عنایت ویژۀ امام کاظم(ع) به پیرزن شیعه
حسینیه علوی - سال 1399محمدبنعلی نیشابوری پنجاههزار درهم(درهم پول تقریباً قدیمی بوده که ارزشش کم بوده) و سیهزار دینار(اگر آن را خرد میکردند، هر دیناری ده درهم میشد) را در خورجینهایش پر کرد و متراژ سنگینی هم پارچه در بار خودش بست. وی میخواست از نیشابور به مدینه خدمت امام صادق(ع) بیاید و این پنجاههزار درهم، سیهزار دینار و این پارچهها را که کاسبهای شیعه بهعنوان سهم امام داده بودند(کاسبهای سنی سهم و خمس نمیدهند)، به حضرت صادق(ع) بدهد. دیگر آمادهٔ سفر بود که پیرزنی به نام «شَطیطه» یا «شُطَیطه» نزد او آمد.
این پیرزن جلوی علیبنمحمد یا محمدبنعلی نیشابوری را گرفت، در کیسهاش دست کرد و دو درهم، یعنی دوتا ده شاهی به محمدبنعلی نیشابوری داد. بعد به او گفت: این دو درهم را کوچک نبین، این سهم امام است. یک سال از زندگی من گذشته، من خرج و هزینه کردهام و ده درهم سرِ سال مانده که دو درهم آن سهم امام است. این را به امام صادق(ع) بده.
محمدبنعلی نیشابوری به مدینه میآید، امام صادق(ع) از دنیا رفتهاند و وی متحیر بود که امام بعدی کیست! همهٔ بارها را هم در کاروانسرایی برده و با خودش میگفت خدایا چهکار کنم؟! همینطوری در اتاق کاروانسرا نگران و ناراحت نشسته بود، کسی آمد و سلام کرد، بعد گفت: محمدبنعلی نیشابوری تو هستی؟ گفتم: بله، من هستم. گفت: بلند شو تا پیش امام زمانت، موسیبنجعفر(ع) برویم. دیگر برای من ثابت شد که موسیبنجعفر(ع) امام بعد از حضرت صادق(ع) است؛ چون من خبر نداشتم که موسیبنجعفر(ع) امام بعد از حضرت صادق(ع) است.
امام فرمودند: محمدبنعلی! نامههایی که مردم نیشابور برای من نوشتهاند و و در خورجین توست، یعنی هنوز به خانه نیاوردهای، جواب همهٔ آن نامهها را نوشتهام. این امام است! نامهها را نیاوردهای و هیچ پاکتی هم باز نشده، ولی من جواب کل نامهها را نوشتهام. من از آن پنجاههزار درهم و سیهزار دینار چشم میپوشم؛ آنها را به نیشابور برگردان و به صاحبهایش بده. این مجموعه پاک نیست و به درد ما نمیخورد. صاحبهایش اگر آدمهای باارزشی بودند، به پول آنها ارزش انتقال پیدا میکرد. ارزش پول به چند تُن طلای بانک مرکزی نیست؛ بلکه ارزش پول، خانه، فرش و عبادتها به انسان است. بعد حضرت فرمودند: بلند شو و به کاروانسرا برو، آن دو درهم شطیطه خانم را برای من بیاور. آن پول پول پاکی است و برای من است.
سپس حضرت پارچهای را که در بقچه پیچیده بودند، به من دادند و فرمودند: پنبهٔ این پارچه را از مِلک مادرم گرفتهایم و برای کفن خودمان بافتهایم. این را به نیشابور ببر و به آن خانم بده. وقتی به آنجا میرسی، به او بگو که چند روز بیشتر زنده نیستی. این پول را هم به او بده و بگو مقداری برای مخارج این چند روزی باشد که زنده هستی (پول هم برای موسیبنجعفر بود) و مقداری هم برای خرج کفن و دفن توست. وقتی هم که او را برای دفن بردید (همینجایی که الآن دفن است) و خواستند بر او نماز بخوانند، خود من میآیم و نماز این خانم را جلوی پیشنماز میخوانم؛ اما به کسی نگو و مرا نشان نده. این آدم ارزشدار است.