به شمار مى آيد، مى فرمايد: «وقتى انسان شريف است كه از هر پليدى پاك باشد و وقتى جميل است كه از هر بزهكارى و گناه پاك و داراى مردانگى باشد».
انسان بايد خلق و خوى نيكو را براى خود برگزيند، معصوم عليه السلام كه انسان كامل است به ما چنين آموخته و فرموده است: «اكرهِ نفسك على الفضائل و فان الرذائل أتت مطبوع عليها»: يعنى خود را به كسبِ فضايل وادار كنيد، زيرا رذايل خواه، ناخواه فراهم است و نيازى به تمرين، تدريس، ترغيب و تشويق ندارد». (مستدرك الوسائل 324 /11.) چون طبع انسان به طرف آن گرايش دارد و چون طبع به جهان طبيعت و حس نزديك تر است، گرايش و نيز دسترسى به آن بيشتر است. امّا فطرت به ماوراى طبيعت گرايش دارد و به همين جهت دسترسى به آن دشوار است. مثل اينكه اگر كسى در فكر طلا باشد، بايد كوههاى طلا را شناسايى و در آن كَنْدوكاو كند و گرنه اگر خاك طلب باشد، هر كوى و ديار از خاك پر است.
توفيق
وَ أَيِّدْنِي بِتَوْفِيقِكَ وَ تَسْدِيدِكَ، وَ أَعِنِّي عَلَى صَالِحِ النِّيَّةِ، وَ مَرْضِيِّ الْقَوْلِ، وَ مُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ، وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى حَوْلِي وَ قُوَّتِي دُونَ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ.
و مرا به توفيق و راهنمايى ات، نيرو ده و بر (داشتن) نيّت صالح و گفتار پسنديده و كردار نيكو يارى ام فرما و مرا به توانايى و نيروى خودم بدون توانايى و نيروى خودت وامگذار.
«تَوْفِيق»: فراهم آوردن امور و تدبير و ايجاد استطاعت و مساعد كردن احوال و اوضاع توسط خداوند براى انجام كارى است، تا از آن امور سعادت بندگان را نتيجه گيرد. همه اين امور از خداوند سبحان است و بنده بدون او، هيچ قدرتى ندارد و نمى تواند از احاطه خداوند خارج شود و در هيچ امرى مستقل از پروردگار نيست و هر اندازه استطاعت در بنده هست، به واسطه لطف خداوند است.
شعيب پيامبر عليه السلام اين حقيقت را بيان كرده و اعتراف نموده كه توفيقش از خداى تعالى است: (وَ مَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ). (هود/ 88.) اين خود يكى از فروعات فاطر بودن خداوند نسبت به هر چيز، حتّى بندگان است.
ملّا محمّد شيرين متخلص به مغربى - متوفاى اوائل قرن نهم - در اشعارى زيبا توفيق الهى را اين چنين توصيف نموده:
هيچ كس به خويشتن، ره نبرد به سوى او
بلكه به پاى او رود، هر كه رود به كوى او
پرتو قهر روى او، تا نشود دليل جان
جان نكند عزيمتِ ديدن مهرِ روى او
دل كششى نمى كند هيچ مرا بسوى او
تا كششى نمى رود روى دلم به سوى او
تا كه نَبُدْ از او طلب طالب او كسى نشد
اين همه جستجوى ها، هست ز جستجوى او
مِى ز سبوى او طلب، آب ز جوى او طلب
بحر شود اگر كسى، آب خورد ز جوى او
مغربى از شراب او گشت چنانكه هر سحر
تا به فلك همى رود نعره هاى و هوى او
خوار نساختن
وَ لَا تُخْزِنِي يَوْمَ تَبْعَثُنِي لِلِقَائِكَ، وَ لَا تَفْضَحْنِي بَيْنَ يَدَيْ أَوْلِيَائِكَ، وَ لَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ، وَ لَا تُذْهِبْ عَنِّي شُكْرَكَ، بَلْ أَلْزِمْنِيهِ فِي أَحْوَالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلَاتِ الْجَاهِلِينَ لِآلْائِكَ، وَ أَوْزِعْنِي أَنْ أُثْنِيَ بِمَا أَوْلَيْتَنِيهِ، وَ أَعْتَرِفَ بِمَا أَسْدَيْتَهُ إِلَيَّ.
و روزى كه مرا براى ديدارت برمى انگيزى، خوارم نساز و در برابر دوستانت رسوايم نگردان و ياد خود را از خاطرم نبر و شكرگزاريت را از من نگير. بلكه آن را هميشه در حالات بى توجّهى، هنگام فراموشى هاى نادانان به نعمت هايت، با من همراه گردان و به من الهام كن كه به خاطر آنچه به من داده اى، ثنا (ى تو را) گويم و به آنچه به من عنايت نموده اى، اعتراف نمايم.
«وَ لَا تُخْزِنِي»: از مادّه «خزى» به معناى يارى نكردن و خوار نساختن كسى است كه از طرف مقابل، اميد يارى و عظمت بخشيدن دارد و منظور آن است كه مرا روز قيامت كه براى ملاقات تو آمده ام و مشتاق ديدار تو هستم، با يارى نكردنت خوار مساز و از اينكه آن امام معصوم عليه السلام كه زينت عابدين و به لقب زياد سجده كننده توصيف شده از پروردگار خود چنين مسألت نموده، فهميده مى شود كه در آن روز هر انسانى محتاج به يارى خداوند است و بُنيه ضعيف بشرى، تاب مقاومت در برابر اهوال و هراس هايى كه آن روز با آنها مواجه مى شود را ندارد، مگر به يارى و تأييد خداوند قادر. (اين جمله اشاره به آيه 87 سوره شعراء دارد.).
حمد، مدح، شكر
وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي إِلَيْكَ فَوْقَ رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ، وَ حَمْدِي إِيَّاكَ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ.
و رغبت مرا به سوى خود، بالاتر از رغبتِ همه راغبان و سپاس گزارى ام را در حقّ خودت، بالاتر از سپاسِ همه سپاس گزاران قرار ده.
«حَمْد»: به معناى سپاس و ستايش كردن در برابر فعل يا صفت نيك اختيارى است. يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه و با اختيارِ كامل، عمل خيرى را انجام داده، يا صفت نيكويى را براى خود انتخاب نمايد كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى گردد، ما او را حمد و سپاس مى گوييم. ولى «مدح» به معنى هر گونه سپاس و ستايش كردن است. خواه فعلْ به صورت اختيارى صادر شده باشد و خواه غير اختيارى. بنابراين مدح، عام و حمد، خاصّ است. «شكر» نيز به معنى سپاس و ستايش كردن از عمل خوبى كه چه اختيارى و چه غير اختيارى صادر شده ولى ثمر آن با ميل و اراده صادركننده به ما رسيده است، مى باشد.
احسان
وَ لَا تَخْذُلْنِي عِنْدَ فَاقَتِي إِلَيْكَ، وَ لَا تُهْلِكْنِي بِمَا. أَسْدَيْتُهُ إِلَيْكَ، وَ لَا تَجْبَهْنِي بِمَا جَبَهْتَ بِهِ الْمُعَانِدِينَ لَكَ، فَإِنِّي لَكَ مُسَلِّمٌ، أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَكَ، وَ أَنَّكَ أَوْلَى بِالْفَضْلِ، وَ أَعْوَدُ بِالْإِحْسَانِ، وَ أَهْلُ التَّقْوَى، وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ، وَ أَنَّكَ بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلَى مِنْكَ بِأَنْ تُعَاقِبَ، وَ أَنَّكَ بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْكَ إِلَى أَنْ تَشْهَرَ.
و هنگام نيازمندى ام به سويت خوارم نساز و به وسيله آنچه به سوى تو آورده ام، مرا هلاك نكن. و همانگونه كه دست رد بر پيشانى ستيزه جويان با خود زده اى، دست رد بر پيشانى ام نزن. همانا من فرمانبردار تو هستم. مى دانم دليل روشن از آنِ توست و به بخششْ سزاوارتر و به احسانْ بخشنده تر هستى و شايسته اي كه از تو بترسند و سزاوارى كه بيامرزى و به درستى كه تو به بخشايش شايسته ترى تا اينكه كيفر كنى. و به پرده پوشى نزديك ترى تا اينكه آشكار سازى.
«الْإِحْسَان»: راغب اصفهانى مى گويد: احسان صفتى است برتر از عدالت. زيرا عدالت آن است كه انسان آنچه بر عهده دارد بدهد و آنچه متعلق به اوست، بگيرد. ولى احسان اين است كه انسان بيش از آنچه وظيفه اوست، انجام دهد و كمتر از آنچه حقّ اوست، بگيرد.
خداوند در مرحله اوّل امر به عدل مى كند و با انجام آن از مردم احسان را مى جويد: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ): «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد». (نحل/ 90.) و خداوند احسان كنندگان را نيز دوست داشته (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ) (مائده/ 13.) و همراه آنان است (إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الُْمحْسِنِينَ) (عنكبوت/ 69.) و عاقبت، خود نيز از احسان كنندگان است (أَدَآءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ) (بقره/ 178.) و وعده داده هر كه احسان كند، خداوند به او احسان خواهد كرد (هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ) (الرحمن/ 60.) چرا كه خداوند هيچ گاه اجر آنان را ضايع نمى كند (إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ). (توبه/ 120.).